eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
633 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii تو نون بنداز تو دریا ماهی ندونه ؛ خدا که میدونه..🌊 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii و رها باش و رها ، تا نماند قفسی . . .🌿☀️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii اگه یه رفاقت بیشتر از ۷ سال طول بکشه دیگه فقط رفیق نیستید شما خانواده ی همدیگه هستید..🦋 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
سلام خانمی که عمل تخلیه رح..م انجام دادن علی‌الظاهر غسل نمیخواد چون خون زخم و جراحت هست. فقط آبکشی بکنند. دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام خسته نباشید خانمی که پرسیدید از کارهای خونه خسته می شید من خودم 14 ساله ازدواج کردم، همسرم دوست نداره بیرون از خونه کار کنم، ولی اصلا هم کارها برام کسل کننده نیست. مثلا تو آشپزی سعی می کنم از بقیه یا از کانال‌های اشپزی چیزهای جدید یاد بگیرم وبرای خانوادم بپزم. تزیین غذا انجام میدم که فوق العاده روی اشتهای بچه ها تاثیر داره و سفره را خوشرنگ تر می کنه. درهفته دوبار کیک یا شیرینی میپزم وگاهی برای دوستام هم هدیه میبرم. توی خونه چندتا گل دارم که بهشون میرسم وسرگرم میشم، برای دوخت روبالشتی یا دستگیره و...از تو نت مدلهای خوشگل را انتخاب می کنم و برای خودم میدوزم. گاهی مربا،مارمالاد و ترشی،پنیر، ماست‌و ...برای خانواده درست می کنم. تقریبا هر روز جارو و گردگیری را انجام میدم وبقیه کارها را توی هفته تقسیم می کنم وانجام میدم. گاهی باجابجایی وسایل دکوراسیون خونه را تغییر میدم و گاهی وسایل هنری یا تزیینی از توی نت یا کانالهای دیگه میبینم و برای خونه درست می کنم. اینطوری یک پس انداز برامون میشه هم اینکه حوصله‌ام سرنمیره و کارهای هر روزم هم تکراری نمیشه‌. ولی درکنار همه باید سعی کنید کارهایی که انجام میدیم آمیخته با عشق باشه و نتیجه این عشق را وقتی میبینی که همسر وبچه ها باولع غذاشون را میخورند وحتی کیک وشیرینی و...بیرون را اصلا دوست ندارند وهمش میگن مزه چیزهایی که درست می کنی خوشمزه تره. بله من اینطوری خسته نمیشم و برام کارهای خونه تکراری وکسل کننده نیست پیشنهاد میکنم شما هم امتحان کنید . @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام من هیچ وقت به شوهرم دروغ نگفتم توی ۱۰سال زندگیمون چندوقت پیش ازم خواست تیکه طلا بفروشم ۱۵ تومن بهش بدم بعدش ۱۵ تومن بهم برگردونه. شوهرم سابقه‌ش خرابه قبلا بهش دادم نه تنها برنگردونده بلکه گفته میخواستی نفروشی 😔 منم این بار طلا نفروختم از آشنام قرض کردم دادم شوهرم و طی دو هفته پولو بهم برگردوند منم دادم صاحبش. توی این مدت مدام شوهرم جوری برخورد میکرد که میخواد پولمو نده( منم میگفتم نهایتش نمیده طلامو میدم ب آشنام ) و بامبول درمیاورد و اینا منم هی تشر میزدم با شوخی باید بدی خلاصه دادش. حالا فهمید از داداشم گرفتم میگی از چشمم افتادی دروغ گفتی 😏😞 منم گفتم به درک، بد کردم تو این بدبختی طلامو نفروختم حالا هرکی ندونه من چقد طلا دارم آخه ۱۳ صفر ب نیت طلا خریدم نخواستم بفروشمش باز. مردا که درک ندارن بفهمن، میگه دیگه بهت اعتماد ندارم، گیر شری افتادیم، حالا هرچیم من بگم داد میزنه انگار حالا چی شده خودش ابر دروغگوی جهانه ها والا من اینجوری مواخذش نکردم، خیلی مظلوم واقع شدم اصلا همیشه حق منو میخوره و باهام بد تا میکنه درحالی که من خیلی جاها واسش مایه گذاشتم. دلداریم بدین لطفا دوستان @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii فکر کن الان تو کوچه‌ای و همزمان از وسط بازیت گاری نمکی یا سبزی فروشی رد میشه و تو عالم بچگیت این بدترین اتفاق کنار در حیاط بعضی از مامان‌ها ایستادن و با همسایه ها در مورد اینکه امسال دفتر سهمیه رو باید از کدوم لوازم تحریری بگیرن صحبت میکنن گاهی هم صدای بحث بچه‌ها بالا میره و از قهر تا آشتی‌شون ده دقیقه بیشتر طول نمیکشه یکی هم اونطرف کوچه داره دمپایی‌های کهنه و پلاستیکیش رو میده به گاری نمکی و به‌جاش حلوا حاجی میگیره یکی هم داره بستنی کیم دوقلوش رو با خواهر برادرش نصف میکنه ما وسط یه بُرهه‌ای از زمان زندگی کردیم که حتی خودمون هم باورمون نمیشه وجود داشت انگار اووون همه خوشی خواب و خیال بود...❤🥲🍃 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من همیشه به زندگی امید دارم؛ به اتفاقای خوب، به چیزی که نیست ولی ممکنه پیش بیاد، به نوری که نیست ولی ممکنه بتابه به دری که بسته ست ولی باز بشه من امید دارم به همه ی اون چیزای که تو قلبم گذر میکنه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii سلام خدمت مدیر گروه و هم گروه‌های عزیز. من یه دختر دارم که ۹سالش تمام شده چطور ب سمت حجاب و نماز دعوتش کنم طوری که زده نشه؟؟ باخودم میخواد بیاد بیرون میگم مادر یه روسری سرت کن بعضی اوقات بدون رغبت میپوشه اصلا مشخصه خوشش نمیاد از حجاب منم براش شالهای دخترونه زیبا روسری زیبا مقنعه لبنانی خریدم اما زیاد تمایل نشون نمیده واسه نمازم میگم دخترم نذار بیاد گردنت قضای نماز اونم گهگدار میخونه یعنی رودربایس میشه خیلی وقتا نمیخونه من دوست ندارم زیاد اذیتش کنم اما خودشم تمایل نشون نمیده حالا چکار کنم دوست ندارم بزرگ بشه بی حجاب بی نماز بار بیاد از این ورم منم شرایط زمانه رو درک میکنم میگم حداقل در حد رعایت حجاب رعایت کنه در ضمن شال و روسری واسه حجاب در این سن چیزی که هم حجاب رعایت بشه هم شیک باشه چی رو پیشنهاد میکنید؟ با تشکر منتظر جوابهاتون هستم عزیزان.خاله جون بی‌جواب نذارم😉 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
پدر دمیر کنارم زانو زد و دست رو صورت کثیفم کشید. با همون چشم های باد کرده و سرخ، لبخند ناراحتی زد. -غصه نخوری ها. دمیر داره باهات شوخی میکنه. و دست روی موهام کشید و دلداریم داد. -من مطمئنم حال یانای خوب میشه و زودی پیشمون برمی گرده. داشتم کم کم با حرفهای پدر دمیر آروم میشدم که از پشتِ شونه هاش دیدم که در اتاق عمل باز شد. همه به سمت در هجوم بردن. دمیر بهم تنه زد و به تندی از کنارم گذشتن. پدر دمیر هم رهام کرد و به سمت دکتر رفت. با یاد عروسکم خم شدم و عروسکم رو برداشتم و منتظر شدم تا یانای از اتاق بیرون بیاد اما با صدای فریاد و نعره های جماعت. عروسک را به خودم فشردم و با ترس به عقب برگشتم. چرا جیغ می زدن؟ اگه یانای میومد از شنیدن این جیغ ها می ترسید. با ترس نگاهم بین جماعت میچرخید. ای کاش یه نفر جلوی عمۀ دمیر رو میگرفت تا خودش رو نزنه. چرا عمو داره گریه می کنه؟ چرا دمیر به پهنای صورت اشک میریزه. اگه یانای میومد و اینجوری میدیدشون ناراحت میشد. دمیر که با صدای بلند گریه میکرد از همونجا دستش رو به سمت من گرفت و فریاد زد: -قاتل! تو داداشم رو کشتی. چشمهام از ترس گشاد شد. کشتن؟ قاتل؟ به سمتم هجوم آورد که از ترس با قدم های تند عقب رفتم اما دمیر بهم رسید و تو صورتم داد زد: -تو داداشم رو کشتی، قاتل. فقط جیغ می زدم و سعی میکردم خودم رو از شر دمیر نجات بدم. از گوشه چشم پدر دمیر رو دیدم که با گریه دست رو سینه اش می مالید. -دمیر نکن. آقام و ننه ام ما رو از هم جدا کردن اما دمیر لگد می زد و مدام پشت هم بهم میگفت قاتل. -تو قاتل یانایی. قاتل داداشم. خدا ازت نگذره. نفسم گرفت. یانای. یانای چش شده. هاج و واج به آقا و ننه نگاه میکردم که دمیر سرشو تو دستهاش گرفت و نالید: -تو یانای رو کشتی. داداش مثل دسته گلم از دستم رفت. انگار دقیقا همونجا بود که قلبم سنگ شد. یاد یانای تو سرم چرخید. یاد محبت هاش... یاد روزهایی که با بغلی پر از اسباب بازی و خوراکی به سراغم میومد. اصلا چرا راه دور بریم؟ به همین چند ساعت پیش که من رو کنار زد و خودش زیر ماشین رفت. مگه میشه؟
همراهان گرامی میتونید بخش بعدی سرگذشت رو اینجا بخونید 👇 https://eitaa.com/joinchat/3805544609C711632f81f