سلام
من آدم بسیارمعتقد ومذهبی هستم.از اونایی که به تعبیر قرآن السابقون السابقون هستن برای جمع کردن حسنات و توشه آخرتم خیلی برام مهمه.
🍃💕🍃💕💕🍃🍃
اما بایه فردی ازدواج کردم که همه ویژگیهاش خوبه به غیر از یکی اونم اینکه بد دهن وفحاشه .میخواد یه جمله بگه حتی به من ده تا دشنام کنارش میزاره.کلافه ام .محبتی که این مدلی باشه مفت هم نمی ارزه.خودم هم شاغل دولتی هستم نمیگم چه شغلی چون ممکنه وجه کسانی که این شغل را دارند پایین بیاد.تازگیها تلفنی بایه جنس مخالف دوست شدم که خیلی ازم دوره و رابطه کلامی دارم .هوس وانحرافی هم درکارنیست مکالمه ای که خط قرمزمونو رد کنیم نداریم.در کل یه دوست اجتماعیه .به نظرتون این رفتار درسته.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا سرگذشت بعدی بسیار جذاب بانام جای من کجاست؟؟؟بعد از اتمام سرگذشت سمیرا..
همراز:
❣❣❣
درددل سمیرا رو بخونید...دختری که در معرض یک بی آبرویی قرار میگیره و....
اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#درد_دل_سمیرا
#ارسالی_اعضا
سرگذشت بعدی بسیار جذاب بانام جای من کجاست؟؟؟بعد از اتمام سرگذشت سمیرا..
دنیای بانوان❤️
#درد_دل_سمیرا #ارسالی_اعضا سرگذشت بعدی بسیار جذاب بانام جای من کجاست؟؟؟بعد از اتمام سرگذشت سمیرا..
آخرای مهربودکه پویان زنگ زدوگفت دارم میام.روزی کهمیخواست بیادبامیناازدانشگاه اومدیم،خواستم آماده بشم که پیمان گفت تونیا بچه هااذیت میشن.همه رفتن ومن موندم وکمک مرضیه شام آماده کردم.موقعی که اومدن اولین کسی که ازماشین پیاده شدپویان بود.وسریع اومدوبچه هاروبغل کردوقربونصدقه بچه هامیرفت.موقعی که همه اومدن داخل مینایه گوشه نشسته بودوحرفی نمیزد.رفتم کنارش وگفتم چته؟گفتم پویان باهام طوری رفتارکردکه انگار اولین بارمنودیده.گفتم تو میخوای اون چیکار کنه؟ خوب خجالت می کشه صبر کن ببینیم چی میشه زود قضاوت نکن.مشغول حرف زدن بودیم که پویان گفت بابا،خونه ای که رهنبودرو خالی کردن؟باباش گفت آره خیلی وقته.بایدتعمیرش کنم خیلی خراب کاری کردن.پویان گفت اگهمیشه عجله کنین که من و مینا میریم اونجا زندگی می کنیم.عمه گفت چی؟مگهبابای مینابهتجواب نه نداد. پویان گفت آره از اونجا بهشون زنگ زدم گفت به تو نمی دم میدم به بابات.گفتم آخه مامانم چی؟گفت دیگه همینه.پویان گفت به خدا راست میگم تقصیر من نیست از خودش بپرسین گفت میدم به بابات.قبل از شام مینا گفت من دیگه باید برم،پویان گفت خودم آخرشب میبرمت.بعدازشام پویان سوغاتی همه رو داد،برای میناهم یه چمدان دادکهگفت بروخونه وبازش کن.یک هفته بعد همه باهم رفتیم برای خواستگاری مینا.اصلاجلسه رسمی نبود.تارسیدیم شوهرعمه وبابای مینانشستن وتخته بازی کردن.پویان هم که مشغول بازی با بچه هابود، بالاخره بعد از شام نشستن و قرارهاشون رو گذاشتن و به خوبی و خوشی برگشتیم.وچندهفته بعدعروسی پویان ومینا برگزارشد.مینادیگه علاوه براینکه دوستم بودحالادیگه عضوی ازخانوادم همشده بود،وهرفرصتی که پیدامیکردمی اومدوکمک من میکرد.میناسال سوم دانشگاش بودکه خدابهش یه پسردادکهاسمش علی گذاشت.عمه ازسرصدای بچه هاذوق میکرد.بلاخره هممن وهممینادرسمون تمام شد.من چندسال بخاطربچه هاسرکارنرفتم میخواستم براشون جبران کنم.بچه هاروزبه روزبررگترشدن ورفتن دانشگاه،ترانه سال دوم بودکه عاشق شدوازدواج کرد.ولی تبسم تاچندسال بعدازدانشگاه ازدواج کرد.الان من کناربچه هاونوهام بهترین روزها رومیگذرونم.فقط جای شوهرعمه وعمه که ازبین مارفتن خیلی خالیه.شوهرعمه چهارسال قبل ازعروسی ترانه سکته کردوفوت شد.عمه هم سال۸۴فوت شد،هنوزبامینامثل دوتاخواهرهستیم وعلی پسرمیناهمازدواج کرده.راستی بگم بابرادرم هم برای عروسی دخترا آشتی کردم وبخشیدمش.ممنون ازهمه شماکهزندگینامه پررنجم روخوندید.
داستان جای من کجاست پست بعدی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
💕💕💕🍃🍃🍃 شروع سرگذشت #جای_من_کجاست قسمت اول
شاید ده بار از اون راهروی دادگستری بالا و پایین رفته بودم تا تونستم دادخواستم رو آماده کنم برای تمبر زدن ...
مدتی توی صف ایستادم تا نوبتم بشه و اونو تحویل بدم ..
مردی که اونجا نشسته بود..اونقدر بوی عرق می داد که نمیشد بهش نزدیک بشی انگار یکماه بود حموم نرفته بود و مدام از داد خواست ایراد می گرفت و منو می فرستاد برای اصلاح ...
تازه وقتی نوبتم رسید کلی طول کشید تا از دستم گرفت و نگاه کرد درست مثل این بود که می خواست هسته اتم بشکافه ..
گفتم به خدا اگر دیگه اشکال بگیری نمی تونم برم درست کنم دارم از حال میرم ...
همینو قبول کن .. طوری که انگار حرف خوشایندی بهش زده بودم نیشش تا بنا گوش باز شد و به من نگاه کرد و گفت : نه ؛ فکر کنم دیگه درست شده؛؛ بعد خنده ی چندش آوری کرد و دندون های زرد رنگشو نشون داد و گفت : خواهر دست من که نیست؛؛ اگر اشکال داشته باشه میره بالا و ایراد می گیرن بر می گرده ..
قبول کنم کار خودت عقب میفته ...
از صبح تا حالا این بیست و پنجمین تقاضای طلاقه ..
همه اشکال داره اما نه مثل تو؛؛ خودت دقت نمی کنی ..تقصیر من ننداز ...
و در خواست منو کرد زیر کاغذ هایی که توی یک فایل فلزی بود و گفت : برو بشین صدات می کنم ....
به ساعتم نگاه کردم ..وای خدای من نزدیک ظهر بود باید قبل از بهروز می رسیدم خونه و چمدونم رو بر داشتم ؛؛ نمی خواستم دیگه باهاش در گیر بشم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
چوب خدا 👇
ساکن مشهدهستیم پارسال باخواهرم رفتیم حرم برگشتارفتیم فروشگاه رضوی خریدپسرم یه کیک برداش ت گفت بازش کنم گفتم بازش کن بهدآشغالشوبده من تاآخرسرببرم صندوق حساب کنم کارکنان فروشگاه همه ازاین چادری های خیلی مذهبی ومردایم ازایناکه یقه لباسشونوتازیرگلومیبندن😶
یه آقاازکارکنان گفت خانم لطفااینجانخوره میریزه گفتم بچس چی بگم گفت پس لطفامواظب باشین
توی لاین بعدی هم اومدتذکردا د
مجددتوی لاین بعدی اومدتذکردا دگفت یه جاوایسه بخوره اینجوری که راه میره همه فروشگاه وپرمیکنه بااینکه دونات بودونرم نمیشدکه بریزه
خلاصه من ناراحت شدم ب خواهرم گفتم بیابریم😠
جای صندوق بودیم مجدداومدوتذکردادمنم
دهنموبازکردم شروع ب سروصداکردم صندوقدارخانم بودهی میگفت ساکت ولی صدای من هی بلندوبلندوبلندترشددادزدم چی میخای دنبالم راه افتادی مرتیکه
هرجامیرم میای.بی ادب یه بارتذکردادی کافیه همه همکاراش جم شده بودن خوده اون بنده خداهم بودگفتم نمیدونم چی میخادازاین لاین ب اون لاین دنبالم میادتعقیب میکنه انگاری منو
اون بنده خدااومدازخودش دفاع کنه صندوقدارگفت آقای فلانی ساکت ولش کنیدهمینجورکه میرفت بااشک توچشم گفت توزائری خداشاهده زیارتت قبول نیست ازت راضی نیستم نفرینت میکنم ورفت ومنم اومدم خونه برااولین بارتوعمرم چنین اتفاقی افتاده بود
من انقدموجه.درک بالا.باوجدان.باانصاف.چی شداینجوری شداومدم خونه ازعذاب وجدان داشتم میمردم ازروی تراکنش شماره تلفن وبرداشتم زنگ زدم فروشگاه که حلالیت بطلبم ولی چه فایده اون خطهامال فروشگاه 4رقمیه وزنگ نمیخوردمیخاستم مجددبرم حلالیت بگیرم ساعت 11شب بودتاچن روزناآروم وعذاب وجدان داشتم تاکم کم فراموش کردم
گذشت یکسال شد....
تااینکه شاگردمغازه کناریمون که خیلی داستانش طولانی ومفصله هی ب اسم مامانمی مثل مامانمی یه روزگوشیشوگم کردبخاطرکاربانکی که مربوط بمابودگوشیشوتوبانک جاگذاشته بودهی زنگ وزنگ تایه بنده خداگوشی روجواب دادکه آره توبانک پیداکردم وآدرس دادبیاین فلان جابگیرین
موقع رفتن خیلی بهش اعتمادداشتم چون اون کارمربوط ب مابودوبرای مارفته بودبانک گوشیمودادم وگفتم برونگرانتم بهت زنگ میزنم توراه وقت رفتن رمزگوشیمم دادم😔
بعدازگذشت چن ماه عکسم توفضای مجازی پخش شد
بااین مظمون
خاله شیواهستم پایه س.. همه رده زن ودخترم دارم خودمم س... میکنم بااین شماره تماس بگیرین بعدم شماره تلفنموبزرگ زده بودزیرعکسم
خلاصه ز نگ میزدن بهم میگفتن ماباورنمیکنیم وبراهمه توضیح میدادم که هک شدم ولی همون لحظه اول فهمیدم کارکی بوده چون بعدازچن وقت اون پسرگفت دوست دارم وازت خوشم میادنمیتونم ازت دل بکنم
من جای مامانش اون 18ساله داشتم میمردم
منی که مکه رفتم کربلا رفتم منی که تمام مردم منوب پاکی نجابت قبول دارن خدایااین دیگه چه امتحانیه..هرکس سوال شرعی داشت ازمن میپرسیدخودم مثل چی توگل گیرکرده بودم ازتلگرام اینستابلاکش کردم بازباشماره های مختلف مزاحم میشدوفقط وفقط میگفت نمیتونم فراموشت کنم 8ماه میگذشت ودائم همینومیگفت
همون شب زنگ زدم باخواهرومادرش اومدولی گردن نگرفت کارکارخودش بود
بعدازاون جریان فهمیدم آبروی اون بنده خداروبردم دلشوشکستم پاشوخوردم آبروم داشت میرفت اعتبارم داشت میرفت
هنوزم میترسم یکهفته پیش این اتفاق افتادهنوزمیترسم چون مادرش گفت کلی عکس ازشماتوگوشیش داره
مادرش گفت من فک میکردم توباپسرم رابطه داری میخاستیم خانوادگی آبروتوببریم عکساتوچاپ کردم پخش کنیم😔😔😔
الانم میگه تمام عکساروچاپ کرده توکمدلوازم شخصیش توحرم گذاشته.مادرش فقط مگه امام رضامعجزه کنه
خانمافقط وفقط هوای دل همه روداشته باشیم چه ب کلام چه ب نگاه چه ب رفتار
خدایارونگهدارهمگی
التماس دعا
یاعلی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره 🍃👇
ما هر سال شب یلدا رسم داریم یکی از برادرای خانواده شام بدن پارسال نوبت عموی بنده بود که خیلی جدی و اینا 🙇♀ما هم از ایشون خیلی حساب میبریم
مادر بنده با گوشی من زنگ زده بود به با همین عموم یکاری داشتن که جواب ندادن
این عمو هم بعد اینکه شماره ناشناس رو میبینن به دلیل شغلشون تماس میگیرن که شاید کاری چیزی باشه😫
منم مادرم خونه نبود و شماره هم ناشناس گوشی رو برداشتم عموم برداشت ولی من متوجه نشدم عموم بوده🤦♀
امدم گفتم سلام شما ؟؟
(اینم بگم که ما لریم و کلا خانواده مون لری صحبت میکنن من بینشون تو لری حرف زدن ضعیفم فارسی صحبت میکنم )
ایشون هم پشت تلفن بخاطر فارسی حرف زدن من فارسی حرف زدن
و من متوجه نشدم عموم بودن 😖
ایشون گفتن شما به من زنگ زدین منم فکر کردم مزاحمی چیزی هستن گفتم که که منو مسخره کردی شما به من زنگ زدین اینا بعد گفت که نه شما زنگ زدین من جواب ندادم فکر کردم کاری چیزی بوده گفتم میشه خودتون رو معرفی کنید گفتن که من فلانی ام و جرثقیل دارم من هم فهمیدم ایشون عموم بودن گفتم وای عمو من برادر زادتم گفت تو نرگسی گفتم بله گفت من ده دفعه به بابای تو گفتم نزاره فارسی حرف بزنی حداقل با معمولی صحبت کن که بشناسیمت
و بعد این اتفاق که گوشی رو قطع کردیم شب یلدا کلی منو نصیحت کردن و کل خوانواده به من خندیدن که تو عموی خودتو نشناختی😶😐😂😂
نتیجه اخلاقی هیچوقت شماره ناشناس جواب ندین😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
اززندکیش میگه
🍃🍃🍃🍃
منم پدرم وقتی 11سالم بود فوت کرد یعنی سال 72فوت کرد
مادر خدارو شکر در کنارمون هست
درسته ما هم سختی زیاد کشیدیم خیلی
ولی میتونم بگم خدارو شکر هم برادرام عالی و فوقالعاده خوبن تا حدی که چند وقت پیش که روز مادر بود بزرگترین محبت رو درحق منو خواهرم کرد وهنوز هم میکنه جلوی همسرم گفت من حق سهمالارث خودش از خونه پدری رو به من و خواهرم بخشید و عروس هامون هم خوبن بزرگه دختر داییم هست ولی کوچکه غریبه ولی هردوشون خوبن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿