دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#ایده_معنوی_اعضا
برکت
پیامبر صلی الله علیه و آله: همانا درِ رزق در آستانه ی عرش، گشاده است. خداوند به قدر انفاق بندگانش، روزی را بر ایشان نازل می گرداند. هر که کم دهد، به او اندک می بخشد و هر که فراوان دهد، به او عطای فراوان عطا می کند.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
صبح به ما می آموزد که باور داشته باشیم روشنایی با تاريكی معنا می يابد و خوشبختی با عبور از سختیهاست که زیباست..
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خانههای قدیمی جایی بود برای حس آرامش ...
چون معماران چند نسل قبل تعبیرشان از خانه
جایی برای دور هم جمع شدن اعضا و تقویت دوستیها بود،
برای همین در ساختن بنا وسواس داشتند که جهت خانه به سمت نور خورشید و قبله باشد،
تا در روزهای گرم سایه داشته باشد
و در روزهای سرد آفتابگیر شود❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#بلدی_بگو
سلام نازگل جان ممنون ازکانال خوب وپرمحتواتون🙏🙏🙏سلام به دوستان مجازی خوبم که همیشه دعاگوی حال خوبشان هستم 💚❤️عزیزان دکترمتخصص پوست سراغ دارین اصفهان باشه یاشهرهای اصفهان ممنون 🙏🙏❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من ۲۲ سالمه سه ماهه عروسی کردم همسرم ۳۴ سالشه من دوبار نامزدی ناموفق داشتم عقد بودم هردو
و همسرم هم ازدواج ناموفق داشتن
سلام تورو خدا مشکل منم بزارید دارم دیونه میشم
من ۲۲ سالمه سه ماهه عروسی کردم همسرم ۳۴ سالشه من دوبار نامزدی ناموفق داشتم عقد بودم هردو
و همسرم هم ازدواج ناموفق داشتن
دوتا خواهر شوهر دارم ومادر شوهرم پدرشوهرم فوت کردن
مشکل من همسرمه زیادی وابسته خوانوادشه نمیگم قیدشونو بزنه اما نه دراین حد خواهراش هردوشون کارمندن و مجرد تهران زندگی میکنن دخترای خوبی هستن تاحالا باهاشون مشکلی نداشتم همیشه بهشون احترام گذاشتم
مادر شوهرم گه گداریی یه حرفی چیزی میزنه من زیاد دل نمیگیرم و اهمیت نمیدم بهش اما دو روز پیش حالم خیلی بد شب با شوهرم رفتیم دکتر شوهرم به مادر شوهرم که زنگ زدو گفت بهش اونم گفت بیام خونتون مراقبش باشم شوهرم گفت نه نمیخواد .فرداش که به من زنگ زد گفت دیشب به پسرم گفتم بیام مراقبت باشم گفته نه نمیخواد منم بهش گفتم دستتون درد نکنه زحمتتون میشه اینو بهش گفتم شب که شوهرم رفته خونه مادرش بهش گفته من گفتم نمیخواد نیا خونمون .شوهر که برگشت اینو گفت من خیلی ناراحت شدم اونم گفت حتما منظور همو متوجه نشدید باز فرداش به شوهرم گفتم شب اومدنی برو دنیال مادرت شام درس میکنم بیاد خونمون خودمم بهش زنگ میزنم بیاد شوهرم گفت شوهرم گفت شام سبک درس کن مادرم که مهمون نیست خونه خودشه
باز رفتنی سرکار بهم گفت خونه ،خونه مادرمه اینو بکن تو گوشت همینطوری بهم گفت منم خیلی ناراحت شدم و چیزی نگفتم ما قراره دو سه ماه دیگه بریم تو خونه خودمون البته نمیدونم خونه شوهرمه ،مادرشه یا خواهراش چون هرچی داریم خونه، مغازه حتی ماشینی که زیر پامونه میگه مال خواهرام و مادرمم هست
خلاصه قراره بریم تو خونه زندگی کنیم که نزدیک خونه مادر شوهرمم هست بهم گفت بریم تو اون خونه کلید اون خونه رو به مادرم میدم که راحت بیاد و بره چون ما کلید خونه اونو داریم 😐
ینی دیگه اون لحضه فشارم رفت رو هزار آخه من هنوز کلید خونه خودمو ندارم اون میخاد کلید خونمو بده به مادرش
خیلی اعصابم ریخته بهم تو جهیزیه نصفی از وسایل نخرید گفتم اشکالی نداره بعد عروسی کم کم میگیریم (ما رسم داریم همه چیز به عهده داماد باشه و عروس هم بتوان مالی پدرش جهیزیه میخره )
الان هرچی میگم میگه مال خواهرمه مال مادرمه من باید نصفی از طلاهمو بفروشم واسه رهن اون خونه چون الان مستجر توشه بره باید رهنشو بدیم اما الان نمیدونم خونه ای که من اختیارشو ندارم مال شوهرمم نیست من چرا باید طلاهامو بدم تصمیم گرفتم اصلا بهش ندم تا تکلیفمو روشن کنه
هرچی میگم میگه خواهرام و مادرمه الان من از درآمد و خرجش خبر ندارم اما خواهراش و مادرش از جیک و پوکش خبر دارن با من اصلا در این باره صحبت نمیکنه خودمم که میپرسم میگم چخبر یا کمترشو میگه یا میگه سلامتی
یه شب درمیون هم باید بریم خونه مادرش همیشه اما واسه خونه پدر من که میشه یا کار داره نمیاد خونه یا بیادم گوشی دستشه فوتبال بازی میکنه
الان نمیدونم چیکار کنم که وابستگیش کمتر بشه تکلیفمونو مشخص کنیم که چی داریم چی نداریم چون بخدا من از خیلی چیزا گذشتم گفتم عیب نداره بزار پول اضافی خرج نکنم حالا نمیدونم دارم واسه کی فدا کاری میکنم حتی تا الان که سه ماهه عروسی کردم یکبار هم آرایشگاه نرفتم واسه یه اصلاح ساده
تازه آقا بچه هم میخواد آره بزارم بچه بیارم که قوز بالاقوز بشه بیاد وسط این زندگی چی بشه من خودم هنوز نمیدونم کجایی این زندگیم
یکی نیست بگه تو خواهر داشتی ،مادر داشتی دیگه واسه چی زن گرفتی
ببخشید طولانی شد بخدا خیلی دلم پره شرایط جدا شدنم ندارم مجبورم هر طوری شده باهاش ادامه بدم
لطفا راهنماییم کنید من با این مرد چیکار کنم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
📰۱۲ قانون احترام به خود:
-در صحبت کردن با دیگران هیچ وقت راجع به
خودت بد حرف نزن!
-اگر فکر میکنی کاری اشتباهه انجامش نده!
-سعی کن راحت نه بگی از نه گفتن نترس!
-اگه نمیتونی چیزی رو کنترل کنی بزار به حال خودش!
-هیچ وقت طوری زندگی نکن که سعی کنی همه
رو از خودت راضی نگه داری!
-سعی کن ،ببخشی اما فراموش نکنی!
-با کسی که ازش خوشت نمیاد همنشینی نکن!
-به کسانی لطف کن که لطف تو رو وظیفه ندونن و سپاس گزار باشن!
-هیچ وقت دست از تلاش برای رسیدن به رویاهات برندار!
-اگه از کسی ناراحت هستی بهش بگو دلیلش رو هم بگو!
-برای رضایت دیگران کاری رو انجام نده که دوست نداری!
-سعی کن هر روز یاد بگیری و دست از یاد گرفتن برنداری!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
برای خواهر عزیز مینویسم که در سن ۴۸سالکی دوست داره
بره گواهینامه بگیره ....
سلام عزیزم ممنون از کانال خیلی خوبتون
برای خواهر عزیز مینویسم که در سن ۴۸سالکی دوست داره
بره گواهینامه بگیره خواهرم اصلا دور نشده دختر عمه ی من در سن ۵۰سالگی رانندگی یاد گرفت و گواهینامه گرفت اصلا سواد
هم نداشت برای همین خیلی اذیت شد تا گواهینامه گرفت ولی شما پنج کلاس سواد داری خیلی خوبن میتونی بخونی بری امتحان بدی ،انشاالله موفق باشی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
خطاب به خانمی که گفتن خواهرشون از نظر روحی مشکل داره .....
با سلام خدمت نازکل خانم عزیز. خطاب به خانمی که گفتن خواهرشون از نظر روحی مشکل داره .
عزیزم خواهر شما دچار افسردگی شده اگه دکتر نمیاد خودت برو با یک روانپزشک صحبت کن یه دارو بهت میده بریزی داخل غذاش
تا یه کم حالش خوب بشه بعد خودش راضی میشه بره دکتر .چون برادر منم دقیقا همین جور بود رفتیم با روانپزشک صحبت کردیم
یه قطره داد ریختیم داخل غذاش کم کم بهتر شد دیگه خودش راضی شد بره دکتر الان چندین
ساله داره داروی ضد افسردگی مصرف میکنه .چاره ای نیست باید همین کاری که گفتم انجام بدین .ان شاالله خدا شفا ش بده .ممنونم از سایه جون
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿