🔸 ختم "یا الله" برای حاجات مهم (نقل از آیتالله نخودکی)
✅ مدت ختم: ۴۰ روز متوالی
✅ زمان: بعد از نماز عشاء یا هر زمانی با طهارت
✅ ذکر:
روزانه ۱۰۰۰ مرتبه ذکر "یا الله" با توجه و حضور قلب
📿 بعد از پایان ذکر هر روز این دعا خوانده شود:
"اللّهُمَّ یا فارجَ الهَمِّ، یا کاشِفَ الغَمِّ، یا رَحمانَ الدُنیا و الآخِرَةِ و رَحیمَهُما، اِرحَمنی رَحمَةً تُغنینی بِها عَن رَحمَةِ مَن سِواکَ."
📌 نیّت واضح و مشخص باشه، و از گناه و بیتوجهی در این ۴۰ روز پرهیز بشه.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام عزیزم
اگراشکال نداره آی دی من روبه اون خانم که گفتن پسرشون بیماری گال دارن بدین
چون من هم مبتلا شده بودم
راهنماییشون کنم
اگرامکان داره براتون سریع اقدام کنین
چون واقعا خیلی اذیت کننده اس
پس بهشون بگین
اگرتهران هستن حتمابرن بیمارستان رازی
چون من هم اول پسرم مبتلا شد
بعدکل خانواده درگیرشدیم
خیلی دکتررفتم
فقط و فقط
متخصص پوست میتونه درمانشون کنه
بایدسریع ترپیگیری کنن
چون خون آدم رو میخوره
درمانش هم خیلی راحته
فقط کاش میشدیه جوری با من تماس میگرفتن خوب میشد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام و درود خدمت شما، و همه دوستان
میخوام خاطره، خواستگاری براتون تعریف کنم مربوط به سال 80
من 25ساله و کارمند بودمو خواستگارهای زیادی داشتم دو تاشون خیلی سمج بودن
یکی فامیل دیگری غریبه، یه شب خواستگار فامیل قرار گذاشته بود که بیان برا صحبت و پدرم تو رودروایسی با فامیل قبول کرده بود بیان،و غروب مادر پسر غریبه با من تماس گرفت و گفت ما امشب برا خواستگاری میایم من دست پاچه شدم گفتم نه تو رو خدا امشب فامیلمون میاد خواستگاری شما بیاین درگیری میشه این فامیل ما خیلی شره یک مرتبه پسر حاج خانم گوشی، از مادرش، گرفت گفت ما امشب، میایم ببینم کی زنده میمونه یا من میمیرم یا اون منظورش پسر فامیل بود
و قطع کرد من که استرس گرفته بودم نگران درگیری بودم نیم ساعت بعد با مادرش تماس گرفتم گفتم تو رو خدا نزارید شر بشه گفت چکار کنم حریفش بشم انشاالله
شب شد خدا رو شکر فقط پدر خواستگار فامیل اومد و خودش، رو نیاورده بودن تا پدرمو راضی کنن
اما پسر غریبه هم نیم ساعت بعد با یه جعبه شیرینی اومد تنها بدون پدر و مادرش، معلوم شد پدر و مادرش نتونستن جلوش بگیرن پدرم به داخل اتاق جدا دعوتش کرد و با آرامش با اون صحبت کرد و گفت با دخترم صحبت میکنم اگه راضی شد من حرفی ندارم
و ایشان رفت،
با پدر خواستگار فامیل هم صحبت کردن که بعد از رضایت دخترم خبر می دیم و این آقا هم رفت و خدا رو شکر درگیری نشد هرچند قصه خیلی کشمکش داشت اما نهایتا من قسمت پسر فامیل شدم البته باحمایت پدرم از ایشون و هنوز هم عاشقانه زندگی میکنیم❤
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
قدیما کوچه تنگ بود
امروز دل ما...
روزگارای قدیم مثل حالا درد نبود
قدیما یادش بخیر این همه نامرد نبود
قدیما گرمی. بازار دلا. گنج نبود
ساحل محبت زندگیمون رنج نبود
قدیما خدا میدونه که چقدر سادگی بود
قسم نان و نمک آخر مردانگی بود
قدیما محبتو. معرفتش. مقدسه
ولی حالا چی بگم که آخرای نفسه
هرکی فکر خودشه نه یاورو .دادرسی
هرچی فریاد کنی. به انتها. نمیرسی
قدیما یادش بخیر . . .💔🥲
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
در جواب خانم 41ساله باید بگم عزیزم
خیالت راحت هیچ کس تو زندگیش بی مشکل نیست...
سلام و عرض ادب خدمت همه ی دوستای عزیزم ونازگل جان
در جواب خانم 41ساله باید بگم عزیزم
خیالت راحت هیچ کس تو زندگیش بی مشکل نیست
همه باید ی جورایی در گیر مشکلات باشیم
خداروشکر ک اعتراضی ب شوهرت نداری واین یعنی خوشبختی،اونام حسادت دارن میبینن باپسرشون خوشی میخوان حالتو بگیرن ک ظاهراً موفق هم بودن،تو چرا باید پایه باشی و بها بدی ،اشتباه کردی ک جواب ندادی41سال سن کمی نیستا ،دختر بچه ک نیستی بهت تیکه بندازن شماهم ی خانم هستید با اقتدار دخترتون میخواد از شما یاد بگیره از حقت دفاع کن حق ک فقط مادیات نیست،هرجایی تا ب ناحق گفتن توام رک باش،قهرم کردن ک چ بهتر ی مدت نمیبینیشون تو راحتی ب سر میبری قرب و ارزش خودتو بالا ببر،به شوهرتم از قبل هماهنگ کن بگو ک پشتت باشه،بگو چند سال دیگه دخترتون رو شوهر میدید و ی طوری باشه ک دخترتون اعتماد ب نفس داشته باشه و اونم مثل تو درد نکشه و تو عذاب نباشه،چون درکت کردم و فهمیدمت اینارو میگم،خدانگذره از کسایی ک سنگ اندازی میکنن،از کسایی ک دوب همزنی میکنن و حسادتشونو ب رو میارن،این عذابی ک ب تو میده هزار برابرشون خودشون درگیرشونن اونا از درون اونقدر خودخوری میکنن که تو فقط5دزصد از نابودی ک درونشون رخ داده رو میبینی.تنها حمو غمت این باشه ک ب بهترین شکل دسته گلاتو تحویل جامعه بدی👌 ضمناً شماخودتورو درگیرشون کردی مهمه برات ک باشن باهاتون داری ب زور میچسبونی،نکن،اگه منت داشتن بزار بیان،چرااصرار داری ک باشی باهاشون .آزار میرسونه بهت دوری کن،
در پناه خدا موفق باشی🌺
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
. ای کاش اصلاً رو زمین خدا وجود نداشتم. ای کاش میمردم و خلاص میشدم. آخه این چه زندگی ای بود که من داشتم.
با صدای زنگ تلفن که تو خونۀ ساکت پیچید، بیهوا بند دلم پاره شد و دستام رو از ترس توی س ینه مشت کردم. خدایا این دیگه کی بود که زنگ میزد؟ اصلاً توان نداشتم تا سمت تلفن برم. تلفن چند بار زنگ خورد و قطع شد. به خیالم هرکی بوده خسته شده. اما دوباره صدای زنگ تلفن توی خونه پیچید و اعصابم رو خراب کرد. به اجبار کشون کشون خودم رو به سمت تلفن کشیدم. میخواستم صداش قطع بشه. همین که گوشی رو برداشتم صدای فرهاد رو از پشتش خط شناختم.
-الو دمیر؟ کجایی؟ الو!
با صدای بیحالی زمزمه کردم.
-آقا فرهاد!
ولی فرهاد درست صدام رو نشنید.
-الو صدات درست نمیاد دمیر! کدوم گوری موندی؟ صد بار شماره ات رو گرفتم.
درد اومد و رفت و بی حال بلندتر از قبل زمزمه کردم:
-آقا فرهاد منم، نجلا.
صدای فرهاد آروم و ملایم شد.
-نجلا خانم شمایی؟ شرمنده به خدا. هر چی دمیر رو گرفتم جواب نداد. امروز قرار بود بیاد انبار. کلی کار سرمون ریخته.
از درد کمرم رو گرفتم و خم شدم.
-همینکه رسیدیم... از خونه بیرون زد... دیگه ازش... خبری...
و درد پیچید و پیچید. اونقدر که نتونستم جملهام رو کامل کنم.
***
«فرهاد»
نمیدونستم صدای نجلا قطع و وصل میشه یا خودشه که نمیتونه صحبت کنه.
-الو؟ الو نجلا خانم؟ صداتون بد میاد... نجلا خانم!
صدای نفس کشیدن بلندش رو شنیدم. پس مشکل از تلفن نبود. نجلا نمیتونست درست صحبت کنه.
-ببخشید من یکم... یکم...
نفس تندی گرفت که نگران شدم. نکنه حالش بد شده یا با دمیر دعوا کرده؟ نجلا توی تهران غریب افتاده بود اگه خدای نکرده تو تنهایی بلایی به سرش میومد، من یه نفر خودم رو نمیبخشیدم. تعارف رو کنار گذاشتم و پرسیدم :
-چیزی شده نجلا خانم؟ حالتون خوب نیست؟
-شرمنده... آقا فرهاد، من یکم... یکم کسالت دارم. لطفا خودتون... به دمیر زنگ بزنید. من.. دیگه... نمیتونم... خداحافظ.
و گوشی رو قطع کرد. گوشی تو دستم موند و هاج و واج با نگرانی نگاهم روی اجناس انبار چرخید. اصلاً همین که صداشو شنیده بودم دلشوره به دلم افتاده بود. نکنه بلایی سرش اومده.