دکتر گفته بود شرایط آقا بحرانیه و واقعا باید مراقبش باشیم. به خاطر همین سعی میکردم اصلا با نجلا رو به رو نشم. *** «نجلا» بیماری عمو و اتفاقی که افتاده بود فکر و ذهنمون رو درگیر کرده بود. جوری که مشکلات بین خودم و دمیر رو تقریباً فراموش کرده بودم. بالاخره دو سه روز طول کشید تا عمو رو مرخص کردن هرچند که باید تحت نظر می‌بود و شرایطش خیلی وخیم بود؛ اما عمو اصلاً نمی‌خواست تو بیمارستان بمونه. تو این دو سه روز من و دمیر آتش بس اعلام کرده بودیم و کاری به هم نداشتیم. اونقدر حال عمو برامون مهم بود که جرات نمی‌کردیم شر به پا کنیم. بالاخره عمو رو با سلام و صلوات به خونه آوردیم و هیچ کدوم حرفی راجع به اتفاقات افتاده نمی‌زدیم و همه مشکلات رو به وقتی موکول کرده بودیم که عمو حالش بهتر بشه. شب دوم بود که بشقاب‌ها رو دور تا دور سفره چیدم و با پارچه دوغ سر سفره نشستم. دمیر دستور داد: -اون قاشقو به من بده. به من دستور میداد؟ مگه من کلفتش بودم؟ گذشت اون زمونی که هر دستوری میدادن اجرا میکردم. با اینکه مدام به خودم میگفتم دنبال شر نگردم و فعلا با دمیر بحث نکنم اما اینقدر اعصابم از دستش خورد بود که ناخوداگاه واکنش نشون دادم. با حرص قاشق رو برداشتم و به سمتش گرفتم. اما همین که دمیر دستش رو دراز کرد، قاشق رو رها کردم که وسط سفره افتاد. نیشخندی زدم. -آخ ببخشید! از دستم در رفت. دمیر با حرص نگاهی به من کرد که چشم و ابرویی بالا بردم و به کارم مشغول شدم. نگاهم به عمه افتاد که اشاره کرد: -حواست به کارت باشه. ولی من بی‌تفاوت بشقابی برداشتم و شروع به ریختن غذا کردم. مارال با حرص کفگیر رو از دستم گرفت که نفسی گرفتم. مارال همیشه با من مشکل داشت و حالا از وقتی که فرهاد به خواستگاریم اومده بود، کلاً رفتارش با من عوض شده بود و دیگه حتی باهام حرف نمیزد. با اینکه عمه دستور داده بود با هم دعوا نکنیم اما مدام زیر زیرکی با هم جر و بحث داشتیم و خستم کرده بود. بشقاب برنج رو جلوم گذاشتم و سرگرم بازی با غذام شدم. اینقدر مشکلاتم زیاد بود که نمی دونستم به کدوم برسم؟ دمیر و عقدمون؟ حرفهای آقام یا لوس بازی های عمه و مارال که سایه ام رو با تیر می زدن. آخرین بشقاب شام رو هم شستم که عمه دستور داد: -نجلا جای دمیر رو بنداز.

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii مروری بر خاطرات جذاب خواستگاری😁 ‌

‌ یه خواستگار داشتم وقتی رفتیم صحبت کنیم پرسید که تو خونه تون حرف آخرو کی میزنه منم گفتم مابامشورت به جمع بندی میرسیم و تصمیم میگیریم اون آقای خواستگار اصرار که نه بالاخره یکی حرف آخرو میزنه منم گفتم تو خونه ما دموکراسی برقراره بعدم خنده ام گرفت 😐 دیگه رفت و پشت سرشم نگاه نکرد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من یه دختر۱۲ساله دارم که خیلی دروغ حرف میزنه ... ‌

سلام روزتون بخیر. من یه دختر۱۲ساله دارم که خیلی دروغ حرف میزنه مثلا یه نمونش تومدرسه داشته بازی میکرده یهو گفته وای دستم ،دوستاش بهش پیام دادن توگوشی من که دستت خوب شده اینم نوشته نه خیلی درد دارم اصلا اشکم درآورده.و.... ویه مشکل دیگه که من ازپیاماش دستگیرم شده اینکه خیلی دوست داره جلب توجه کنه مثلا خودشو پیش دوستاش خوب جلوه بده ،دوستاش که پیشش حرف میزننو میره به اونیکی میگه بعدبهشون میگه به فلانی نگیدا من گفتم. خیلی اعصابم خردشده من اصلا نمیدونم چرا اینجوری شده، تاالانم نشده که ماهمچین رفتاری داشته باشیم که بگم الگو برداری میکنه.چون همسرم خیلی مقیده به این رفتارا. ازتون خواهش میکنم راهنمایی کنید چون دوست ندارم این رفتارش ضمینه بشه که توبزرگسالی نتونه زندگی خوبی داشته باشه. آیابنظرتون ببرمش پیش مشاوره یانه خودم مستقیم باهاش برخورد کنم. ممنون ازکانال خوبتون @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

🌸🍃 در مورد تربیت اولاد .... 🍃

سلام نازگل عزیزم در مورد تربیت اولاد مادران عزیز سعی کنید در دوران حاملگی با جنین تون صحبت کنید قرآن رو ختم کنید ذکر بگید صلوات بگید به ائمه متوسل بشید در نمازهاتون دعا کنید برای نسلی صالح و سالم موقع شیر دهی هم با وضو ب فرزندتون شیر بدید در زمان نونهالی و نوجوانی هم فرزندانتون رو با خودت ب مراسمات مذهبی ببرید تو خونتون ب مسائل مذهبی دقت و توجه داشته باشید الگوی هر بچه ای در ابتدا پدر و مادرشه ریشه ها که قوی باشه بچه هم اگر در جوانی دچاره لغزشی بشه دوباره به یاری خدا سریع برمیگرده سعی کنید تو خونه هاتون یاد خدا باشه باشه توکل کنید به خدا ان شاء الله خداوند به همه ی متاهل ها و چشم انتظار اولاد فرزند صالح و سالم عنایت کنه آمین یا رب العالمین @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii #قشنگه_بخونید ‌

برادرم که جدا شد ؛ اوضاع روحیش خیلی بهم ریخته بود تمام زندگیشو جمع کرده بود توی یه چمدون و برگشته بود پیش ما خسته و داغون از چند سال کشمکش زیاد روزای اول که فقط کارش گریه بود و به ماام گفته بود که حالا حالا ها کاری باهاش نداشته باشیم همه‌ی اینا یه طرف شروع دخالت فامیل یه طرف هر روز یکی زنگ میزد که آی نگهداشتن بچه ای که جدا شده خیلی تو خونه سخته ، فردا براتون دردسر میشه ، بفرستیدش بره دنبال زندگیش ، تا کی قراره سختی بچه ها رو دوش شما باشه، و... و... و... و... خلاصه که شرایط خیلی بدی بود بالاخره بابام دست به کار شد اول که جواب کل فامیل رو داد که شما کاری به من و زندگی من نداشته باشید بعدم به داداشم گفت انگار نه انگار که تو قبلا ازدواج کردی سهم تو از خونه ی من مثل قبل اتاقته پس هرکاری که دوست داری تو اون اتاق انجام بده و کاری به هیچکس نداشته باشه ما هم با تو کاری نداریم اوایل فقط گاهی از اتاقش بوی سیگار میومد ماام هیچ به روی خودمون نمیاوردیم بعد کم کم صدای چوب به گوش میرسید اون آرامشش رو توی تراشیدن چوب پیدا کرده بود ماام شروع کردیم به تشویقش هرچیزی که درست میکرد رو یه جای خونه برای دکور استفاده میکردیم حتی اگر خیلی آماتور بود وسایلی که دوست داشتیم رو بهش سفارش میدادیم ، کم کم دیگه جز بوی چوب ، هیچ بوی دیگه ای از اتاق نمیومد و الان داداشم یه کارگاه کوچیک داره و برای دل خودش و ما چوب میتراشه و من خوشحال‌ترینم *__* @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii #بلدی_بگو ‌

سلام نازگل جان وهمه اعضای کانال،واقعااگه روزی به کانال سرنزنم ودلنوشته های عزیزان رونخونم انگارچیزی گم کردم باناراحتی شماناراحت وباشادی شماشاد؛خواهش میکنم مشکل منوتوگروه بزاریدشایدراه حلی پیداکنم،شوهرم ۵۲سالشه وچندین ساله دیابت داره قبلاقرص مصرف میکردحالاانسولینیه،فشارخونی هم شد،مدت چندماهیه چشماش خ.ونریزی میکنه چندبارعمل تزریق ولیزرکردامابازدوباره خ.ونریزی ولکه توچشماش که بیناییش کم شده،بااین وضعیت وخرج بالای دکتر😔خواهش میکنم اگه کسی همچین مشکلی داره ورفع شده کمکم کنه مااهوازهستیم وزیرنظرمتخصص چشم اماانگارفایده ای نداره نمیدونیم چکارکنیم آسمان جان خواهش میکنم پیامموبزارتاعزیزان راهنماییم کنن💐 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿

دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii #عادات_خانواده_همسری