🍃🍃🍃🍃🌸
#پیام_مخاطبین
برای اون عزیزی که درباره از شیرگرفتن پرسیده بودن میخواستم بگم خداروشکر بچه ها خودشونو با شرایط وفق میدن...
اول از همه خود مادر روحیه شو حفظ کنه و اگه تصمیم میگیرید که از شیر بگیرید، دوباره با گریه کودک سست نشید و شیر بدید.
خیلی از روانشناس ها میگن با قطع شیر شب شروع کنید اما خیلی خوبه که مادر شرایط خودش و فرزندشو ببینه و تصمیم بگیره، من چون دخترم حتما با شیر میخوابید، قطع شیر رو از صبح و ظهر شروع کردم.
هر وقت درخواست میکرد بهش خوراکی و نوشیدنی دیگه میدادم و باهاش بازی میکردم که حواسش پرت بشه و اصلا از کلمه نیست و تموم شده و...استفاده نمیکردم.
بعد چند روز شیر بعدازظهر قطع کردم، دخترم بعدازظهر احتیاج داشت با شیر بخوابه اما می ذاشتمش روی پام و دوباره بغلش میکردم دوباره روی پام، انقد اینکارو میکردم تا از خستگی بیهوش میشد.
البته که خیلی گریه هم میکنن ولی تموم میشه صبوری کنید. وابستگی به یک شرایط روتین و جدایی ازش سختی داره.
بعد از یک هفته ونیم که عادت کرد خواب بعداز ظهر رو بدون شیر بخوابه، رفتم سراغ خواب شب، دوسه شب اول خیلی سخت بود و بی تاب اما به خدا توکل کنید، کودک خودشو وفق میده. کم کم دخترم یاد گرفت که شب ها هم میشه بدون شیر خوابید
برا دختر من یک ماه طول کشید که کامل دیگه شیر ندادم. فرصت بدید به کودکتون
تمام این مدت بعضی از اطرافیان تاکید روی این داشتن که صبر بمال زودی تموم بشه اما خداروشکر خودم صبوری کردم و اون ماده تلخ رو نزدم و از کلمات منفی نیست و لولو برده و ... استفاده نکردم.
موفق باشید.
#از_شیر_گرفتن
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
نزدیک به ۴ ماه خواهر اقای خواستگار میومد محل کارم میگفت ازدواج نکنیا تا داداشم ماشینشو عوض کنه میایم خونتون😌
منم روم نمشد حرفی بزنم😢 تا اینکه اومدن خونمون ۹ نفر با دوتا بچه ی بسیار شلوغ و بی تربیت 😑،وارد خونه شدن اقا پسر انقدر ژل تزریق کرده بود، صورتش عین توپ شده بود بنده خدا چشماش باز نمیشد😓مامانم میگفت یکی دست اقا داماد رو بگیره چشمش نمیبینه 😐😂هنوز بعد از ۶ ماه آثار خرابکاری های بچه هاشون رو در و دیوار خونه مون پیدا مشه 😶،ما گفتم تفاهم نداریم و جوابمون منفیه،خواهرش هی میاد محل کارم میگه سر چی تفاهم نداشتین🤨
آخرش هم نفهمیدیم ماشینشون چی بود😶
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
خاطره خواستگاری
۱۷سالم بود که برای فرار از کنکور و غرزدنهای مداوم مادرم که چرادرس نمیخونم، در کارخانه مواد غذایی مشغول بکارشدم که آنجا یکی از همکاران که سرپرست قسمت بود خیلی مراعات منو داشت واسه سن کمم از بقیه خانومها همکارحداقل ۷سال کوچکتربودم ،بعد یه مدت پدرم اجازه نداد برم و ایشان با طرح دوستی با پسرهمسایه ما تو محل رفت آمد میکرد و بارها جلو در میدیدمش اما سال ۸۰اصلا دختر نباید باپسرغریبه صحبت میکرد که با وساطت زن همسایه آمدند خواستگاری
روز موعود بنده خدا رفته بود دوش بگیره حوله پر مورچه زردبوده تمام بدنش نیش زده بودند ودر تمام مدت خواستگاری بدنش میخاروند که دایی من مطمئن بود معتاده و این خاروندن برای مصرف مواد بوده و بهش جواب رد دادند که وقتی فهمید دلیل مخالفت چیه آمد دم در خونه با بابام صحبت کرد و دوباره جلسه خواستگاری گذاشتن و یک هفته بعد عروسی برگزارشد
ولی بعد ۲۴سال هنوز دایی ام معتقده آقایی معتاد بوده ترک کرده وچقدرآقایی حرص میخوره و ماهم براش میخندیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام دخترم 16 سالمه
قبل اینکه داستانمو بگم میخوام بگم لطفاً نزارین ب حساب سن کمم مشاورتونو ، واقعاً کمک میخوام. خیلی بیشتر از سنم میفهمم!ادعا نیست بعضی از آدما تجربه های زیادی کسب میکنن حتی تو سن کم
داستان من از جایی شروع شد که سنی نداشتم حدود نه سالم بود یه روز جمعه با خانواده ی دور مادریم (دختر عموی مامانم )میریم تفریح باغ بعد (نوی دختر عموی مامانمم) هم هست من چشمم بهش میخوره نمیدونم جذب میشم! دقیق نمیدونم چند سالشه اما فکر کنم یه سال ازم بزرگ تر باشه ما چند شب با اونا توی باغ بودیم دو شب میشد یا سه ، کلهم فاز بچگی بودم من بعد باهم ک بازی می کردیم یه حرفایی میزد باهم شوخی میکردیم ولی از همون بچگی میفهمیدم برام جذاب بود دوسش داشتم خوشم میومد ازش...
این تموم شد اما هی باز شرایط مختلفی پیش میومد ک میشد همو ببینیم یبار بعد مامان بزرگش ک میشه همون دختر عمویه مامانم... مارو ب ویلاشون دعوت کرد روز تعطیلی مام رفتیم من ب خودم رسیدم دوست داشتم ببینمش اما نبود نیومده بودن اینم تموم شد
بیشتر دیدمش جاهای مختلف ک میرفتیم بعد من دختر احساساتی هستمو ب قول بقیه مغرورو یکم غُد ، دربرابر حرکتای بچه گونمون یا برخوردا من ب شدت بی توجهی میکردم اهمیت نمیدادم دست خودم نبود دختری نبودم ک گرم بگیرم خو ی من اینطوریه حتی با دختر ها هم زود گرم نمیگیرم... نمیدونم یه حسی ک اون موقع داشتم یا الان ک بهش فکر میکنم بهم میگه ناراحت میشده و همینطور بدش میومده از رفتارم
آقا من بعد چند ندیدمش میدونستم برام خاصه دوسش دارم یه عروسی ما دعوت شدیم (ازون عروسیاا) رفتیم نوبت ب کادو دادن شد میزای جلو بودیم جای فامیلای مامانم
پشتم ب سکو جای عروس و دوماد بود یهو برگشتم دیدمش ، اومده بود یه پاکت بده ب مامانش نمیدونم... همینطور ک مامانش بغلش بود منظورم کنارشه داشت تو جمعیت مثل اینکه داری دنبال کسی میگرده نگاه میکرد چشمش ب من ک خورد من دوباره پشت کردم دوباره ک برگشتم دیدم داره نگام میکنه برام عجیب بود فکر میکردم شاید ب من خب اونم علاقه داشته باشه...
اینم گذشت دیگه ندیده بودمش فقط نمیدونم چرا انقد بهش فکر میکردم و میکنم. بعد از چند ماه نمی دونم شرایط یجوری شد ک من برم خونشون تا بابام بیاد دنبالم...
دل تو دلم نبود...اینم بگم ک وضعیت مالی شون از سطح بالایی بهم نمیخوریم زیاد
وارد ک شدیم مامانش گفت به چه بوی قهوه میاد خونرو مرتب کردی ، باباروهم بیدار کردی مهمون داریم
نمیدونم همش فکر می کردم اونم ب من یکم علاقه داره ولی ب خاطر رفتارای من اینجوری میشه ک سردِ
حتی شامو نیومد بخوره سرشو با فوتبال دیدن بند کرد...
اینم تموم شد و من الان 16سالمه حدود سه چهار سالی میشه ندیدمش ولی لعنتی فکرش نمیره بیرون ازین مخم ، اعصابم از دست خودم خورد میشه نمیدونم این حسی ک دارم عشقه؟ دوست داشتن دوران بچگی بوده؟چیه اصلا انقد تا حالا گریه کردم ک حسابش از دستم در رفته اصلا نمیدونم بهم فکر میکنه یا نه؟! مهمم اصلا؟! چرا دارم با خودم اینطوری میکنم! میگم اگه یه ذره فقط یذره هم دوسم نداشته باشه چیکار کنم جواب خودمو چی بدم؟ اون همه گریه هایی ک این چند سال کردمو دم نزدم! ب قولی ن میتونم بگم دردمو بهش نه میتونم بگذرم ازین احساس چون فراموشم نمیشه ، بعضی موقع ها میگم شاید ب خاطر فشار خانوادمه و افسرده گی ک خودم دارم دلیل بر این میشه ک همش ب فکر کردن ب اون پناه ببرم ، بابا و داداش غیرتی دارم روم فشاره بعضی موقع ها... سعی دارم فراموشش کنم چون با خودم میگم امیدی نیست یک طرفس ب یکی از دوستام گفتم گفت اگرم اون بهت حس داشته باشه بخاطر اینکه خودشم سنی نداره نمیتونه بگه ب کسی... دل ب دل راه داره نمیدونم من میگم اینا فقط امید واهیه
ب خودم قول دادم فراموش کنم و فقط ب درسم برسم ب هدف زندگیم تلاشمو روز و شبمو فقط با این فکرا در کنم ک ب هدفام و آیندم برسم تموم شه اذیت و ازار خودم!
اگرم یه درصد بفهمم دوست داشتنم یه طرفه بوده تموم میشم! میبُّرم!
خوشحال میشم انتقاد کنید این حسم چیه چیکار کنم یه دخترم شاید فرصت هایی خوبی براش پیش بیاد برای چهار پنج سال دیگه نمیتونم عمرمو تباه کنم پای حسی ک نمیدونم چیه و طرف مقابلم مثل منه یا نه درسته میگن اگر عاشق باشی جز اون دیگه نمی تونی ب هیچکی مثل اون نگاه کنی اما من باهاش برخورد نمیدونم احساسی نداشتم! ک بدونم رابطه ای هست بینمون فقط مثل دیوونه برای دیدنش یا داشتنش گریه میکنم...
خوشحال میشم نظرتونو بهم بگید و مشاوره بدید بهم ممنون🙏🏻
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام خوبین من میخواستم این سوال رو بپرسم کمکم کنید که باید چیکار کنم
من یه دخترم ۲۰ سالمه نامزد دارم خب عاشق همدیگه هستیم خیلی زیاد ولی یه مشکلی هست که نامزدم زیادی عصبانیه
حساسه واین بعضی وقتا باعث دعوا بینمون میشه که صدتا حرف بهم میزنه وبعدش یه جوری از دلم در میاره
مثلا سر اینکه چرا فلانی اومد خونتون چرا رفتی خونه اون فامیلت
نباید از شهر خودمون دور بشی
نباید شمارتو هیچ کس داشته باشه
نباید با هیچ کدوم از دوستات در ارتباط باشی سر کوچیک ترین چیز هم واکنش نشون میده مثلا اینکه تو چرا قبل ها با فلانی پیام دادی یا چرا لایکش کردی یا چرا اینا دنبالت میکنن
منظورم پسره
واقعا شاید چیز خاصی ب نظر بقیه نیاد ولی مشکل واقعا سختی جوری که حتی میگ نمیتونم اینجوز کنار بیام باید جدا شیم همش هم فقطو فقط از رو عصبانیت
من ک فک میکنم این یه بیماری هستش
حالا من خیلی چیزا دیگرو نگفتم نمیشد
ولی خواهش میکنم راهنمایی کنید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام..وقتتون بخیر...من بعد هشت سال زندگی و با دوتا بچه هفت ساله و هفت ماهه برای چندمین بار متوجه حیانت همسرم شدم،،بزرگترین اشتباهم این بود که نتونستم خودمو کنترل کنم و موضوع رو به همسرم گفتم و همین باعث شد که بدون ترس جلوم با اون دختره پیام بازی کنه..اولش هیجانی تصمیم گرفتم و نزدیک بود زندگی مو دستی دستی خراب کنم،،به خواهرم موضوع رو گفتم..و خواهرم با هزینه خودش منو تو دوره همسرداری مومنانه ثبت نام کرد..و همش بهم میگفت به خدا توکل کن و صبر کن و طبق آموزش ها برو جلو...اوضاع زندگیم انقد بهم ریخته بود که حتی اون خانم فیلمی که باشوهرم بود رو برام فرستاد😔یا مثلا ساعت هفت صبح به گوشیش زنگ میزد که باهم برن پارک پیاده روی 😭 وقتی به شوهرم گفتم که بهش بگو چرا به من پیام داده گفت الان تو هم هستی،اونم هست ..من نمیتونم طرف هیچ کدومتون رو بگیرم.خودت از زندگیت دفاع کن😳یعنی منو با دوتا بچه و هشت سال زندگی رو با اون خانم برابر میدونست😔یا مثلا وقتی ی روز خونه نبودم وقتی اومدم دیدم روی تخت دستمال مرطوبی که دختره رژشو پاک کرده بود از قصد انداخته بودن روی تخت😭شوهرمم میگفت باید این واقعیت و قبول کنی😔خیلی بهم سخت گذشت..ولی من توکل کردم و از امام زمان کمک خواستم و ارتباطمو با خدا نزدیک تر کردم😊من حتی هنوز کامل صوت هارو وقت نکردم گوش کنم..ولی خدا رو صدهزار مرتبه شکر سر یک ماه با آموزش هایی که من از کلاس دیدم شوهرم اشتباهشو فهمید و خودش اعتراف کرد که قبلاً همه کار میکردم که خودت بذاری بری ،ولی الان همه کار میکنم که فقط کنارم بمونی..بهم گفت تو بُردی،و اون رابطه برای همیشه تموم شده 🥹
حرفم اینه تو رو خدا عجله نکنید ،،زندگی هاتون رو الکی خراب نکنید..من قبلاً فکر می کردم از نظر خودم صدم تو زندگی.طوریکه حتی خود مادرشوهرم میگفت چطوری رضا رو تحملش میکنی ..یا وقتی فهمیدن همچین مشکلی پیش اومده میگفتن بذار بچه ها شو و برو دنبال زندگیت..این لیاقت تو رو نداره...ولی وقتی کلاس و شرکت کردم دیدم خیلی اشتباه ها داشتم...
خواستم ازتون تشکر کنم که با آموزش های خوبتون زندگی منو با دوتا بچه از لبه ی پرتگاه نجات دادین🙏☺️
سلام سلاله جون این یکی ازنتایج تجربه دوستان هست لطفا اگرمایل بودیددرگروه قراردهید تادوستان عزیزی که دچارمشکلات زندگی هستن به آرامش برسن ممنونم
صرفا برای خشنودی امام زمان (عج )
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿