#درد_دل_سمیرا
#ارسالی_اعضا
سرگذشت بعدی بسیار جذاب بانام جای من کجاست؟؟؟بعد از اتمام سرگذشت سمیرا..
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا سرگذشت بعدی بسیار جذاب بانام جای من کجاست؟؟؟بعد از اتمام سرگذشت سمیرا..
بابای میناآدم فهمیده ای هست که این حرف رو زده.پویان گفت بابا یک بار ازت می خوام میایی مینا رو برام بگیری یا نه؟باباش گفت پسرم من صلاح تو رومیخوام،بعدهامیفهمی منچی گفتم.ولی اگه تو اصرار داری همون کاری رو می کنم که تو می خوای.پویان خوشحال شد و بلند شد و دست انداخت گردن باباش وبوسیدش.عمه هم انگاریکمی نرمترشده بود.پیمان اصلاحرفی نزد.شام که خوردیم،رفتم بالاتواتاق خودم مشغول درس خوندن شدم.صبح رفتم دانشگاه ،هنوز سرما خوردگیم خوب نشده بود و حال خوبی نداشتم ، احساس می کردم نمی تونم سرم رو بالانگه دارم وقتی هم اومدم خونه دوباره تب داشتم زود یک چیزی خوردم و رفتم توی اتاقم خوابیدم.چندروزگذشت وروز دوشنبه بود و قرار بود عمه زنگ بزنه و تکلیف رو روشن کنه از بعد از ظهر همه داشتن در این مورد حرف می زدن من اصلا دخالتی نکردم.بالاخره قرار شد که عمه زنگ بزنه و همه با هم بریم و برای یک عقد ساده قبل از ماه رمضون قرار بزاریم.ساعت شش بعد از ظهر بود که عمه تماس گرفت.اول مامان میناگوشی برداشت وبعدبا بابای میناصحبت کرد،وقتی گوشی روگذاشت بیحال روی مبل نشست،شوهرعمه گفت چی کفتن،عمه گفت بخدا اصلا فکر نمی کردم این جوری بگه،پویان سریع گفت جوابمون کردن؟حدس می زدم.عمه گفت چی بگم گفت خیلی برای شما احترام قائلم،ولی نه من ونه خانمم وحتی میناراضی به این وصلت نیستیم.خیلی هم عذرخواهی کرد.پویان گفت خب دیگهخیالذهمه راحت شد،منمباخیال راحت میرم خارج ازکشورودیگهبرنمیگردم.عمهگفت میخوای بندازی گردن ما،من که باهات اومدم.پویان گفت حالا خوب شد من می خوام برم نگران چیزی نیستم ،حالا که خودشون گفتن نه ، منم با خیال راحت میرم.
یک هفته گذشت،صبح که خواستم برم دانشگاه به پیمان گفتم میخوام برم دیدن مینا.بعدازتعطیلی دانشگاه دیدم به حای راننده پیمان اومده دنبالم.تعجب کردم ازدیدنش،آخه قراربودباراننده برم.وقتی سوارشدم گفت ،خودم به راننده گفتم نیاددنبالت،میخواستم هم برسونمت هم باهات حرف بزنم.گفتم درموردچی؟چیزی نگفت،چندتاخیابون که رد شدیم گفت،سمیرامابایدبزاریم بچه داربشیم.گفتم من الان درس می خونم و بچه نمی خوام بهت گفته بودم قبلا.الان وقتش نیست.حالازوده،میخوام وقتی بچه بیادکه خودم بتونم ازش نگهداری کنمگفت یعنی چند سال بعد؟حتما اون موقع هم می خوای تخصص بگیری و بعد هم مطب بزنی و بعد هم سرت شلوغه و دیگه پیر شدیم.گفتم پیمان حالم داره بهم می خوره نگه دار.ولی اون گوش نکرد،بلند گفتم نگه دار داره حالم بهم می خوره دارم بالا میام، زد رو ترمز و گفت وای فکر کردم الکی میگی.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
💕🍃🍃🍃🍃 وابستگی زیاد مادرشوهرم به همسرم
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🍃🍃
سلام
اون خانومی که گفتن از وابستگی مادرشوهرشون
بله برید شهر دیگه
منم بعد دوسال عقد مادرشوهرم گریه کرد و رفت تو اتاق وگفت چی کم دارید که میخواید عروسی کنید
بعد عروسی هم ۵ روز هفته خونشون بودیم میخواستیم بریم خونمون میگفت کاری ندارید کجا میرید
الان ۴ ساله رفتم شهر دیگه
راحت شدم
و نکته بعدی مادری نکن برا شوهرت بزار اون مادریش بکنه
من بعدا این سیاست یاد گرفتم که من زنم نباید مادری کنم روی شوهرم ب خودم باز کردم
صبح ها پا نشو
من مادرشوهرم شاکی بود که چرا پا نمیشم همراه اون شوهرمو بدرقه کنم این خوبه میخوابه
دوتا بچه دارم هنوزم شوهرم میماله
لباش بوس میکنه
خوبه تو شوهرت اندازه شوهرمن مامانی نیس
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🌸💕💕🍃 راه حل برای دفع سحر
عرض سلام و ادب و احترام محضر ادمین محترم واعضای کانال🌸🌸🌸
در مورد خانمی که فرمودند،آقا پسرشون گرفتار سحر و جادو شدن باید خدمتتون عرض کنم که،سوره ی مبارکه ی الرحمن آیه ی 33رو بریک ظرف آب 71مرتبه بخوانید وتوی حمام پسرتون با این آب غسل کنه وباید دقت داشته باشید که آب روی زمین نریزه داخل یه تشت وایسه وغسلش رو انجام بده و اون آب رو بریزن یه جای پاک،بااین کار مشکل ترین سحر وجادوها برطرف میشه به لطف ویاری خدا😍 حتی میتونید چهار طرف خونتون هم
بپاشید
خیلی موثر هست،امیدوارم مشکلتون حل بشه 🌸🌸🌸لتماس دعا
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#کمیعشق😍😍😍
چشمانم را میبندم
به لالای مادرم فکر میکنم
به کوچه های بی اندوه
به بازیهای نیمروز پرشکوه
به قهرهای چند ثانیه ایی
به آشتی های یواشکی
بوی نم باران و خانه ی کاگلی
بهترین عطری بود که بوییدم
به کوچه های پر هیاهو
به زانوهای همیشه زخمی
به لبخند زیبای عروسک چوبی
انتظار پخش برنامه کلا قرمزی
وحنادختری در مزرعه و پسر شجاع افسانه سه برادر
دوقلوها' خانواده دکتر ارنست ....
سفره ی بی آلایش کنار حوض حیاط که
میبرد همه ی غصه ها را بر باد
دلخوشیها را انگار جا گذاشتم روی طاقچه ی خانه ی قدیمی
لبخندمان اشک شد.
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
برای آقایان ......
🍃🍃💕💕💕🍃🍃
•°•°•°•°•°•°•°•°•💙•°•°•°•°•°•°•°•
شنوندهی خوبی باشید.
خیلی وقتها پیش میآید که دل همسرتان از دنیا پُر است و در آن لحظه، بیشتر از هر چیزی به یک جفت گوش شنوا احتیاج دارد.
طبیعی است که چون او قصد تخلیه کردن خود را دارد، حرفهایش جذابیت چندانی برای شما ندارند. اما او در آن هنگام بهشدت احتیاج دارد با شما درد دل کند.
به حرفهایش گوش کنید اما مراقب باشید که این کارتان واقعی باشد و متظاهرانه به نظر نرسد وگرنه باعث کدورت و دلخوری بیشتر خواهد شد.
لزوما این گوش دادن نبایستی همراه با جواب دادن باشد، خانمها در این مواقع فقط دنبال "شنیده شدن" هستند و نه "شنیدن"...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃🍃 همسرم سرطان گرفت ولی....
سلام همراز جون من یه مشکلی دارم می خواستم که کمکم کنید از خواهرهای عزیزم راهنمایی کنید من وقتی ۳۲ساله بودم همسرم سرطان گرفت عمل کرد ولی کسی بهمون کمک نکرد هیچ کس به پدرومادر م خیلی بهمون رسیدن برادرانش و خواهراش نه پدرومادر ش هیچ کدوم نیمودن ببینن که چی کار می کنیم
من خیلی ازشون توقع داشتم چون هر مشکلی که داشتن شوهرم به دادشون میرسید کمک می کرد بگذریم بعد ۵سال خواهر شوهرم قهر کرد اومد خونه ما اون ازمن اصلا خوشش نمیاد ۴۵ سال داشت البته بگم پدر شون توی واحد پایین ما بودن ( خونه برای ما بود اومدن ۵ سال اونجا بودن شوهرم پول همه چیز میداد مثلا برق آب تلفن گاز دکتر دارو خوردو خوراک ) ما هم به خاطر بچهها م می خواستیم که خونه خودمون بدیم اجاره بریم جای دیگه مستاجر ی بشنیم مادر شوهرم که همدان بودن یعنی اونجا خونه دارن ییلاق و قشلاق می کردن زنگ زد گفت که ما نمیام اونجا رو بدن اجاره پول کم نیارین خلاصه این خواهرش گفت که من همدان نمی رم میرم جای دیگه زندگی می کنم این خونه شما هم به درد نمی خوره شوهرم پایین داد اجاره خواهرش با من دعوا کرد هر چی از دهنش در اومد به من گفت که این همه خونه زندگی که داری برای بابای منه بابام داده بهتون من گفتم پس چرا وقت به من داده به اون یکی ها نداده خدا شاهد وقتی من ازدواج کردم شوهرم هیچی نداشت حتی پول ازدواج مونم خودش داد هیچ کمکی بهمون نکردن اصلا خواهرش از من ارث و میراث می خواست بعد فحش می داد تا رسید گفت که تورو کی می گرفت که ما گرفتیم خیلی دلم شکست😭😭😭من تا ۳ روز چیزی نخوردم از غصه الان هم یادم می افته گریه ام می گیره از این جریان ۵سال می گذره مادرشوهرم رفتن جای دیگه مستاجر ی بعد خواهرش با شوهرش آشتی کرد رفت خونه زندگیش پدر شوهرم نتونست بمونه ازاین جا رفت همدان حالا شوهرم بعضی وقتا میگه که تو اون رو روندی اعصابم رو خورد کرده خسته شدم من تا حالا برای خودم زندگی نکردم از زندگی چیزی نفهمیدم همش خانواده اش بود توی همه کارها دخالت می کنه همه شون برای خودشون خونه زندگی دارن به جز من اونا هر چی که میشه خودشون می کشن کنار ولی شوهرم تو همه چیز دخالت داره آخر سر هم بد میشه نه دست اون نمک داره نه دست من به هر خوبی کنیم بدی میبینیم لطفا راهنماییم کنید...من باشم بد بخت 😭😭😭😭
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک آشنایی🍃👇
تو فروشگاه عاشقم شد بخاطر من همه کار کرد ...................
با سختی بعد از 8سال بهم رسید...........
.چون خانوادم راضی نبودن................
اما الان همه دوستش دارن...............
.یک پسر دوساله هم داریم..............
اینقدر هول کردیم که دوماه عقد بودیم 7ماه بعدش هم نی نی اومد ...................پایان
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دختر ۲۱ ساله ام که پدرم مسافر کشی میکنه و مدام به مامانم خیانت میکنه . . .
کار مامانم هر روز شده دعوا و گریه داریم هممون دیوونه میشیم از این موضوع که هردفعه باید مچ پدرمون رو با یه زن غریبه بگیریم اونم که اصلا قبول نمیکنه و اشتباهش رو گردن نمیگیره تو رو خدا اگه راهکار یا دعایی دارید برای اینکه بابام دست از این کاراش برداره بهمون کمک کنید بابام ۴۵ سالشه نمیدونم چطور خودش هم خجالت نمیکشه از این کارا ...منم باشم ندا از خرم اباد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🎶♥️🎶
سلام همراز خانم من یه خانم ۱۷ ساله ام یکساله ازدواج کردم
بایه اقایی ک ازقبل هیچ شناختی ازش نداشتم.ینی مجبور شدم ک باهاش ازدواج کنم پدرومادرم اعتیاد داشتن و منم چون میخاستم ازاون خونه فرار کنم بهش جواب مثبت دادم بیست سالشه.یه پسر کاملا بی احساس که هیچی از عشق نمی دونه من زندگیمو دوسدارم اما شوهرم مث بقیه مردا نیست اصلا بهم توجه نمیکنه سعی میکنم دوسش داسته باشم اما خودش یکاری میکنه سردبشم.همش ب فکر طلاقم چون قلبم محبت میخاد ب نظر شما دوستان چیکار کنم؟😞
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿