دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
#عادات_خانواده_خودم
#عادت_مادرانه_اعضا
همه از عادت های عجیب غریب خانواده همسری گفتن ولی من میخوام از عجایب خانواده خودم بگم 🤪 مثلا مامانم قربونش برم هرچی از هر غذایی اضافه بمونه روز بعد یه ابتکاری میده و کلا یه غذای دیگه تحویلت میده 🤣 یادمه بچه بودیم نهار ابگوشت داشتیم عصری برق رفت بعد چند ساعت که برق اومد دیدیم مامانم سریع برامون کتلت درست کرد🤔 هم خوشحال بودیم و هم متعجب که چطور مامان وقت کرد کتلت بزاره که در حین خوردن شام متوجه وجود پوست نخود و لوبیا توی کتلت شدیم و اونجا بود که فهمیدیم بله .... گوشت کوبیده نهار تبدیل به کتلت شدن😅
نمونه کارای دیگش اینه که هرچی قربونش برم اضافه بیاد قاطی پلو میکنه و یه چیزی خلاصه درمیاد 🤣 یا واسه لعاب قاطی آش و سوپ میشه.
چند وقت پیش توی همین کانال گفته بودن که برای سریع دم کشیدن برنج روی برنج نایلون بکشن، فقط کافی بود این نکته رو من بگم به مامانم ! از فرداش هربار برنج گذاشت یه نایلون رو برنج بود 😁 یعنی در این حد مامانم بی جنبه هست . هرچی هم گفتم مامان جان هربار ضرر داره نزار جز موارد مجبوری آخر پیام هم گفته بود ضرر داره؛ ولی دیگه گوش نمیده. خلاصه که مامانم خیلی عجایب داره که بازم براتون میگم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
دلم
جورایی گرفت وظیفه مردهستش که خوب باشه
عاشق همسروزندگیش باشه مراقب همسرش باشه خانمش روتامین کنه و.....
🚨توروخدا از زن هاوشوهرای دیگران مخصوصاتوروشون تعریف نکنیم در دنیای واقعی؛ منظورم جنس مخالف هست مثلایه زن به یه مرد نگه خوشبحال زنت که توروداره وخوبی وبالیاقتی .... یابالعکس ,بعضیاجنبه ندارن هول میکنن فکرمیکنن چه خبره 🚨زندگی خوب وعاشقانه خواهرمن سراین که چندتاخانم دیگه از شوهرخواهرم توروش تعریف کردن واونم فکرکردچه خبره که خانومای دیگه اینجوری میگن سردوبی روح شده,
یکی ازخانومای فامیل ازشوهرخواهرم تعریف کرده بودوازبلاهایی که شوهرش سرش آورده بودوتحمل کرده بودبهش گفته بود بیخودوبی جهت اومدبه خواهرم گفت تونوک انگشت کوچیکه ی فلانی هم نمیشی ببین شوهرش باهاش چیکارکرده چه زن بسازوخوبیه و....درحالی که خیلی عاشق همدیگه بودن وهمین جرقه ای شدکه الان زندگی خواهرم روح نداره ,
بزارین هرکی زندگیشوبکنه بااین کارهازن وشوهرارونسبت بهم دلسردنکنین, شایدشمانیتی نداشته باشین ولی فکروذهن اوناعوض میشه,هرکس زندگی خاص خودشوداره باخوشی هاوناخوشی های مختص زندگی خودش,
چون ذهن مردهایه جوریه که همین تعریف هم توذهنش میمونه وشایدالان نه بعداکه به مشکل برخوردن مثل پتک بکوبه توسرهمسرش که ببین شوهرای مردم چجورن وغیره
#حسرت_نسازیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
11.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
آیا بی حجابی و بد حجابی باعث حق الناس میشه؟
تجربه نزدیک به مرگ یک خانم دکتر
گوش بدین و منتشر کنین لطفا
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
الا ک اینو مینویسم ۲۰سالمه و عشقم۲۷
۱۸سالم بود تو روبیکا با یکی خوب شدم اولین تجربه م بود اون۲۵سالش بود باهم وارد رابطه شدیم خیلی همو دوست داشتیم عاشق هم شدیم بعد از چن وقت گفت ک پدرم منو جایی دیگ نامزد کرده از همون بچگی😔ولی من حسی بهش ندارم و به دختره و خانوادم گفتم ک نمیخامش اولش فکر کردم زود تموم میشه این مسله ولی نشد دختره پا کرده بود تو ی کفش جلو عالم ادم میگفت نمیزارم تموم بشه باید منو بگیرع و مادر دختره هم اومده بود خونه ی پسر دعوا راه انداخته بود ک ن دختر من بمیره و بمونه باید پسرتو بگیره😄منی ک عاشق بودم گفتم میجگنیم تا برسیم بهم موندم یکسال باهاش هی خانوادش بهش فشار میوردن من دلداریش میدادم میگفتم تموم میشع دختره سردی ازت ببینی میره خانوادت نمیتونن بزور دامادت کنن ولی دختره بهش پیام میداد و میگفت ک اگ ی روز با یکی نامزد کنی خ...ودکشی میکنم یا نفرینت میکنم نمیزارم با یکی دیگ خوشبخت بشی باید با من عروسی کنی😔عشقم با پدرش حرف زد گفت ک من یکی دیگ رو میخام نمیتونم باهاش بهم بزنم عاشقش شدم پدرش گفت نه بخاطر ابرو مون شده باید با نام برده ی بچگیت ازدواج کنی و منم تموم کردم چون میدونستم رسیدن بهم اون دنیا سهممون میشه ن این دنیا بخاطر حفظ ابروش ون پسرشون بردن اونجایی دماد کردن ک دلش یک درصد اونجا نبود یکساله ک رابطه مون تموم شده و من و ن اون هنوز نتونستیم همو فراموش کنیم بعضی وقتا زنک میزنیم مث بچه ای زار میزنیم هر دو گریه میکنیم برای روزهایی خوشی ک کنار هم داشتیم اما سرنوشت اینجوری نوشت برامون😔💔🖤
خاستم بگم همیشه زندگی اجباری برا دخترا نیست ی جایی ک من زندگی میکنم حتی پسرا هارو هم بزور تن ب ازدواج با کسی ک یک درصد دوسش ندارن میدن
حال روحی خوبی ندارم
ولی امیدوارم ک ی روزی منم حالم خوب میشه💔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
سلام من ۲۰ سالمه و ۵ ماهه عقد کردیم هرموقع میرم خونه مادرشوهرم با حرفاش اذیتم میکنه
مثلا میگه قرار بود فلانی رو واسه پسرم میگرفتیم دختر خوبی هم بود و خیلی ازش تعریف میکنه یا اینکه چون من کردم میگفت همیشه از کردا فراری بودم بدم میومد هرچی از کردا فراری بودم یه عروس کرد گیرم اومد یا مثلا یه بار با پسرش سر اینکه من یه روز پیشش بمونم و تو جابه جایی منزل کمکش کنم و شوهرم هم که نزاشت بمونم باشوهرم بحث کرد و گفت تو زن ذلیلی من اصلا کاری باهاش ندارم هرموقع میرم اونجا تو کارای خونه کمک میکنم ولی بعضی اوقات منو میرنجونه منم که نمیخوام بهش بی احترامی کنم رودرروش چیزی نمیگم و بعدش میرم واسه شوهرم تعریف میکنم اونم بنده خدا از پشتمه و میگه که این حرفا واسم مهم نباشه میگه مهم منم که دوست دارم و واسم عزیز تر هم میشی حتی همین چند روز پیش به خاطر من که مامانش بهم تیکه انداخته بود باهاش بحث کرده بود میخوام راهنمایی کنین که چطور با این شرایط کنار بیام آخه شوهرم گناهی نداره که من هی سرش غر بزنم و از مادرش واسش بگم ایا کار درستیه که همه چیزو به شوهرم بگم چون شنیدم اگه از مادرشوهر پیش شوهرت بد بگی از چشم شوهر میافتی پس من چیکار کنم چطوری با مادرشوهرم کنار بیام و به شوهرمم نگم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام دخترم 16 سالمه
قبل اینکه داستانمو بگم میخوام بگم لطفاً نزارین ب حساب سن کمم مشاورتونو ، واقعاً کمک میخوام. خیلی بیشتر از سنم میفهمم!ادعا نیست بعضی از آدما تجربه های زیادی کسب میکنن حتی تو سن کم
داستان من از جایی شروع شد که سنی نداشتم حدود نه سالم بود یه روز جمعه با خانواده ی دور مادریم (دختر عموی مامانم )میریم تفریح باغ بعد (نوی دختر عموی مامانمم) هم هست من چشمم بهش میخوره نمیدونم جذب میشم! دقیق نمیدونم چند سالشه اما فکر کنم یه سال ازم بزرگ تر باشه ما چند شب با اونا توی باغ بودیم دو شب میشد یا سه ، کلهم فاز بچگی بودم من بعد باهم ک بازی می کردیم یه حرفایی میزد باهم شوخی میکردیم ولی از همون بچگی میفهمیدم برام جذاب بود دوسش داشتم خوشم میومد ازش...
این تموم شد اما هی باز شرایط مختلفی پیش میومد ک میشد همو ببینیم یبار بعد مامان بزرگش ک میشه همون دختر عمویه مامانم... مارو ب ویلاشون دعوت کرد روز تعطیلی مام رفتیم من ب خودم رسیدم دوست داشتم ببینمش اما نبود نیومده بودن اینم تموم شد
بیشتر دیدمش جاهای مختلف ک میرفتیم بعد من دختر احساساتی هستمو ب قول بقیه مغرورو یکم غُد ، دربرابر حرکتای بچه گونمون یا برخوردا من ب شدت بی توجهی میکردم اهمیت نمیدادم دست خودم نبود دختری نبودم ک گرم بگیرم خو ی من اینطوریه حتی با دختر ها هم زود گرم نمیگیرم... نمیدونم یه حسی ک اون موقع داشتم یا الان ک بهش فکر میکنم بهم میگه ناراحت میشده و همینطور بدش میومده از رفتارم
آقا من بعد چند ندیدمش میدونستم برام خاصه دوسش دارم یه عروسی ما دعوت شدیم (ازون عروسیاا) رفتیم نوبت ب کادو دادن شد میزای جلو بودیم جای فامیلای مامانم
پشتم ب سکو جای عروس و دوماد بود یهو برگشتم دیدمش ، اومده بود یه پاکت بده ب مامانش نمیدونم... همینطور ک مامانش بغلش بود منظورم کنارشه داشت تو جمعیت مثل اینکه داری دنبال کسی میگرده نگاه میکرد چشمش ب من ک خورد من دوباره پشت کردم دوباره ک برگشتم دیدم داره نگام میکنه برام عجیب بود فکر میکردم شاید ب من خب اونم علاقه داشته باشه...
اینم گذشت دیگه ندیده بودمش فقط نمیدونم چرا انقد بهش فکر میکردم و میکنم. بعد از چند ماه نمی دونم شرایط یجوری شد ک من برم خونشون تا بابام بیاد دنبالم...
دل تو دلم نبود...اینم بگم ک وضعیت مالی شون از سطح بالایی بهم نمیخوریم زیاد
وارد ک شدیم مامانش گفت به چه بوی قهوه میاد خونرو مرتب کردی ، باباروهم بیدار کردی مهمون داریم
نمیدونم همش فکر می کردم اونم ب من یکم علاقه داره ولی ب خاطر رفتارای من اینجوری میشه ک سردِ
حتی شامو نیومد بخوره سرشو با فوتبال دیدن بند کرد...
اینم تموم شد و من الان 16سالمه حدود سه چهار سالی میشه ندیدمش ولی لعنتی فکرش نمیره بیرون ازین مخم ، اعصابم از دست خودم خورد میشه نمیدونم این حسی ک دارم عشقه؟ دوست داشتن دوران بچگی بوده؟چیه اصلا انقد تا حالا گریه کردم ک حسابش از دستم در رفته اصلا نمیدونم بهم فکر میکنه یا نه؟! مهمم اصلا؟! چرا دارم با خودم اینطوری میکنم! میگم اگه یه ذره فقط یذره هم دوسم نداشته باشه چیکار کنم جواب خودمو چی بدم؟ اون همه گریه هایی ک این چند سال کردمو دم نزدم! ب قولی ن میتونم بگم دردمو بهش نه میتونم بگذرم ازین احساس چون فراموشم نمیشه ، بعضی موقع ها میگم شاید ب خاطر فشار خانوادمه و افسرده گی ک خودم دارم دلیل بر این میشه ک همش ب فکر کردن ب اون پناه ببرم ، بابا و داداش غیرتی دارم روم فشاره بعضی موقع ها... سعی دارم فراموشش کنم چون با خودم میگم امیدی نیست یک طرفس ب یکی از دوستام گفتم گفت اگرم اون بهت حس داشته باشه بخاطر اینکه خودشم سنی نداره نمیتونه بگه ب کسی... دل ب دل راه داره نمیدونم من میگم اینا فقط امید واهیه
ب خودم قول دادم فراموش کنم و فقط ب درسم برسم ب هدف زندگیم تلاشمو روز و شبمو فقط با این فکرا در کنم ک ب هدفام و آیندم برسم تموم شه اذیت و ازار خودم!
اگرم یه درصد بفهمم دوست داشتنم یه طرفه بوده تموم میشم! میبُّرم!
خوشحال میشم انتقاد کنید این حسم چیه چیکار کنم یه دخترم شاید فرصت هایی خوبی براش پیش بیاد برای چهار پنج سال دیگه نمیتونم عمرمو تباه کنم پای حسی ک نمیدونم چیه و طرف مقابلم مثل منه یا نه درسته میگن اگر عاشق باشی جز اون دیگه نمی تونی ب هیچکی مثل اون نگاه کنی اما من باهاش برخورد نمیدونم احساسی نداشتم! ک بدونم رابطه ای هست بینمون فقط مثل دیوونه برای دیدنش یا داشتنش گریه میکنم...
خوشحال میشم نظرتونو بهم بگید و مشاوره بدید بهم ممنون🙏🏻
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام خوبین من میخواستم این سوال رو بپرسم کمکم کنید که باید چیکار کنم
من یه دخترم ۲۰ سالمه نامزد دارم خب عاشق همدیگه هستیم خیلی زیاد ولی یه مشکلی هست که نامزدم زیادی عصبانیه
حساسه واین بعضی وقتا باعث دعوا بینمون میشه که صدتا حرف بهم میزنه وبعدش یه جوری از دلم در میاره
مثلا سر اینکه چرا فلانی اومد خونتون چرا رفتی خونه اون فامیلت
نباید از شهر خودمون دور بشی
نباید شمارتو هیچ کس داشته باشه
نباید با هیچ کدوم از دوستات در ارتباط باشی سر کوچیک ترین چیز هم واکنش نشون میده مثلا اینکه تو چرا قبل ها با فلانی پیام دادی یا چرا لایکش کردی یا چرا اینا دنبالت میکنن
منظورم پسره
واقعا شاید چیز خاصی ب نظر بقیه نیاد ولی مشکل واقعا سختی جوری که حتی میگ نمیتونم اینجوز کنار بیام باید جدا شیم همش هم فقطو فقط از رو عصبانیت
من ک فک میکنم این یه بیماری هستش
حالا من خیلی چیزا دیگرو نگفتم نمیشد
ولی خواهش میکنم راهنمایی کنید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام..وقتتون بخیر...من بعد هشت سال زندگی و با دوتا بچه هفت ساله و هفت ماهه برای چندمین بار متوجه حیانت همسرم شدم،،بزرگترین اشتباهم این بود که نتونستم خودمو کنترل کنم و موضوع رو به همسرم گفتم و همین باعث شد که بدون ترس جلوم با اون دختره پیام بازی کنه..اولش هیجانی تصمیم گرفتم و نزدیک بود زندگی مو دستی دستی خراب کنم،،به خواهرم موضوع رو گفتم..و خواهرم با هزینه خودش منو تو دوره همسرداری مومنانه ثبت نام کرد..و همش بهم میگفت به خدا توکل کن و صبر کن و طبق آموزش ها برو جلو...اوضاع زندگیم انقد بهم ریخته بود که حتی اون خانم فیلمی که باشوهرم بود رو برام فرستاد😔یا مثلا ساعت هفت صبح به گوشیش زنگ میزد که باهم برن پارک پیاده روی 😭 وقتی به شوهرم گفتم که بهش بگو چرا به من پیام داده گفت الان تو هم هستی،اونم هست ..من نمیتونم طرف هیچ کدومتون رو بگیرم.خودت از زندگیت دفاع کن😳یعنی منو با دوتا بچه و هشت سال زندگی رو با اون خانم برابر میدونست😔یا مثلا وقتی ی روز خونه نبودم وقتی اومدم دیدم روی تخت دستمال مرطوبی که دختره رژشو پاک کرده بود از قصد انداخته بودن روی تخت😭شوهرمم میگفت باید این واقعیت و قبول کنی😔خیلی بهم سخت گذشت..ولی من توکل کردم و از امام زمان کمک خواستم و ارتباطمو با خدا نزدیک تر کردم😊من حتی هنوز کامل صوت هارو وقت نکردم گوش کنم..ولی خدا رو صدهزار مرتبه شکر سر یک ماه با آموزش هایی که من از کلاس دیدم شوهرم اشتباهشو فهمید و خودش اعتراف کرد که قبلاً همه کار میکردم که خودت بذاری بری ،ولی الان همه کار میکنم که فقط کنارم بمونی..بهم گفت تو بُردی،و اون رابطه برای همیشه تموم شده 🥹
حرفم اینه تو رو خدا عجله نکنید ،،زندگی هاتون رو الکی خراب نکنید..من قبلاً فکر می کردم از نظر خودم صدم تو زندگی.طوریکه حتی خود مادرشوهرم میگفت چطوری رضا رو تحملش میکنی ..یا وقتی فهمیدن همچین مشکلی پیش اومده میگفتن بذار بچه ها شو و برو دنبال زندگیت..این لیاقت تو رو نداره...ولی وقتی کلاس و شرکت کردم دیدم خیلی اشتباه ها داشتم...
خواستم ازتون تشکر کنم که با آموزش های خوبتون زندگی منو با دوتا بچه از لبه ی پرتگاه نجات دادین🙏☺️
سلام سلاله جون این یکی ازنتایج تجربه دوستان هست لطفا اگرمایل بودیددرگروه قراردهید تادوستان عزیزی که دچارمشکلات زندگی هستن به آرامش برسن ممنونم
صرفا برای خشنودی امام زمان (عج )
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿