سلام عزیزم دوست دارم این مطلبو بزاری توی کانال
راستش میخواستم تشکر کنم از اون خانمی که گفته بود در مورد خ.یانت راه های درمان خ.یانت از دکتر محمد عیدی رو سرچ کنید ،
چون من همین مشکل رو داشتم و مطالب دکتر عیدی رو گوش دادم خیلی عالی بود وحالم بهتر شد میخواستم به اون خانمی که از خی.انت شوهرش رنج میبره کانال محمد عیدی رو سفارش کنم حتما عضو بشن
هم توی ایتا کانال داره هم تلگرام وهم پیج اینستاگرام داره میتونید از درسنامه رایگان ایشون که توی کانال میزارن استفاده کنید خیلی عالی هست
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
پونزده ساله ازدواج کردم شوهرم دست بزن بی ادب بیخانواده عین پونزده سالم بهم خ.یانت کرد
سلام لطفا پیام منم بزارید تو گروه پونزده ساله ازدواج کردم شوهرم دست بزن بی ادب بیخانواده عین پونزده سالم بهم خ.یانت کرد
ه الانم چهار ساله هفته ای پنج شب میره فقط یه دختر سیزده ساله دارم موندم میسوزم دختر عموی کثیفش شوهر داشت
دو تا بچه داشت با شوهر من دوست شد من نمیگذرم واگذار کردم به امام حسین فقط چشمتونا باز کنید وقتی میخوایید
ازدواج کنید از لحاظ خانواده فرهنگی که طرف شباهتی به خودتون داشته باشه پدر شوهر منم هرروز با یکی بود یه زن نموند
باهاش زندگی کنه خواهرشوهرامم چند بار چند بار طلاق گرفتن متاسفانه گیر افتادم با همچین ادما
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام اگه بخوام از خاستگارام تعریف کنم فکر کنم مثنویی بشه.
ولی چندتا شونو که یادمه میگم، هم شما میخونین هم شاید یادم نره و بعدا ب نوه، نتیجه هام تعریف کنم
اولین خاستگاری که اعلام شد تو خونمون روزی بود که کنکور دادم(خانواده من به درگیر کردن دختر در مورد ازدواج تا قبل کنکور اعتقاد ندارن)از دوستای داداشم و از فامیلای دور بودن ،
اولین واکنش من این :مامان چرا اخه من!!!!!!!؟؟؟؟
اخه من از این اقا اصلا خوشم نمیومد دلیلم داشتم از نظر فکری اصلا بهم نمیخوردیم ایشون تو یه دنیا دیگه بودن و من یه دنیا دیگه ، و مامانم گفت که اشکال نداره دختر مثل یه پله که هر کسی ازش رد میشه(یعنی امکان خاستگاری هر کسی وجود داره) خلاصه ما جواب رد دادیم و ایشون تا ۵ سال میومد خاستگاری و هی جواب رد میدادیم.یبار رفته بود پیش بابام که شما نظر خودتون منفیه و نظر دخترتون یه چیز دیگه است و من میدونم دوسم داره😶و بابام همونجا تماس گرفتن با من و گذاشتن رو بلندگو و من گفتم نظر خودم منفیه .
البته ناگفته نمونه بین خاستگاری هاشون از من خاستگاری یه نفر دیگه هم رفته بودن😄اخرین خاستگاریشونم .تماس گرفته بودن با خواهرم و گفته بودن من امشب دارم میرم خاستگاری و احتمالا عقد کنم شما دوباره از خواهرتون بپرسید نظرش هنوز منفیه، که خواهرم گفته بودن بله منفیه ،ان شالله شما خوشبخت بشین ...
حالا این وسط یه اتفاق سمی هم افتاده بود که ما اصلا متوجه نشده بودیم ....
ما بخاطر اینکه داداشم خیلییییی غیرتیه بهشون جریان خاستگاری رو نگفته بودیم غافل از اینکه یبار که این اقا و داداشم با هم بودن ایشون به داداشم میگن، به یه دختری علاقه دارم ولی هر چی میرم خاستگاری جواب منفی میده ، داداشم بی اطلاع از اینکه منظورشون منم میگن که بنظرم اگه کسی رو بخوای باید اینقدر بری خاستگاری تا جواب مثبت بگیرین خیلی از دخترا ناز میکنن جواب منفی میدن🤦♀️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من همسر دوم هستم شوهرم همسر ثابقش طلاق داده از اون همسرش یک دختر ۷ ساله داره...
سلام من همسر دوم هستم شوهرم همسر ثابقش طلاق داده از اون همسرش یک دختر ۷ ساله داره...الان ی مدته ک باما زندگی میکنه میدونم الان خیلیها میگن تو که اول دیدی
من با دخترش صحبت کردم و اون کلا از مادرش انگار متنفر بود و منو خیلی دوست داشت..منم گفتم خب پس این نمیتونه مانع زندگیمون باشه و جواب دادم ب محضی ک اومدیم منزلمون رفتار دختر همسرم عوض شد موقعی ک من نیستم ب پدرش میگه ک زنت منو دعوا میکنه میزنه... من اصلا همچین کاری تابحال نکردم باهاش حتی اخم نکردم..ی سری رفته بود پیش مادرهمسرمم اینارو گفته بود و باعث شد بحثمون بشه ..درسته بچه کوچیگه ولی دلمو سیاه کرده میخوام ب همسرم بگم ک تا زمانی ک دخترت اینجا باشه من نمیتونم بمونم چون ما همیشه سر این دخترش بحث داریم میره ب دروغ میگه حتی این حرفارو ک مبزنه من باهاش دعوا هم نمیکنم ک چرا میگی؟میخوام ب همسرم بگم بچتو یا ببر پیش مادرش یا پیش مادر خودت خانما راهنماییم کنید واقعا نمیتونم دیگ بااین شرایط پیش آمده تحمل کنم دختر همسرمو اخلاقش شده مثل آدم بزرگا رفتار هاش فرق کرده باایتکه پدرش و من بهش محبت داشتیم براش همه چی فراهم میکردیم ک احساس تنهایی نکنه ولی انگار همین کار ها باعث شد زیاد خواه بشه
ممنون از راهنمایی هاتون منم از شهر کرد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
بهش وفادار بودی؛ ولی انقدی که من به فرهاد اطمینان دارم به دمیر ندارم. باهاش صحبت کردم. کاری تو تهران داشتی به فرهاد بگو.
رک و بی پرده گفتم:
- امیدوارم دمیر تو این مدت مشکلی به وجود نیاره که محتاج فرهاد خان بشم.
آقا به سنگینی سری تکون داد.
-منم امیدوارم بابا جان مراقب خودت باش. من تو رو مثل دختر خودم دوست دارم. هر کاری بود... هر مشکلی پیش اومد... به خودم زنگ بزن. با اینکه دستم بسته است؛ اما نهایت سعیمو میکنم زندگی خوبی داشته باشی.
انگار این آخرین باری بود که حرفهای عمو رو می شنیدم و با این حس، اشک تو چشام نشست. حالا که لحظه وداع رسیده بود دلم راضی به رفتن نبود. عمو یکی از نیکان روزگار بود. هرچند که زور و بازو نداشت؛ اما اونقدر تو این مدت بهم محبت کرده بود که مثل یه پدر دلتنگش میشدم. با محبت بلند شدم و پشت دستش رو بوسیدم.
-عمو مراقب خودتون باشید، حرص ما رو هم نخورید.
-مگه میشه بابا؟ غصۀ تو و دمیر نمیذاره یه آب خوش از گلوم پایین بره. شرمنده ام که دستم خالیه و نمیتونم ازت حمایت کنم.
-نه عمو این حرفو نزنید. ماها جوونیم بالاخره یه راهی پیدا میکنیم. سلامتیتون خیلی مهمتر از این حرفاست.
و دوباره پشت دستشو بوسیدم که عمو دست روی سرم کشید.
-مراقب خودت باش بابا جان. برید به سلامت.
از اتاق بیرون اومدم و پشت در اشک چشمام رو پاک کردم. دیگه کم کم وقت رفتن رسیده بود. پوشه و موبایل رو مشت کردم و به راه افتادم.
لحظۀ وداع با چشمای سرخ ننه رو بغل کردم و اشک ریختم. دل رفتن نداشتم با اینکه همش چند روز در کنارم بود؛ اما به اندازه یه عمر بهش وابسته شده بودم. میدونستم اگه دوباره ازش جدا شم، دیگه نمیتونم ببینمش و همین دلم رو سنگین کرده بود.
ساعتهای بعدیو درک نمیکردم. اصلاً نمیدونستم کیم و کجام، فقط میدونستم ننه کارها رو میکنه. چمدونها رو جمع میکنه فک و فامیل و دوست و آشنا ازم خداحافظی میکنن منو میبوسن و بین خودشون من رو دست به دست میکنن. درست مثل یه عروسک کوکی هیچ عکس العملی نشون نمیدادم. اونقدر گریه کرده بودم که حالت تهوع گرفته بودم. مخصوصاً که تو این چند روز چیزی از گلوم پایین نرفته بود و سرگیجه و کمردرد هم مزیت علت شده بود تا مثل یه روح سرگردون حرکت کنم.
با چشمای سرخ قدم به هواپیما گذاشتم. این اولین بار بود که به قول عمو سوار طیاره میشدم و بدجوری دلشوره گرفته بودم. مهماندار راهنماییمون کرد که با سرگیجه و سردرد روی صندلی نشستم. از استرس و سردرد دستام یخ کرده بود
سلام توروخداایندفعه دیگه بزارید
ازکسایی که میرن زیارت امام زاده ای امامی یاکسایی که عازم کربلامیشن عاجزانه
تقاضادارم برای مجردهاهم دعاکنن یه ازدواج خوب بکنن بخدابقیه ارنمیدونم ولی من
خیلی درعذابم توخونه خواستگارم دارم یاجورنمیشه یاتوتحقیق میفهمیم مشکلی هست
یااصلابه مرحله خواستگاری ودیدن هم نمیرسه...میگن دعای کسی درحق دیگری بیشتر
میگیره میدونم بایدصبورباشم وبه حکمت خداراضی ولی بخداخسته شدم نه
پیشرفتی هست توزندگیم نه کاری نه هیچی😔😔 s دل خسته
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿