دنیای بانوان❤️
🍃🌸🍃🍃🌸🍃 من ازدواج سنتی داشتم
سلام همراز عزیزصبح زیبایت بخیرمن خانمی ۳۹ساله هستم حدود۱۷سال پیش ازدواج سنتی داشتم خانواده همسرم فرهنگی هستندخیلی ادعای مسلمانی دارندولی به هیچ کدام ازقول هاشون عمل نکردند توقعات بیش ازحددارندواقعا همه جوره احترامشان گذاشتم همسرم بیمارروحی است افسردگی شدیدداره همه جوره برادرمانش اقدام کردم ولی نتیجه نگرفتم چندساله بیکاره خانه خوابیده خودم راننده اسنپ هستم کارمیکنم خودم نان آورخانه هستم خسته شدم ازاین وضعیت تصمیم به جدایی گرفتم با وجود یک فرزندبرسردوراهی مانده ام لطفابرایم دعاکنین سرگذشتم رانوشتم برای بقیه درس عبرتی باشدتاشناخت کافی ازفردی نداندبااوازدواج نکنندوازخانواده های عزیزخواهش دارم وقتی فرزندشان مشکل داردراهش ازدواج نیست بخدا
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃💕💕💕🍃🍃 بشنویم دلانه دختر کانالمون
برشی از یک زندگی
سلام امیدوارم همیشه زندگیتون پر از شادی باشه من فاطی هستم ۱۹ سالمه ۱۳ سالم بود که به عقد پسر عموم به خواست خوانوادم در اومدم اصلا راضی نبودم
تا یک سال پس از نامزدی حتی با هم حرفم نزدیم اینو به خوبی احساس میکردم اونم به اندازه من مشتاق این وصلت نبود سه سال نامزد بودیم خونه ما سه واحد داشت وقتی همه میخوا بیدن میرفتم طبقه بالای خونمون شیر حموم باز میکردم مینشستم فقط گریه میکردم ووقتی میومدم بیرون از پنجره اتاق به بیرون نگاه میکردم میدیدم صبح شده تا جایی برام عادت شده بود و سه سال نامزد بود یم حرف هامون در حد سلام خوبی کجایی بود سهماه مونده بود به عروسی یکم با هم بهتر شدیم تازه داشتم به این زندگی خوشبین میشدم حتی ۶ ماه بعد عروسی تو اتاق مادر شوهرم موندیم جهازم گذاشتم تو خونه بابام بعد عروسی نمی تونستم با این همه بی محلی کنار بیا انگار اصلا منو نمیدید و حتی نفرت رو در نگاه های عمو و زنعموم هم میتونستم ببینم کسی به من تعارف نمیکرد بیا سر سفره با خجالت و عذاب غذا میخوردم حتی وقتی میخواستم برم خونه مادرم اینا یه دعوای بزرگ میشد با اینک نمیخواستم خانوادم متوجه این همهه ناراحتی من بشن ولی نمشد که نگم نه خرجی نه خرید نه حتی مغازه رفتن ساده هم از من صلب شده بود که بعداز شش ماه خونه سه واحده خریدن
ادامه دارد .....👇👇
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃 عاشقانه شما
من شوهرمو خیلی دوست دارم الان 7سال ازدواج کردیم ایشون 30سالشه بنده26سالمه
طلبه هستن اما تازه یه شغل دولتی هم دارن
تو این 7سال یه بار ب من اخم نکرده همیشه بهم محبت میکنه تو خونه کمکم میکنه تو نگهداری بچه ها کمکم میکنه من همیشه بهش میگم اگ کمکاش نبود من بچه نمیخواستم چون سختمه نگهداری کنم
با وجود اینکه ساعت 6:30 صبح میره سر کار تا ساعت2:30بازم وقتی میاد خونه همون طور شاد و مهربون و باهمه خستگیش بازم کمکم میکنه روز های جمعه من خوابم بیدار میشه نون میگره صبحونه آماده میکنه میبرمون بیرون
من هرچه از اخلاق و رفتار خوب شوهرم بگم کم گفتم هرروز ب من میگه بیشتر از دیروز دوست دارم همیشه برام گل میخره
7سال تو یه بشقاب غذا میخوریم بدون من غذا نمیخوره
اگ از دور باشم نميتونه تحمل کنه
اگ من ناراحت باشه چند بار معذرت خواهی میکنه ناز میکشه تا ناراحتیم برطرف بشه در صورتی ک اون مقصر ناراحتی نیست
شوهر من شخصیتش جوری ک دوستم بهم میگفت احساس میکنم شوهرت اهل محبت نیست
شوهر من میگه محبت مال تو خونه وتو خلوت نه جلو چشم نامحرم و مردم بیرون....
بنظرمن مردی ک اینجوری باشه زنش کنارش خوشبختترین زن دنیاست
و این کار باعث میشه بیشتر عاشق هم بشن
البته درصورتی ک خانم قدر دان این محبت باشه
من شوهرمو مثل شهید زنده میدونم و خیلی اخلاق رفتارش شبیه شهداش
ولیاقتش شهادت. انشاءالله
برامون دعا کنین ک همیشه کنار هم همینجور خوشبخت بمونیم
اون دنیا هم قول دادیم ک باهم باشیم😍
التماس دعای فرج
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
برشی از یک زندگی سلام امیدوارم همیشه زندگیتون پر از شادی باشه من فاطی هستم ۱۹ سالمه ۱۳ سالم بود ک
این منو خوشحال میکرد که حد اقل میتونم جهازم بیارم خلاصه بازم همون بی محلی ها میومد میخوابید میرفت پیش مادرش غذا میخورد و براش مهم نبود چی میخورم من احساس خیلی بدی داشتم و مادر وپدرم بزرگترین مقصر میدونستم خیلی سعی میکردم باشوهرم حرف بزنم تا حد اقل واسه خونه مرغ و برنج بگیر ولی حرف مون کش پیدا میکرد و به زدن من تموم میشد چون خورد و خراکمون با هم بود و اکثرن با مادرش بود اگ اون میگف زنتو خفه کن همین کار میکرد خیلی برام سخت بود که با این همه نفرت که از من دارن همیشه نا سزا و بد میگن از من برم پیششون همسفرشون باشم که تصمیم گرفتم یک روز حتی اگه گرسنه هم بمونم نرم پیششون که فرداش وقتی عموم دید شوهرم مرغ گرفته واسه خونش اومد دستم و گرفت و از خونه منو انداخت بیرون شوهرمم مثل سیب زمینی فقط نگاه میکرد خانوادم واقعا ناراحت شدن ومادرم از من حمایت میکرد ولی پدرم نمیخواست روی برادر بزرگترش وایسه اگه پدرم حمایتممیکرد مطمعنا طلاق میگرفتم شاید زندگی بهتری داشتم این میان برادر شوهر بزرگترم با زنش که باهاشون قطع رابطه بودن اومدن وصاتت کردن تا میونشو ن با باباش خوب کنه چون پول نیاز داشت و میخواست از باباش بگیره
منم دست از پا درازتر برگشتم همون خونه خلاصه کنم خیلی شاهد گرم گرفتن شوهرم با جاریم بودم در حدی بود شده بود که پنهون نمیکرد دیگه تو روم میگفت اونو دوست دارم از تو متنفرم یک سال این روال تحمل کردم تا وقتی که شوهرم ماشین گرفت و اونا دعوا کردن که چرا گذاشتین ماشین بخره بعد از یه مدت با خواهرش به خاطر دخالت هاش دعوام شد رفتم خونه پدرم با اینکه از سوی پدرم باز هم ترد شدم ولی به گریه کر دم ازش خواستم که بمونم دو ماه موندم شوهرم نیومد دنبالم هیچ زنگ زد مقصر دونست منو یه عمو دارم واقعا خوبه اون اومد دنبالم مجبور شدم برگردم بابام واقعا تحت فشار میذاشت منو که برگردم برگشتم خلاصه اینکه همیشه فقط عقل معیار ازدواج نیست این اقا نه اعتیاد داره خیلی هم کاری هس فاصله سنیمون ۷ ساله پیش همه ساکته و سر به زیر ولی عرضه نداره انگار نهمن زن اونم نه این خونه مال اونه میاد میخوره میخوابه میره مغازه و همه هزینه هاش هم مال خونوادش خیلی مشتاق طلاقم ولی دلیل موجهی ندارم چند بار دیدم به دختر عموش بده منو میگه هنوزم که هنوزه همون ادم نمیدونه زن چیه تاحالا یه کادو نگرفته واسه من به من که هیچ تا لباسش جر نخوره واسه خودش لباس نمیگیره ارایشگاه نمیره من قبلا اونقدر به خودممیرسید م که نگو الان تا میام جلو اینه
افسوس میخورم ببخشید طولانی شد ولی امیدوارم هیچ کس زندگیشو اینجوری نسوزونه
همهچیز اعتیاد و خیانت نیس خیلی چیز ها از درون ادمو میشکنن نمی دونم چیکار کنم بتونم از این زندگی بدون محبت خوشحالی راحت شم اگه پیشنهادی دارین بدین ممنون میشم🖤
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
کاش میشد به عقب برگردیم، دقیقا همانجا که مامان نشستهبود برنج پاک میکرد و ما داشتیم لای رختخوابها پشتک وارو میزدیم. همانجا که سرمان را پایین میانداختیم و با یک پیاله میرفتیم خانهی همسایه تخم مرغ قرضی میگرفتیم. همانجا که توی راه رسیدن به مدرسه مسابقه میگذاشتیم که هرکس زودتر رسید، بُرده و میدویدیم و آخرش هم زمین میخوردیم و تا خودِ مدرسه گریه میکردیم. همانجا که دیر میرسیدیم کلاس، در را باز میکردیم و همه در سکوتی وهمانگیز، نگاهمان میکردند، انگشت اشارهمان را میگرفتیم بالا، میرفتیم مینشستیم سرجامان که آقا اجازه؛ ساعتمان خراب شدهبود، خواب ماندیم. همانجا که ما سرکلاس بودیم و بچههایی که ورزش داشتند و بیرون بودند، خوشبختترین انسانهای روی زمین بودند و شایستهی غبطه خوردن و حسد ورزیدن.
همانجا که برف میبارید و تعطیل میشدیم و با بچههای محله میرفتیم روی برفها سر میخوردیم و آدمبرفی میساختیم.
همانجا که آخر سال، دفتر خاطرات برای هم پر میکردیم که " گل سرخ و سفید و ارغوانی، فراموشم نکن تا میتوانی"...
همانجا که نه توقعمان زیاد بود و نه زیاد از ما توقع داشتند، مدرسهای میرفتیم و شیطنتی میکردیم و هرچه که بود، حالمان خوب بود...
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🌸🌸🍃🍃
سلام
بابت دختر جوانی پیام میدم که گفته بود مورد مزاحمت قرار میگیره
عزیزم در خانوم بودن سادگی و پاکی شما شکی نیست چرا که دنبال چاره میگردی که دست از سرت بردارن
اولکه شما نباید اینطور کوتاه بیای وقتی دیوار شمارو کوتاه میبینن و این ذهنیت براشون پیش میاد که کاری از دست شما ساخته نیست پس باز هم مزاحم میشن
دوم اینکه (امیدوارم بد برداشت نکنی که بالا تر هم گفتم در پاکی شما شکی نیست)شما میتونی چادری باشی
چادری بودن خودش یه دلیله که طرفت نیان
من چادریم وقتی منو دوستام از مدرسه برمیگردیم پسرایی هستن که دوستامو مسخره میکنن یا متلک میگن اما تا حالا مزاحم من نشدن
امیدوارم بتونی از حقت دفاع کنی:)
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سیاست🍃👇
🍃 به همسرتان نشان دهید که شما هم به اندازه او نگران زندگی مشترکتان هستید و برای بهتر کردنش تلاش میکنید.
👈 بیتفاوتی شما در مورد موضوعات مالی یا مشکلاتتان میتواند جرقههای شک را بزند!
👈 به او بفهمانید که سرنوشت این زندگی برایتان مهم است و میخواهید پابهپای او برای موفق بودن تلاش کنید.
👈 به او نشان دهید که در زمان مشکلات، شرایطش را درک میکنید و تا بهتر شدن اوضاع کنارش میایستید.
✅ یکی از موضوعاتی که میتواند تردید او نسبت به شما را برانگیزد، حس کردن این موضوع است که شما در شرایط بحرانی در کنار او نمیمانید یا اینکه نسبت به او و تواناییهایش ناامید شدهاید و ماندن در این زندگی آزارتان میدهد.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
به محض ديدن او بدون هيچ كلمه ايی پرخاشگری ميكنيد: سلام كردنت بخوره تو سر من، يه زنگ نميتونستی بزنی؟
از كلمات هميشه يا هيچ وقت استفاده میکنید: تو هميشه بي فكر و بی خيالی، هيچ وقت من برات مهم نيستم.
به جای رفتار اشتباهش، شخصيت او را نشانه میگيريد: يه كم شعور داشتی يه زنگ ميزدی
مشكلات گذشته را بازگو ميكنيد: يادته روز خواستگاری هم دير اومدی؟ همون موقع بايد ميشناختمت
به او میگویید چه كاری نكند يا چه كار او باعث ناراحتی شما ميشود
مستقيما به او بگوييد از او چه انتظارهایی داريد
نگوييد:
باز نشستی پای تلويزيون؟
اخه چقدر اخبار ميبينی؟
بگوييد:
من نياز به كمك دارم
حسابی خسته ام، لطفا بيشتر كمكم كن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿