eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
634 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii به جدایی فکر میکنم...
سلام نازگل جان ممنون که دوست خوب ما هستی از شما و دوستان کمک میخواستم نمیدونم باید چیکار کنم با زندگیم خسته شدم یه پسر ۶ساله و یه دختر ۲۰ساله دارم همسرم تقریبا یکساله مادرش رو از دست داده و ازاون موقع به بعد به شدت بداخلاق و بددهن شده بی احترامی می‌کنه چه به خودم چه به دخترم حتی با بچه ۶ساله ام لج می‌کنه همش توهین همش خواب اصلا قابل تحمل نیست به جدایی فکر میکنم نمیدونم باید چیکار کنم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii آقای کانالمون میگه...
بقیه پسرا رو نمیدونم ولی من با ۲۴ سال سن انقد سرم شلوغه و دنبال کار و زندگیمم که اصن وقت ندارم به این فکر کنم الان طرفی که رفتم خواستگاریش داره ناز میکنه یا ن! من وقتی مادرم بگن خانواده دختر خانوم رد کردن، میگم پرسیدید علت شون چی بود؟! فوووووقش اگه خیلی بخوام میگم یه بار دیگه تماس بگیرید. تروخدا انقدر فانتزی فکر نکنی @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خواهش میکنم هر چی زودتر پیام منو بزار گروه برای خانمی که میخاد بچه سق.ط کنه
سلام نازگل جان خواهش میکنم هر چی زودتر پیام منو بزار گروه برای خانمی که میخاد بچه سق.ط کنه ببین اهل نصیحت نیستم ولی چیزایی که خودم دیدم را بهت میگم یه درصد به این فکر کن که این معجزه زندگیته چون خدا داده بهت و ناخواسته بوده از کجا معلوم با اومدنش زندگیت درست و رو به راه نشه یه نفر آشنا بخدا قسم حامله بود زندگیشم خوب بود سق ط کرد و به چند ماه نگذشت که با دوتا بچه جدا شد یکی دیگه این کار را کرد گذشت و خودش بچه میخاست دیگه نشد که نشد خدا روزنه امید بهت تو این شرایط داده نابودش نکن بزار بیاد راهی هم برای کشتن بچه سراغ ندارم کاش که نکشیش و این کار را نکنی بخدا که کشتن یه بچه بی گناهه اون دنیا چی میگی بهش که من و بابات مشکل داشتیم تو را نمیخاستم بیارم میگه از کجا میدونی من بودم بدتر میشد امیدوارم جواب قانع کننده ای داشته باشی اون یه انسانه نه یه ل.خته خو.ن که بعضی ها میگن بابا یه تیکه گوشت بود پس چطور این گوشت دست و پاش و بدنش به وجود میاد پس چیزی جز یه انسان نیست و هیچ دفاعی از خودش نداره جز وجود توی مادر حق زندگی را ازش نگیر شوهر منم بخدا قسم مشکل داره از نظر اخلاقی نمیخام وارد بشم اگه بگم زندگیه خودت یادت میره الانم دوتا دسته گل دارم شوهرمم عوض شده و خوب و مهربون از کشتن بچه خودت دست بردار خواهر من @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من یه خانم متاهل هستم.از زمان عقدم ۲۴سال گذشته.دوتاپسر ۲۲ و۱۴ساله دارم.ازدواجم کاملا سنتی بود.... ‌
من یه خانم متاهل هستم.از زمان عقدم ۲۴سال گذشته.دوتاپسر ۲۲ و۱۴ساله دارم.ازدواجم کاملا سنتی بود. همسرم از اقوام تقریبانزدیک هستن ولی شناخت آنچنانی در مورد خودش و خانوادش نداشتیم.فقط دورا دور میشناختیم همدیگرو. همسرم پدرشون رو توسن ۷سالگی دراثر خو...دکشی ازدست دادن.۲برادر و یه خواهر از خودشون کوچکتر دارند که همه پشت هم بدنیا اومدن.زمانیکه من باایشون آشناشدم خیلی خوش برخورد با خانواده و اطرافیان،خوش صحبت و مودب و خوش چهره هم بودن.وقتی مادرشون از من خواستگاری کردن ،هم خودم هم خانواده استقبال کردیم چون چیزی که از ایشون دیده بودیم خیلی آدم موجهی بودن.امامدتی بعد عقد کم کم اخلاق اصلیشون روشد. بی اعصاب،برخورد بد با مادر و البته خواهر برادر،زورگو،بی احترامی به بزرگتر و کوچکتر،شلخته و بی نظم ،پرتوقع،شکمو،تنبلو......وقتی این چیزها رو دیدم آه از نهادم پرید.با خودم گفتم بدبخت شدی دختر،کسیکه به هم خون خودش احترام نذاره،به مادرش که از وجودشه احترام نذاره به تو هم نمیذاره. ولی نمیتونستم کاری کنم چون تو عقد راب طه ج ن .... داشتیم و اون وقتا این مساله خیلی مهم بود برای خانواده ها. چون خیلی دوستش داشتم و واقعا عاشقش بودم با خودم گفتم با عشق و محبت میتونم درستش کنم و آرامش بهش بدم غافل ازینکه عشق و محبت و صبوری هیچ کاری نمیتونه بکنه و فقط مال تو فیلماست. بعد یکسال و نیم که عقد بودیم عروسی کردیم و رفتیم سرزندگیمون. اوایل ازدواج خوب بود تا حدودی ولی در کل نمیشد برخلاف میلش حرفی زد و یا کاری کرد.یه چیزهایی از رفتارش میدیدم که تعجب میکردم.مثلا اگه یچیز خوردنی (مثال)یه کیک،غذا یا دسر یاهرچی درست میکردم میذاشتم رومیز،مشغول کاره دیگه میشدم یا میرفتم یه دوش بگیرم میومدم میدیدم کلشو خورده حتی یذره ازش نمونده😳 الان هم همونجوریه.وقتی میگفتم چرا همشوخوردی؟یا چرا تنها خوردی؟من منتظربودم توبیای باهم بخوریم، ودلخور میشدم،عوض اینکه نادم باشه و عذربخواد بدتر دادو بیداد راه مینداخت که تو بدبختی، ندیده ای،نانجیبی،نخورده ای... چیشده مگه یه کیک بوده دیگه. ولی من نانجیب نبودم دوست داشتم باهم کنارهم بشینیم چای و کیک بخوریم خوش باشیم ولی اون فقط ج نبه خوردنیش رو میدید نه احساسیش.من تازه عروس بودم و ایشون شغلش آزادبود و مغازه داشت و من همیشه تنها بودم.شبها دیرمیومد اصلا درکی نداشت که من تنهام میترسم از تنهایی،اعتراض میکردم فوری جبهه میگرفت که شغلمه نمیتونم زود ببندم درمغازه رو بیام،درصورتیکه میدونستم دلیل دیراومدنش وایسادن کنار همکارای پاساژ و به حرف زدن مشغول میشد و زمان از دستش درمیرفت و اصلا هم واسش مهم نبود یکی تو خونه منتظرشه😢و من مجبور بودم کوتاه بیام چون اگه اعتراض میکردم بهم میریخت اعصابش.وقتی شب خونه بود همش یا درحال روزنامه خوندن بود یا تلوزیون نگاه کردن یا جلوی کامپیوتر نشسته بود.گوشی موبایل اونوقتا نداشت.علاقه وحشتناکی به تماشای تلوزیون داشت.کنترل تلوزیون لحظه ای از دستش نمیوفتاد و فقط هم شبکه ای که اون دوست داشت باید نگاه میکردیم کاملا دیکتاتور. من آدمی بودم که دوست داشتم حرف بزنم ولی اون فقط تلوزیون... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii 💎
هر وقت پدرم این ترانه را می خواند که «وقتی بچه بودی، عادت داشتی روی دوشم بنشینی، پدر نردبان بچه هایش است...» دلم می گرفت و برای پدرم غصه می خوردم. پدر به چشم پسرش، بزرگ ترین و قوی ترین مرد دنیا است. پدر من یک سرباز بود. او در زندگی اش هم مثل یک سرباز قوی و با اراده بود. او شخصیتی نیرومند داشت و سختی های روزگار موهایش را سفید کرده بود. از نوجوانی برای تامین زندگی خانواده اش دوندگی و کار و کسب درآمد را شروع کرد. همیشه تا دیر وقت کار می کرد، اما هرگز گله نمی کرد. علی رغم سختی هایی که در بیرون تحمل می کرد، در خانه همیشه چهره ای خندان داشت. با وجود آن که پدرم هر روز از صبح زود تا دیر وقت شب دوندگی می کرد، اما تحصیل من و برادرم در مدرسه، فشار مالی خانواده را سنگین کرده بود و خانواده ام زندگی را به سختی می گذراند. پدرم برای بهبود دادن به معاش و درآمد خانواده، یک حوضچۀ پرورش ماهی کرایه کرد. پولش را قرض گرفت؛ بچه ماهی خرید و هر روز به تغذیۀ آنها مشغول شد. چشم گذاشته بود که بچه ماهی ها زود رشد کنند. چادری کنار حوضچه زد و هر روز از صبح تا شب به آن، که امید خانواده شده بود، رسیدگی کرد. مادر مترصد بود که بعد از فروختن محصول، چند اسباب جدید به خانه اضافه کند. من و برادرم هم امیدوار بودیم کتاب های جدیدی بخریم. اما یک روز با خبر غیرمنتظره ای که پدر به ما داد، همۀ رؤیاهایمان رنگ باخت. همۀ ماهی ها مرده بودند. سکوت مرگباری خانه را فراگرفت. صدای گریۀ مادرم را از اتاق می شنیدم که با خودش نجوا می کرد: «همه چیز تمام شد! این همه پول از دیگران قرض گرفته بودیم.» در این هنگام پدرم لبخندی به مادرم زد و گفت: «عیبی ندارد! موفقیت که قرار نیست به آسانی به دست بیاید! این شکست برای ما درس می شود.» بعداً از پدرم پرسیدم: وقتی ماهی ها مردند، همۀ ما گریه می کردیم. چرا شما گریه نکردید؟ پدرم جواب داد: «مردها نباید گریه کنند، فوق فوقش باید از اول شروع کنند.» پدرم برای جبران زیان مالی که بر خانواده وارد شده بود، خود را روزانه بیست و چهار ساعت وقف کار در کنار حوضچه کرد. دیگر کم پیش می آمد که او را ببینیم. چین های روی صورتش عمیق تر شد، موهایش سفیدتر شد و خیلی پیرتر از سنش به نظر می رسید. طوری که گاه از خودم می پرسیدم آی این مرد که می بینم، پدر من است؟ آیا او واقعاً کمتر از 50 سال دارد؟ کم کم که بزرگ می شدم، عزمم را جزم کردم که برای بهتر و آسان تر شدن زندگی برای پدرم تلاش بیشتری بکنم و در زندگی موفق باشم. در پایان سال 1998خدمت سربازی را تمام کردم و وارد دانشگاه ارتش شدم. حوضچۀ پرورش ماهی پدرم هم چند سال متوالی محصول خوبی داد. در تعطیلات زمستانی بعد از نیم سال اول تحصیلم در دانشگاه، با حقوقی که گرفته بودم، یک ریش تراش برقی برای پدرم هدیه خریدم. وقتی آن را به او دادم، پدرم ریش تراش را در دو دستش گرفت و مدتی طولانی به آن خیره شد. متوجه شدم که چشم هایش پر از اشک شد. پدرم که مردی دارای شخصیت محکم و قوی، با هدیۀ کم ارزشی که از پسرش گرفته بود، متأثر شد و اولین بار گریه کرد. عشق پدر به فرزندان، عشقی عمیق و بزرگ است. من هرگز اشک پدرم را فراموش نخواهم کرد.    @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii در مورد خانمی که گفتن همدانی خواستگار دارن وترک هستن....
سلام خسته نباشید در مورد خانمی که گفتن همدانی خواستگار دارن وترک هستن .. ویکی از مخاطبین جواب دادن ترکهای همدان روستایی هستن ولی احساس من خودم همدانیم ترک هستم در تهران زندگی میکنم بسیار ریز بین هستن حرف رو زیاد میکنن تورخدا خواهر م درست تصمیم بگیر خیلی سخته به یه نفر ازدواج کنی از یه شهر دیگه . یه قوم دیگه من همسرم پسر عموم هست ولی هنوز مشکل داریم خواهشاً کنی فک کن @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿