eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
635 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii شما بگید چیکار کنم.... سلام من خانومی هستم 34سالمه 8سال باشوهرم دوست بودیم الان 3ساله عروسی کردیم پسر خوبی بود مشکلی نداشتیم تااین که چن ماهه خانواده خواهرشوهروبرادر شوهر میادخونمون شوهرم درخواست کرد شال سر نکنم من اول انکار کردم اون اصرار حتی دعوا هم میشد بالاخره من قبول کردم بار دیگه تی شرت همین طور رفته رفته لباس بازتر انتخاب کرد الان دیگه خسته شدم از دست دخالتش نمی‌دونم چیکار کنم اصلا دوست ندارم مهمون بیاد یا بریم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من همون خانوم بیست و چهار ساله هستم که نامزدم معتاده.
🌻🍃🍃💛🍃🍃 باید بگم که برای من تموم مراسم عروسیم شیرین و دوست داشتنی بود.... 💛🍃
🌻🍃🍃💛🍃🍃 باید بگم که برای من تموم مراسم عروسیم شیرین و دوست داشتنی بود. وقتی من و همسرم رفتیم دنبال تالار، اون تالاری که دوست داشتیم فقط یه روز خالی داشت و ما هم اون را رزرو کردیم و بیعانه هم دادیم و ما فقط دو هفته زمان داشتیم تا تموم مقدمات عروسی را فراهم کنیم ، جالبیش اینجاست که خونه ای هم که صحبت کرده بودیم صاحبخونه زد زیرش و ما تازه در کنار تموم مقدمات عروسی به دنبال خونه هم بودیم واسه اجاره. ولی همه چیز خیلی قشنگ جور شد و من واقعا دست خدا را بالای سرمون حس میکردم. اول از همه یه خونه بزرگ و نوساز پیداکردیم که صاحبخونه اش وقتی فهمید تازه عروس و دامادیم رهن و اجاره خیلی خیلی ناچیزی ازمون گرفت دوم اینکه چون تموم خرج عروسی با خود همسرم بود و پدر شوهرم هیچی توی عروسی کمکمون نکرد ، ما هم تموم کارها را خودمون به تنهایی انجام دادیم ، از اتلیه و ارایشگاه و حتی میوه و شیرینی و شام و .... همه و همه را به تنهایی و با نظر و سلیقه ی خودم و شوهرم انجام دادیم و همه چیز خیلی عالی و اون چیزی که دوست داشتیم شد. یه چیز جالب اینکه حتی یه قربونی هم برامون نمیخواستند بکنند و ما توی راه برگشت از ارایشگاه که میخواستیم بریم اتلیه فهمیدیم و همسرم همون موقع پول یه گوسفتد ریخت به حساب پدرش و گفت برامون بخرید. و خانواده همسرم نامردی نکردندو تموم گوشت گوسفند را به خودمون دادند و ما هم تا مدتها اصلا گوشت نمیخریدیم. آیدی من برای دریافت پیام هاتون 👇 🌻 @Sayehwahite لینک کانال برای معرفی کانال به دوستانتون👇 🌻 https://eitaa.com/joinchat/1811742879C4a214231f7 🌻🍃🍃💛🍃🍃
🌻🍃🍃💛🍃🍃 "چفیه‌ای روی شانه باد" 💛🍃
🌻🍃🍃💛🍃🍃 "چفیه‌ای روی شانه باد" غروب بود. خط مقدم داغ داغ. گلوله‌ها بی‌وقفه می‌آمدند، بوی باروت و خاک خیس در هوا پخش بود. اما در دل آن همه آشوب، مردی ایستاده بود با چفیه‌ای خاکی روی شانه، نگاهی آرام، و صدایی که مثل نسیم می‌وزید. حاج ابراهیم همت، با همان قد بلند و نگاه نافذش، از خاکریز به خاکریز می‌رفت. نیروهایش خسته بودند، ترسیده بودند، بعضی حتی زخم خورده. — «حاجی، اگه بمونیم، همه‌مون شهید می‌شیم...» با لبخند ملایم و کلامی پدرانه گفت: — «اگه قرار باشه بمیریم، چه بهتر که توی راه خدا باشه. ولی من پشت‌تون هستم. تا آخر.» بچه‌ها نگاهش می‌کردند؛ او تنها فرمانده‌شان نبود، برای خیلی‌ها مثل پدر بود، مثل برادر، مثل امید وسط آن همه بی‌پناهی. شب که شد، حاجی نماند در سنگر فرماندهی. با یک فانوس کوچک رفت بین مجروح‌ها. خودش پانسمان می‌کرد، خودش آب می‌داد، خودش آرام می‌گفت: — «یه کم دیگه طاقت بیار...» یکی از رزمنده‌ها، نوجوانی پانزده‌ساله بود. از شدت خونریزی لب به لب مرگ بود. به حاجی نگاه کرد و با صدایی لرزان گفت: — «حاجی... دلتنگ مادرم شدم.» حاج همت بی‌درنگ نشست، سر پسرک را روی زانویش گذاشت، چفیه‌اش را آرام برداشت، اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: — «اگه طاقت بیاری، همین امشب خواب مادرتو می‌بینی... قول می‌دم.» و پسر، با همان لبخند نیمه‌جان، آرام گرفت... ساعاتی بعد، حاج همت هم به شهادت رسید. پیکرش در همان خاکریز ماند، کنار همان نوجوانی که تا لحظه آخر، چشم از صورت او برنداشت. اما هنوز بعد از سال‌ها، رزمنده‌هایی که از آن شب جان سالم به در بردند، قسم می‌خورند که دیدند چفیه حاج همت، در آن شب طوفانی، روی شانه باد بود و از بالای خاکریز به همه امید می‌داد... آیدی من برای دریافت پیام هاتون 👇 🌻 @Sayehwahite لینک کانال برای معرفی کانال به دوستانتون👇 🌻 https://eitaa.com/joinchat/1811742879C4a214231f7 🌻🍃🍃💛🍃🍃
🌻🍃🍃💛🍃🍃 درجواب به اون بانوی که گفت نامزدش اعتیاد داره ... 💛🍃
🌻🍃🍃💛🍃🍃 سلام به همگی درجواب به اون بانوی که گفت نامزدش اعتیاد داره ازحرفات معلومه که خیلی دوسش داری،، ولی عزیزم گاهی وقتها مجبوریم یه کارایی بکنیم که واقعا راضی به انجامش نیستیم ولی مجبوریم 🥹بنظرم تاهنوز فرصت دارید جداشید بهتره ..چون نوشته بودی چند باری بردیش کمپ ولی بازم برگشت .میگم حیفه جونی وخوشیت با این زندگی رواز دست بدی بنظرم باید بین بد وبدتر یکی روانتخاب کنی خیلی سخته ازشخصی که عاشقی ودوسش داری و مشکلی که غیر قابل حل داره یکی رو انتخاب کنی 😔 بنظرم بهتر ازهم جداشید چون باین فرد هیچ وقت خوبی زندگی و آرامشش رونمیبینی 🥹 آیدی من برای دریافت پیام هاتون 👇 🌻 @Sayehwahite لینک کانال برای معرفی کانال به دوستانتون👇 🌻 https://eitaa.com/joinchat/1811742879C4a214231f7 🌻🍃🍃💛🍃🍃
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii میخوام معجزه زندگیم رو براتون تعریف کنم
سلام به همگی میخوام معجزه زندگیم رو براتون تعریف کنم اربعین ۹۴ روز بعدش پنجشنبه بود من داشتم از تلوزیون دعای کمیل میخوندم همزمان با فلش برای هفته های بعد ضبط ش میکردم ، خواهرم گف وقتش از آقا هرچی بخوای بهت میده من از امام حسین (ع) خواستم برام ی پسر خوب و باایمان قسمت کنه تاکید کردم که آقا یکی از زائر های اربعین امسالت باشه ، ی سال گذشت ۱۰ روز به محرم مونده خانواده همسری اومدن خواستگاری همه چی زودی حل شد دو روز به محرم عقد کردیم ،۱۰ روز محرم باهم میرفتیم مراسم، آقامون از سفرهای کربلاش تعریف میکرد از سال قبل گف که با حاج طاهری دعای کمیل خوندیم بچه ها از تلوزیون هم دیدنم گفتم عه من فیلم ضبط شده اش رو دارم ، رفتم فیلم رو نگا کردم دیدم بله جناب همسر اونجا بودن ،دعای من اون شب مستجاب شده بود باسند و مدرک 😍 الان تو زندگی خییلی مشکلات دارم ولی همیشه دلم گرم اینکه آقا مارو بهم رسونده توکل بخدا میکنم انشاالله روزی مشکلات ماهم حل میشه 😍 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii
‍ کمد لباساشو باز کرد گفت : هر کدومو خواستی بردار ! دست بردم لای لباسا دیدم هنوز تگهاش بهش وصله گفتم اینا که همه نو هستن ! گفت میدونم ! ادامه داد شاید بعضیهاش حتی ۱۰ یا ۲۰ سال عمر داشته باشن اما نو هستن و هنوز میشه پوشید ! مرغوبه جنسشون ! به قول شما امروزیا « برنده » خندیدم گفتم خانجون، چرا اینهمه سال تنت نکردی گفت هی وایسادم شاید یه روز خاص بیاد ، یه آدم خاص بیاد ، یه حال خاص بیاد ، یه مهمونی خاص بیاد ، کلا یه چیز خاص باشه تا اینارو تن کنم ... سرشو انداخت پایین گفت حواسم نبود 😔 روز خاص و مهمونی خاص و آدم خاص و وقت خاص قرار نیست بیاد ، قرار بود اینارو تنم کنم تا همه اون لحظه ها خاص بشن برام اما دیگه تو ۷۵ سالگی خاص و غیر خاصی نیست دیگه حالا تو تن شما ببینم برام خاصه ! درس زندگی داشت بهم میداد درس سخت زندگی ... هیچ روز خاصی وجود نداره ، مگر ما خودمون خاصش کنیم 🎯 ما آدمها توی اسفند بیشتر از هر وقت دیگری خسته‌ایم اما نمیدانم چرا به جای اینکه نفسی تازه کنیم، سرعت‌مان را بیشتر و بیشتر می‌کنیم تا هر طور شده مثل قهرمان دوی ماراتن، 🏃 از خط پایان این ماه عجیب و غریب بگذریم! اسفند را باید نشست باید خستگی در کرد باید چای نوشید... یازده ماه تمام، دردها، رنج‌ها و حتی خوشی‌ها را به جان خریدن که الکی نیست، هست اسفند را نباید دوید اسفند را باید با کفش‌های کتانی، قدم زد پس روزهای رفته ی سال را ورق میزنم ... چه خاطراتی که زنده نمی شوند... چه روزها که دلم می خواست تا ابد تمام نشوند... وچه روزها که هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد... چه فکرها که آرامم کرد و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود... چه لبخندها که بی اختیار بر لبانم نقش بست و چه اشک ها که بی اراده از چشمانم سرازیر شد... چه آدم ها که دلم را گرم کردند و چه آدم ها که دلم را شکستند... چه چیزها كه فکرش را هم نمیکردم و شد ... و چه چیزها كه فکرم را پرکرد و نشد... چه آدم ها که شناختم و چه آدم ها که فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان... و چه....... و سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر می شود... کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا... آرامشی که هیچگاه تمام نشود... و تو جان من... من برای تمام آدم های روی این زمین آرزوی سعادت دارم تو كه عزیز دلی و جای خود داری بخند كه بهاری که در راه است... با شكوفه لبخند تو زیباتر خواهد بود آرزو دارم ... هر طپش قلبت آمیخته با آمین های خدا برای آرزوهای قشنگت باشد... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿