eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
633 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و عرض ادب به همه شما عزیزان. ببین دختر عمه منم همین اتفاق براش افتاد فقط یکم متفاوت . ما از بچگی خیلی بهم نزدیک بودیم و هم سن هم بودیم کلا تو مدرسه، مهمونیا، تفریح و... ‌همیشه با هم بودیم. دقیقا ۱۷ سالش بود که گفت عاشق شدم کلی ازش حرف میزد دیگه مثل قدیما با هم نبودیم رابطه مون هی سرد تر و سرد تر میشد و اون هم غرق تو عشق مسخره اش پسره یکی از فامیلای دورمون بود خیلی پسر پولدار (۹ سال پیش سه تا ماشین خارجی خیلی خوب داشت) اخلاقش عالی ،مهربون هر روز برای دخترعمم گل میخرید و تو مناسبت ها بهترین هدایا رو بهش میداد و ماهگرد های آشنایی شون همیشه جشن میگرفت تو کافه و دخترعمم همه رو تو زیر زمین قایم میکرد که کسی نفهمه اما همشو بهم توضیح میداد دوسال باهم بودن و بهم گفت دوستش گفته فردا خونشون خالیه و بیا اونجا از سر اینکه عاشقشه و کاری نمیکنه تا شب خبری ازش نشد هی زنگ میزدم جواب نمیداد ساعت ۳ و نیم شب بود که خواب بودم و گوشیم زنگ خورد دیدم خودشه با گریه میگه بدبخت شدم بیچاره شدم به دادم برس منم اونموقع رانندگی بلد بودم یواشکی سوئیچ برادرم و برداشتم و رفتم سراغش هنوزم یاد اون روز میافتم گریه ام میگیره لباساش پاره و خ.ونی بود رنگش پریده بود😢😢 عین خواهر نداشتم بود واقعا وقتی دیدمش حالم بد شد اون عو..ضی بهش تج......کرد وقتی فردا دوباره رفتم پیشش گفت زنگ زده گفته من باهات ازدواج میکنم و آدم بدی نیستم ، کلی باهاش صحبت کردم که این راهش نیست خامش نشو ولی عشق کورش کرده بود و دوباره برگشت پیشش کلی هم برای پسره گریه کرده بود که چرا فکر اشتباه راجبش کرده😐😐 خلاصه ۶ ماه گذشت تا اومد و با استرس بهم گفت حامله است واقعا شوکه شدم بعد کلی گریه بهم گفت دوست پسرش بچه رو قبول میکنه واقعا عصبانی شدم بهش گفتم این هی هر گندی میزنه قبول میکنه چرا تا الان یه بارم نیومده خاستگاریت گریه کرد و گفت مشکلات خودشو داره و این جور حرفای مسخره، هفته بعد گفت برام خاستگار اومده همه راضی هستن منو شوهر بدن ولی میخوایم فرار کنیم با هم بریم کویت کلی سر این موضوع اون روز باهاش بحث کردم کلی حرف زدم باهاش اما گوشش بدهکار نبود تهدید کردم به عمه میگم همه چیو اما بازم عین خیالش نبود بعد دو روز ساعت ۳ بعدازظهر بود زنگ زد گفت داریم با هواپیما میریم هرمزگان دیگه کویت نمیریم میخوایم با کشتی بریم دبی کلی گریه کردم آخه چرا اینکارا رو میکنی یه پسر ارزشش رو نداره برگرد برا اون بچه هم یه فکری میکنیم ولی گوش نکرد و رفتن دبی💔💔 بعد اون عمم و شوهرش در به در دنبالش بودن کلانتری و پزشک قانونی و هرجایی که بگی گشتن منم از ترس اینکه مقصر جلوه داده شم چیزی نگفتم که بعد دوسال حال بدی که کل خانواده داشتن خبر رسید که کشتنش😭😭پسره قا..چاقچی بوده و به محض اینکه پاشون میرسه اونور اعضای بدن دخترعمم رو میفروشه😭😭💔 و ظاهرا دخترعمم اولین دختر هم نبوده کلی مثل امثال اون این شکلی مردن و پسره هم انگار آب شده و الانم در به در دنبالشن اما چه فایده که دخترعمم زنده نمیشه الانم اشک تو چشمامه از خواهر برام نزدیکتر بود من عاشقش بودم همیشه تصور می‌کردیم تو یه شب با هم عروسی کنیم تو یه خونه زندگی کنیم وقتی موفق شدیم با همسر و بچه هامون به مسافرت های مختلف بریم💔💔😭 الان خیلی دلم میسوزه که دیگه نیست و خودمم مقصر میدونم که چرا نگفتم همون اول چرا جلوش رو بیشتر نگرفتم ،از عذاب وجدان دارم دیوونه میشم و یک عمر حسرت و پشیمانی موند برام و فقط یک سنگ سرد از خواھرم، تنها رفیق بچگیم که باهم بزرگ شدیم. ببین تو هم عزیز خانواده ات هستی هر چقدر هم که بد بگن بهت من نمیدونم او آقا چجوریه اما به عاقبتش فکر کن و احتمالات رو بسنج نذار جوونیت پرپر شه گل دختر پسرا خیلی زیادن تو حالا وقت زیادی داری برا ازدواج پس کاری نکن که حسرت بشه برات. امیدوارم بهترین ها برات اتفاق بیافته گل دختر❤️🌱 آیدی من برای دریافت پیام هاتون 👇 🌻 @Sayehwahite لینک کانال برای معرفی کانال به دوستانتون👇 🌻 https://eitaa.com/joinchat/1811742879C4a214231f7 🌻🍃🍃💛🍃🍃
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii اگه بخوای کسی و هک کنی که بهش نمیگی و ناگهانی بدون اینکه خبر داشته باشه هک میکنی حتی بلد نیست هک با کدوم ه مینویسن
گ سلام عزیزم لطفا گول این آشغالا رو نخور اگه بخوای کسی و هک کنی که بهش نمیگی و ناگهانی بدون اینکه خبر داشته باشه هک میکنی حتی بلد نیست هک با کدوم ه مینویسن دروغ میگه اصلا دوستت نداره برا سرگرمی بهت پیام میده که وقت بگذرونه ۶ ماه رفته سرش با یکی دیگه گرم بوده حالا برگشته به تو پیام داده عزیزم وقتی همدیگرو ندیدین چیو دوس داره بی جا کرده حتما خانوادش اینجور آدمایی هستن یعنی چی با دوستام باشی و راب..طه داشته باشی چه غلطا بزن بلاکش کن به این چرندیات هم توجه نکن اصلا جوابش هم نده این اگه اهل ازدواج بود تا حالا اومده بود پشت تلفن هر غلطی بکنه چی عین سگ پارس میکنه بگو هک کردی کار خوبی کردی ادامه بده وقتی واکنش نشون بدی حالتو میگیره همین الان بلاک کن و دیگه نه پیام و نه تماسش جواب نده ممکنه اصلا یه آشنا باشه امتحانت کنه با وقار و متین باش به وقتش کسی میاد تو زندگیت که این روزها اصلا یادت میره نه کسی که بره دوراشو بزنه بعد از کلی خوشگذرانی بیاد بهت پیام بده و هک کنه و هر غلطی خیالت راحت این خواستگاری تو نمیاد پس کلا حذفش کن 🌹🌹 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خانومی که قهر کرده رفته خونه ی باباش....
هدایت شده از آرشیو دنیای بانوان
سلام به همه دوستان. عزیزم بهت توصیه میکنم که به هییییچ عنوان برنگرد،حداقل با این شرایط. بچت هم می‌دونم که چقدر الان داری از دوریش عذاب می‌کشی و چقدرم اون اذیت میشه. اما باور کن که چند سال دیگه میگه مامان کاش نمی موندی و منم الان شرایط بهتری داشتم. یعنی چی؟مگه تو برده اونایی؟ الان که به عقب نگاه می‌کنی،میگی که کجاها چه اشتباهاتی داشتی. اگه ازدواج با این آدم اشتباه بوده،اشتباه بزرگتر الان ادامه دادن باهاش با ای وضعیته. من نمی گم طلاق بگیری حتما. اما ادامه دادن با این وضعیت اصلا به نفعت نیست. ته تهش اگه طلاقم بگیری که دادگاه اجازه دیدن بچتو بهت میده. اما اون آدم دوست داره و به راحتی حاضر به از دست دادن زندگی و زنش نیست. فقط تا تهش برو و اصلا بخاطر هیچی،حتی بچتم نقطه ضعف نشون نده. بزار بدونه که روی تصمیمت وایمیسی. اون موقع میبینی که چطور به غلط کردن میفته. اون وقته که تو باید بگی خونه و زندگی جدا می‌خوام و احترام به خودم و خانوادم و استقلال،و اینکه حتما پیش مشاور برین. فقط ازت خوااااهش میکنم که از این پررو تر نکن خودش و خانوادش رو. امیدوارم خدا بهترین چیزا رو سر راهت قرار بده. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii برای خانومی که قهر کردن...
در جواب خانم باید بگم چاره ای نیست بخاطر پسرت چن سال دیگه هم صبر کن بزار یکم بزرگ بشه بچه دیگه هم اصلا نیار برگرد درست شد .شد نشد اون وقت برو طلاق بگیر درکت میکنم شوهر منم بدتر از شوهر توعه ولی بخاطر پسرم ۵ سالشه میگم یکم صبر کنم بزرگ شه حداقل ۸ سالش بشه منم به بچه ام وابسته ام یعنی حرف نمونده شوهرم بارم نکرده باشه بی دلیل دعوا راه میندازه توم یکم سازش کن بخاطر بچه ات یکم باهاش حرف بزن وضعش خوبه از پیش مادر شوهرت اینا برین یکم دور بشین شانس بخت عقبال ماهم این مردا بودن به جونمون بیفتن پیرمون کنن ولی از خودت غافل نشو مشاوره بیرون برو مواظب خودت باش امیدوارم مشکلت حل شه منم مامان آرسام @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii خاطرات باحال خواستگاری‌....
در جلسات ابتدایی آشنایی از شوهرم پرسیدم: اگه بچه‌دار نشیم و مشکل از من باشه، شما چه میکنید؟ بنده خدا با کلی دلگرمی و امیدواری و لبخند گفت: با خودم فکر میکنم که شاید همین موضوع رو خدا برای خودم خواسته بود و راضی میشم به رضای خدا، صبر و توکل میکنم و...🥺❤️ من در جا گفتم: ولی من اگه شما مشکل ناباروری داشته باشین، من جدا میشم😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
اینبار با پیغانم خاموش بودن گوشیش مواجه شدم. حتی تا دم خونشون هم رفتم اما هیچ خبری ازش نبود. دست از پا درازتر به فروشگاه برگشتم. باید تو اولین فرصت باهاش صحبت میکردم. ساعت ده و ربع شب بود که با تک زنگی در رو باز کردم. بوی خوش غذا کل خونه رو گرفته بود. کفش هام رو کندم و همینکه پا به خونه گذاشتم همه چیز از این رو به اون رو شده بود و کل دکوراسیون عوض شده بود. انگار خونه جون گرفته بود. یه دفعه با صدای کوبیده شدن دفتین های پیاپی روی تارو پود انگار به بچگیم پرت شدم و نگاه مسخ و ماتم روی نجلا نشست که پشت دار قالی نشسته بود و بدون اینکه حواسش به من باشه، زیر لب آهنگی رو زمزمه میکرد و گره پشت گره میزد. موهای تنم سیخ شد. انگار دژاوو شده بود و به شونزده سال پیش رفتم. به وقتی که یه پسر بچه ۱۰ ساله بودم. یاد روزهایی افتادم که عزیز همینجوری مثل نجلا دفتین می‌کوبید و قالی می‌بافت. و من و یانای با همون نگاه های موشکافانه کنار عزیز مینشستیم و به دست هاش که پشت هم گره میزد و با مهارت قالی رو بالا میبرد خیره میشدیم. انگار وقتی عزیز زیر لب زمزمه میکرد، روی اون نیمکت قدیمی و پشت اون دار قالی زمان از حرکت می ایستاد و من خوشبخترین پسر روی زمین بودم. بی هوا دلم مشت شد و نم اشک تو چشمام نشست. دلم برای عزیزم تنگ شده بود. برای اون روزای خوش بچگی که هیچی برام مهم نبود و با یانای خوش می‌گذروندیم. با یاد یانای قطره اشکی از گوشۀ چشمم سرخورد. تو این سالها یانای رو فراموش کرده بودم اما چه رازی بود که همینکه با نجلا همنشین شدم، خاطرات یانای و بچگی هام دوباره به یادم اومد. قدم‌هام بی‌اراده جلو رفت و بالا سر نجلا ایستادم که نجلا با حس حضورم سربلند کرد و با چشمهای گشاد شده هینی کرد. -وای تویی؟ ترسیدم. و لبخندی زد. -سلام خوش اومدی. اصلاً حواسم به صدای در نبود. بدون اینکه حرفی بزنم، دست روی رج‌های قالی بافت کشیدم. -مشغول بافتن بودی نشنیدی. -به نظرت چطوره؟ کارم احسنت داره؟ با سرانگشت نم اشک گوشۀ چشمم رو گرفتم. - خیلی قشنگه! و رگ‌های روی بینیم تیر کشید. نجلا با دیدن حال منقلبم عجب کرد. -دمیر! ببینمت؟ چت شد؟ داری گریه میکنی؟ مشتم رو روی لبم گذاشتم تا صدای گریه ام بلند نشه. مگه یه مرد گریه می‌کرد؟ ولی من مثل یه پسر بچه دلتنگ آغوش مادرم بودم. -خدا رحمت کنه. عزیز منم قالی می‌بافت. نجلا تازه متوجه دلیل غصه ام شد و آهی کشید. -آره طرح قالیاشو دیده بودم. خدا بیامرزتش.
دلانه هات رو بهم بگو👇 @Nazgolliiii من میخوام تجربه زندگی بگم واینکه خانمایی که میایین میگین چرازیربارکتک میرید واینقدربی عرضه اول خصوصیات مثبت همسرمومیگم