سلام در جواب اون خانوم که دختر بیست و چهار. سالشه شون کاری کردن که ایشون ناراحتن فقط میتونم ابراز تأسف کنم واسه دخترتون که هیچ حریم خصوصی توی خونه خودش نداره و انقد به سختی باید بتونه برای خودش یک محدوده داشته باشه مطمینا دخترتون تو همین سختی و محدودیت بزرگ شده که الان به خاطر کمبود محبت رفته خونه ی اون آقا که مطمیینا کاری هم انجام نداده خیالتون راحت که ابروتون در خطر نیست.بیچاره دختر بیست و چهار ساله شاغل تحصیلکرده شما همه چیزو براش تصمیم میگیرین و با روح و روانش بازی میکنین اول بدون مشورت با دخترتون میگین حرف میزنه با پسره بعد میگین نه خوشم نیومد حرف نزن مگه احساسات دخترتون بازیچه دست شماست که بهش امر و نهی میکنید خب کلا خودتون تصمیم بگیرین پس بعد لباس عروس تنش کنید اگر صلاح دونستید بهش بگین شما که انگار دخترتون وجود خارجی نداره میگه به بابا نگو شما میگید بعد هم فقط نگران ابرو هستین معلومه انقد بی محبت بوده که سریع اعتماد کرده این پیام رو خوندیم واقعا باید برم دست پدر مادرم ببوسم که انقد برای ما ارزش قایل بودن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من پیام مبنی بر این خ.یانت تو گروه زیاد دیدم منم تجربه مشترک با شما عزیزان دارم چندسال تلاش کردم تعقیرش بدم
سلام دوستان
من پیام مبنی بر این خ.یانت تو گروه زیاد دیدم منم تجربه مشترک با شما عزیزان دارم چندسال تلاش کردم تعقیرش بدم با گریه ،دعوا ،تهدید ،دادگاه اما اون بدتر شد درنهایت تصمیم گرفتم روی عزت نفس خودم کار کنم من بعد ازدواج تصمیم داشتم خونه داری و بچه داری کنم اما بعد این اتفاقات دنبال اهداف ام رفتم و به خودم گفتم تا تو برای خودت ارزش قائل نشی و خودت رو دوست نداشته باشی کسی از بیرون برات ارزش قائل نمیشه و به همسرم به چشم یک بیمار نگاه کردم.دنبال هرچه بهم آرامش میداد مثل انجمن های مختلف یا خواندن قرآن اکثرا بصورت مجازی رفتم و تحصیلاتم ادامه دادم و امروز معاون اجرایی مدرسه هستم.دوستان همسرم چندین سال به همون راه و روش ادامه داد و درنهایت دچار سرطان شد و حتی توی بیمارستان میدیدم شاخه گل های رنگارنگ براش آوردن همسر تنوع طلب من با این رفتاراش باعث شد من خودم رو پیدا کنم و روحم رو بزرگ کنم اما ایشون چندساله فوت کردن.دوستان خودتون رو پیدا کنین و هیچ وقت ارامشتون رو وابسته به احدی نکنید .طلاق یا خیانت شما مطمئنا وضعیت تون رو بهتر نخواهد کرد.منم باشم فلورا
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
هدایت شده از تبلیغات من
اینو ببیند حتما
۱۵ آذر ماه پارسال حمله اسرائیل
رو دقیق اعلام کرده تاریخش رو
اتفافات بعدی رو هم با جزئیات نوشته
حتی زلزله و .... اینارم گفته
فکر کنم کانالای پیش گویی از این
کانال محتوا رو بر میدارن چون تاریخ
این از همه عقب تره
داشته باشینش خیلی بکارتون میاد 👌
لینکش 👇
https://eitaa.com/joinchat/3710713903C5f8182c5bc
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خدمت خواهری که فکر کنم هفتم ماه دیگه برای زیارت به کربلا میرن
باسلام به دوستان عزیز وتشکر از سایه خانم گل خدمت خواهری که فکر کنم هفتم ماه دیگه برای زیارت به کربلا میرن ان شاء الله شما اگر فقط همراه همسرت می خواین برین و کس دیگه ای همراهتون نیست با یه بچه ی کوچیک سخته اگر براتون مقدوره فقط بچه کوچیکه رو ببرین و پدر شوهرتون رو چون واقعا سخته مخصوصا با گرمای هوا بچه ها کم حوصله و بهانه گیر می شن بچه های بزرگتر رو در سفرهای بعدی با خودتون ببرین اگر که حتما می خوایین سه تا بچه ها رو با خودتون ببرین که ان شاء الله امام حسین خودش کمکتون می کنه مرزم که مهران بهتره اگر راه رفتن برای پدر شوهرتون سخته سعی کنید یه ویلچر با خودتون ببرین نائب الزیاره ما هم باشین🌸 (اللهم صل علی محمد وال محمدوعجل فرجهم) 🌸
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
و در نهایت بعد از کلی سفارش بیرون رفت. ننه و عمه پشت در وایساده بودن. با رفتن زن، ننه دو لنگه در رو گرفت و گفت:
-ما همین پشت در منتظریم.
و با عمه ریز ربز خندیدن. چشم غرهای به ننه رفتم که ننه اهمیتی نداد و در رو بست . بالاخره کمی آرامش به دل اتاق سرازیر شد اما به خوبی میدونستم که جماعتی پشت در به انتظار چی نشستن. به زحمت تورم رو از سرم باز کردم. واقعاً که از این نمایش خیمه شب بازی خسته شده بودم. دمیر هم پشت پنجره رفت و بدون نگاه به من لب پنجره نشست. دمیر تیکه انداخت:
-این جماعتی که من میببیتم تا تاییدیه نبین ولکن معامله نیستن.
خروشیدم:
-خب که چی؟ به من چه ربطی داره؟
دست رو موهاش کشید و بی خیال گفت:
-هیچی برای اطلاع رسانی گفتم، شاید فکری داشته باشی. وگرنه هیچ ربطی به گجنابعالی نداره.
اینقدر بی خیال بود که انگار مشکل خودمه و باید به تنهایی حلش کنم. با غیض غریدم:
-خب خدا رو شکر که خودت میدونی به من ربطی نداره.
دمیر همونجور که چند تا بادوم از طبق برمیداشت دوباره پرسید:
-حالا باید چیکار کنیم؟
همونجا کنار دیوار نشستم و زانوهامو خم کردم و بهشون تکیه دادم. با سرانگشتام پیشونیمو مالش دادم و چشمام رو روی هم گذاشتم. از این همه فشار و خستگی کم مونده بود بیهوش بشم. صدای پچ پچ زنها را از پشت در میشنیدم و عاصیم میکرد. چرا گورشون رو گم نمیکردن؟ چرا دست از سرمون برنمیداشتن؟ این همه تو زندگیمون دخالت کردن بس نبود؟ برای زندگیمون تصمیم گرفتن، برای شب عروسیم و ماه عسلمون هم باید تصمیم میگرفتند؟
اونقدر عصبانی شدم که با حرص با مشت روی در چوبی کوبیدم. دمیر و زن های پشت در همه با هم هین گفتن. دهن دمیر از تعجب باز مونده بود. بیهوا از جا بلند شدم که دمیر هم با من نیمخیز شد و با ترس گفت:
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
لطفا اگه دعایی ذکری برای سرد شدن مردی از زن صی.غه ای اش دارین در گروه بذارین. دوستم همسرش زن صیغه ای گرفته و چهار ماهه خواب و خوراک نداره.
هدایت شده از آرشیو دنیای بانوان
سلام لطفا اگه دعایی ذکری برای سرد شدن مردی از زن صی.غه ای اش دارین در گروه بذارین. دوستم همسرش زن صیغه ای گرفته و چهار ماهه خواب و خوراک نداره. داره افسردگی میگیره. حالت خفگی و تپش قلب داده. روز و شب داره گریه می کنه. هیچ کس رو نداره. نه پدر، نه مادر و نه جا و مکانی که بذاره بره. سه تا بچه قد و نیم قد داره. همسرش هم میگه برای رضای خدا این کار رو کردم. هر چی داره و نداره برای اون زن بیوه که یه دختر هم داره خرج میکنه و به دوستم میگه ندارم. همسرش بهش میگه کار خلاف شرع نکردم و تموم مسائل بینشون رو میاد برای دوستم تعریف میکنه و اینم دق میکنه. لطفا بگین چکار کنه. اصلا حاضر نیست از طریق دادگاه اقدام کنه. وهمسرش این کار رو پنهانی کروه. چون توی روستا هستن نمیخواد کسی متوجه بشه. اجرتون با خدا.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خاطره آشپزی رو دیدم گفتم منم خاطرمو بگم
سلام نازکل جون خوبی
خاطره آشپزی رو دیدم گفتم منم خاطرمو بگم
من ابتدایی بودم. حدود هشت نه سال یادمه مامانم صبحانه سوپ باز گذاشته بود و سه ماه تعطیلی بود مادر خدا بیامرزم رفته بود بیرون. وقتی اومد گفت دست بچه ها کارنامه درسی دیدم منم با ذوق و شوق آماده شدم برم مدرسه برای کارنامه به مامانمم گفتم که برام سوپ نگه دارید. میام. خلاصه وقتی برگشتم دیدم تمام سوپ هارو ابجیم و دوستش خوردند هیچی نگه نداشتند منم از حرصم و از گشنگی رفتم سر گاز شروع کردم سوپ پختن برای اولین بار. مادرم خونه نبود هرچی دم دستم اومد از نخود لپه لوبیا عدس. رشته سوپ و ماکارونی و برنج ریختم تو قابلمه و آب و ریختم. فقط یادمه که سوپ های مامانم رنگ و لعاب قشنگی داشتند من ادویه هارو نمیشناختم از هرچی که تو جا ادویه ای بود ریختم که آب داخل سوپ رنگ بگیره عقلمم نمیکشید که باید چند ساعت بجوشه تا یه قل زد آوردم ریختم تو کاسه حالا مزه مرگ میداد بخاطر اینکه ابجیم و دوستش بهم میخندیدن بزور یکم خوردم نخود لوبیا و ... همه خام بود زردچوبه زیاد ریخته بودم خیلی مزه بدی گرفته بود خلاصه که این شد اولین آشپزی من هنوز که هنوزه با اینکه مادر سه تا دسته گل هستم دوست ابجیم از این خاطره یاد میکنه و به برادرش که شوهرم باشه میگه خانومت خیلی بلابود و لج باز تو عرض چند دقیقه سوپ پخت و خورد البته با طنز میگه منم اوایل که تعریف میکرد جلو همه خجالت میکشیدم بعد دیدم نه خواهر شوهره بیشتر آب و تاب میده زدم به بی خیالی الان که تعریف میکنه منم همراهیش میکنم دیگه نه خحالت میکشم نه ناراحت میشم. آخه الان دختر خودم ده سالشه والا بلد نیست هیچی از منی که هشت یا نه سالم بوده چه توقعی والا.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿