دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
دارم براش. حالا ببین.
-واقعا انقدر خوشگله؟
-از اینم بیشتر! اونقدر خوشگله که فرهاد جونشو واسش میده. نمیدونی چه نقشههایی برای بعد جدا شدن دمیر کشیده.
آرمان دست روی چونه اش کشید.
-خیلی دوست دارم ببینمش.
-اوی آب دهنتو جمع کن! نبینم پا کج بزاریا!
.
-اوه چه جدی گرفتی! من از کجا میخوام نجلا رو ببینم؟
و گفت:
-بیا بریم تو...
با هم پا به سالن گذاشتیم. ذهنم مشغول بود. از این طرف جلوی آرمان فیلم بازی میکردم که همه اینها بهانه است و از طرف دیگر واقعاً ناراحت و نگران بودم. مبادا دمیر واقعاً عاشق نجلا بشه؟ اون وقت بود که تمام این پول و عشق و حال رو از دست میدادم. باید هر طور شده بود از پس این رقیب جدید بر میومدم.
***
تمام شب مثل روحی سرگردان توی خونه دمیر راه رفتم و راه رفتم. نمیدونم چه مرگم شده بود و حالم دست خودم نبود. اینکه فهمیده بودم با وجود تمام سعی و تلاشهام، قرار بود دمیر با نجلا ازدواج کنه، حالم رو بد میکرد. با اینکه آرمان گفته بود نباید اهمیتی بدم و کلاً دختری باری به هر جهت بودم؛ اما نمیدونم چرا این سری با شنیدن خبر ازدواج دمیر دنیا جلوی چشمام سیاه و تاریک شده بود.
لب تخت نشستم و دست روی تخت کشیدم. تازه میفهمیدم که دمیر برام چقدر خاص بود. با اینکه نباید خاص میبود؛ ولی شدیدا بهش عادت کرده بودم. دمیر واقعا یه مرد همه چی تموم بود، از ظاهر گرفته تا پشت کار! تا درآمد و در نهایت اینکه میدونستم چقدر به من وفاداره. اوایل که وارد فروشگاهشون شده بودم فقط به خاطر پولش بهش نزدیک شدم؛ ولی کم کم تو دلم جا باز کرد و با رفتارش منو اهلی خودش کرد. منی که حتی آرمان هم نمیتونست سر به راهم کنه، جلد خودش کرد. یه وقتایی فکر میکردم عاشقش شدم که نباید میشدم. دمیر برای من مثل یه صندوقچه گنج بود که هر وقت میخواستم سراغش میرفتم و میتونست تا ابد من رو تامین کنه. ولی این منوط به نبود نجلا بود.
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
جواب عزیزی که گفت:
ما مشغول بنایی هستیم و سر دو تامون شلوغه همسرم توی شهرمون شاغله و شیفت هاشو جابجا میکنه تا توی بنایی.
سلام
جواب عزیزی که گفت:
ما مشغول بنایی هستیم و سر دو تامون شلوغه همسرم توی شهرمون شاغله و شیفت هاشو جابجا میکنه تا توی بنایی...
من احساس می کنم حس قوی بودن همسرتون رو بردید زیر سوال شما چرا پابه پای همسر مشارکت در بنایی دارید،این یک کار مردانه هست ،احتمالا مردهای دیگر پیش همسرتون از قوی بودن و از زندگی شما و از اینکه اگر نبودید کار پیش نمی رفت گفتند و این تعاریف اقتدار همسر رو زیر سوال برد من این تجربه رو داشتم در زندگی مادرم،زن نباید اقتدار مرد را زیر سوال ببرد گرچه هدف زن به احتمال زیاد کمک کردن به مرد و زندگی هست و احتمال زیاد پیشرفت ،ولی به این سردی نمی ارزد کم کم کمک کردنت رو کم کن اظها. ناتوانی کن و کم کم به همسر بگو نمی توانی و کم آوردی و بگو مثل مرد که قوی نیستم ،اشکالی ندارد در زندگی انسان در برابر همسر احساس ضعیف بودن کند یکبار به دوستم گفتم هیچ اشکالی ندارد برای نگهداری زندگی کمی خود را به نادانی ،ضعیف بودن و....بزنیم عزیزم کم کم فقط خانه داری کنید خود را ضعیف نشان دهید البته تمام کمک را ناگهانی قطع نکن ولی اگر بعضی ها رو هم خواستی انجام بدی با مهربانی یاد آوری کن که انجامش سخته و من مرد نیستم ،برای زندگی اشکالی نداره حتی اگر کاری ۱ روز انجام می شه با وجود شما بزار ۱۰ روز طول بکشه عوضش همسر شما حس بهتر خواهد داشت دیدم که می گم ،البته تمام صحبت های من بشرطی هست که زیر سر همسر بلند نشده باشد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
حدود ۵ماه پیش
شوهرم وخانواده من تو مراسم خواستگاری خواهرم بحثشون شد وشوهرم با خانوادم قهر کرد😞😞
سلام.حالتون خوبه.ممنونم برای کانال عالیتون🌺میخواستم یه کم درد ودل کنم واگه کسی تونست راهنمایی کنه.حدود ۵ماه پیش
شوهرم وخانواده من تو مراسم خواستگاری خواهرم بحثشون شد وشوهرم با خانوادم قهر کرد😞😞
هرکاری کردم فایده نداشت.من یه خواهرم بیشتر ندارم.امشب مراسم نامزدیش بود..دوهفته تمام به شوهرم گفتم
والتماس کردم با زبون خوش وعصبانیت وگریه....اما دریغ از یه کم تاثیر روی این آدم...خلاصه آنقدر دلم سوخت که کنار خواهرم نبودم
اشک مامان وبابام در اومد که من نرفتم.دو روزم هست که خودم فقط گریه کردم...خدا نگذره از آدمهای ظالم..شما میگین چکار کنم..فعلا باهاش صحبت نمیکنم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
« از چیزی که برای توست خوب مراقبت کن »
هنوز صدایش در گوشم هست
مادربزرگم را میگویم
« از چیزی که برای توست خوب مراقبت کن »
هنوز صدایش در گوشم هست
مادربزرگم را میگویم
آن روزها هنوز مدرسه نمی رفتم
پول هایم را جمع کرده بودم برای خریدن یک توپ چهل تیکه ی واقعی
چند ماه طول کشیده بود تا پول هایم جمع شود
پول هایم را گرفتم دستم و به سمت مغازه رفتم
تمام مسیر را در فکر لذت رسیدن به آن توپ بودم
آنقدر غرق رویا بودم که متوجه افتادن پول هایم نشدم
وای که چقدر سخت بود قبول کردن این حقیقت
حقیقتی که می گفت پول هایت گمشده ، آرزو هایت پریده
تمام مسیر را برگشتم
وجب به وجب را با بغض نگاه کردم
نبود که نبود
انگار کسی قبل از من پول ها را برداشته بود
پول هایی که برای من بودند حالا دست نفر دیگری بود
دوس داشتم تا سر حد مرگ گریه کنم ولی فقط بغض داشتم
چند بار مسیر را رفتم و برگشتم
از هر که رد می شد سراغ پول هایم را می گرفتم ولی خبری نبود که نبود
مثل یک ماتادور زخمی و خسته به خانه برگشتم
بغضم ترکید
مادر گفت فدای سرت
پدر پول داد و گفت با هم می رویم توپ را می خریم
ولی مادربزرگ گفت « از چیزی که برای توست خوب مراقبت کن »
از آن شب سال های زیادی می گذرد
هر شب وقتی همه خوابند من گذشته ام را قدم می زنم
وجب به وجب میگردم تا کسانی را که گم کرده ام پیدا کنم
تا بگویم شما برای من هستید
بگویم من برای داشتن شما سختی کشیده ام
من فقط لحظه ای شما را گم کردم
اما وقتی گذشته ام را قدم میزنم آن ها را پیدا نمی کنم
انگار کسی قبل از رسیدن من آن ها را برای خود برداشته
کاش پدرم آن توپ را برایم نمی خرید
نمی خرید تا می فهمیدم اگر از دست بدهی دیگر به دست نمی آوری
هر شب صدای مادر بزرگم در گوشم هست « از چیزی که برای توست خوب مراقبت کن »
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام دوستان اول ازهمه برای همه آرزو دارم هیچ وقت خ.یانت نبینین ازطرف همسرتون خواستم تجربه ام رو بگم که خدایی نکرده عجولانه تصمیم نگیرین که خدایی نکرده بچه هاتون اون وسط بی مادر بمونه اگه مرد که مردباشه خ یانت نمیکنه بعضی هاشون فقط توقالب مردانه هستن نامردی بیش نیستن اولین روز خی انت دیدن درست مثل جون دادن میمونه تا دوسه ماهی دقیقه به دقیقه آدم عوض میشه که ترکش کنم برم یا به جهنم میمونم آدم اصلا نمیتونه درست تصمیم بگیره تودلش پره از عصبانیت یادمه وقتی یادم میومد یهو وسط جاروبرقی زدن جارو کردن رو ول میکردم کلی وزن کم کردم حتی تو اون دوسه ماه کلی به خودم رسیدم ولی دلم هیج جوره خوش نبودونیست همش باخودم میگم دوستم نداره فداتون بشم ماباید خودمون خودمون رو دوست داشته باشیم اگه ارزشمون رو میدونستن که خیانت نمیکردن من خیلی تو روش وایسادم همش کنترل هم کنترل گوشی همش چک میکردم من کردم شمانکنین هرچی کنترلش کنی پررو میشه دیدین وقتی اشتباهی میکنیم از دوسه بار بیشتر به رومون میارن دیگه خجالت نمیکشیم همچین چیزیه اونم دیگه از خجالت کشیدن درمیاد وناراحتیتون براش فرقی نمیکنه بهش بگین بهت اعتماددارم بگو همچین کاری کنی میزارم میرم و میدونم این ریسک رونمیکنی زندگیت نابود بشه بعد سه ماه دیگه آدم اونقدر تو دلش حرص نمیخوره آدم دیگه خودشو به درو دیوار نمیزنه ولی کسی که خیانت کرده دیگه مثل قبل نیست جلوچشت از چشات میفته مثل قبل نه بهش اعتماد داری نه دوستش داری نه میتونی حلال کنی و صدالبته بچه هم اون میون باشه نه میتونی این خودخواهی رو کنی که بزاری بری میشی وقتی به طرفت نگاه میکنی دلت برای اون همه خاطراتی که باهاش داشتی برای خنده ازته دل برای خود قبل خ یانتش تنگ میشه خودتون رو زجر ندین من ۴ماه تمام شبو روز نداشتم الانم شدم یه افسرده گوشه گیر که از خونه هم بیرون نمیاد حوصله هیچی ندارم تواین ۴ماه باره دومه خونه تکونی کردم روانی شدم حرفم بااونایی که تازه خ یانت دیدن زبونم لال صبرکن الان درد داری ۳و۴ ماهه دیگه بی تفاوت میشی خدایی نکرده کاری باخودت نکن بیفتی تو حال من اگه کسی بهم میگفت بعد۴ ماه بی تفاوت میشی اونقدر فکر نمیکردم یه روز کامل دست وپام رو حس نکردم نکن گلم ارزشش رو نداره قانون کارما بلایی سرش میاره تا جون داره یادش نره همسرم که درآمدش خیلییی خوب بود تواین ۴ماه هیچی درآمد نداره کارش کلا خوابیده یا کنسل میشه یا پولشو نمیدن باور کن رزق و روزی یه مرد بستگی به دل زنش نسبت بهش داره دنیا دارمکافاته انشالله بلا از جون بچه هامون به دور باشه حرفم با زنایی که با مرد متاهل ر.ل میزنن توروخدا نکنین درسته جاتون همون بیرونه لایق همون پشت در بودن و ببخشید لایق همینین که وقتی دارن میرن دستشویی بر.....نن بهتون پیام میدن ولی یه زندگی رو نابود میکنین هم دنیاهم آخرت خودتم به بادمیدی خدا هیچ بنده ای رو با دیدن و خ یانت کردن امتحان نده نه دیگه اون مرد مثل سابق تو زندگیش سرحال وسر زنده میشه نه دیگه زنش زن سابق میشه زندگی به مرد بستگی داره که حال زنشو خوب کنه خوب پیش بره کنه بد پیش میره حال بد زن هم +با فلج شدن زندگی
برای حال دل منم دعا کنین😔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
امشب در مغازهای مواد غذایی میخریدم که جوانی سیوچند ساله وارد مغازه شد و کارتی را به صاحب مغازه نشان داد. گفت: قیمت این کارت پارک، ۱۰ تومن است، من ۹ تومن میفروشم. صاحب مغازه گفت من متأسفانه ماشین ندارم که این کارت به دردم بخورد. جوان بیچاره بیرون رفت. دنبالش رفتم و گفتم: چرا میخواهی این کارت را بفروشی؟ با دست به داروخانۀ نزدیک مغازه اشاره کرد و گفت: میخواهم برای بچهام شیرخشک بخرم. من چون نمیتوانستم به حرف او اعتماد کنم، گفتم: جسارت نیست که من برای شما مقداری شیرخشک بخرم؟ گفت: دستتان درد نکند. با هم رفتیم داخل داروخانه و یک کارتن شیرخشک خریدیم. بیرون که آمدیم، من توقع داشتم که او را خوشحال ببینم، ولی موقع خداحافظی، وقتی چشمش به چشمم افتاد، بغضش ترکید. چنان گریهای کرد که من هم... کارتن شیرخشک را از دستش گرفتم که راحتتر گریه کند. سرش را روی شانهام گذاشت و زار زار گریه کرد. آرامتر که شد، با هم به گوشهای رفتیم. گفتم چرا گریه میکنی جوان؟ بریدهبریده و با صدایی که میلرزید، گفت: دانشجوی فنی بودم ولی نتوانستم ادامه بدهم. مدتی سرایدار یک آپارتمان در بالای شهر قم بودم که بعد از مدتی گفتند به سرایدار نیاز نداریم. حدود هفت ماه است که در یک گارگاه تولیدی کار میکنم. چند ماه پیش، کارگاه ورشکست شد و حقوق ندادند. در این چند ماه از هر کس که میشناختم قرض کردم. الان باید شیرخشک میخریدم و جز این کارت پارک که مال من هم نیست، چیزی برای فروختن نداشتم. گفتم: خرجهای دیگر را چه میکنی؟ گفت: مدتی است که مهمان پدرخانمم هستیم. امشب که خانمم گفت برو شیرخشک بخر، نتوانستم بگویم پول ندارم. مقداری وسایل خانه و فرش دارم که فردا میفروشم. گفتم: شیرخشک بچهات با من. هر وقت لازم شد به این شماره زنگ بزن. قبول نکرد. گفتم: شماره را حفظ کن شاید لازم بشود. گفت باشد؛ ولی میدانم که به خاطر نسپرد. تشکر کرد و رفت.
وقتی گریه میکرد، چند بار گفت: لعنت بر من! لعنت بر من! انگار دیگر نفرین دیگران هم دلش را آرام نمیکرد...