در جلسات ابتدایی آشنایی از شوهرم پرسیدم: اگه بچهدار نشیم و مشکل از من باشه، شما چه میکنید؟
بنده خدا با کلی دلگرمی و امیدواری و لبخند گفت: با خودم فکر میکنم که شاید همین موضوع رو خدا برای خودم خواسته بود و راضی میشم به رضای خدا، صبر و توکل میکنم و...🥺❤️
من در جا گفتم: ولی من اگه شما مشکل ناباروری داشته باشین، من جدا میشم😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🌼🌼🍃🍃 زندگی نجلا.... .
اینبار با پیغانم خاموش بودن گوشیش مواجه شدم. حتی تا دم خونشون هم رفتم اما هیچ خبری ازش نبود. دست از پا درازتر به فروشگاه برگشتم. باید تو اولین فرصت باهاش صحبت میکردم.
ساعت ده و ربع شب بود که با تک زنگی در رو باز کردم. بوی خوش غذا کل خونه رو گرفته بود. کفش هام رو کندم و همینکه پا به خونه گذاشتم همه چیز از این رو به اون رو شده بود و کل دکوراسیون عوض شده بود. انگار خونه جون گرفته بود. یه دفعه با صدای کوبیده شدن دفتین های پیاپی روی تارو پود انگار به بچگیم پرت شدم و نگاه مسخ و ماتم روی نجلا نشست که پشت دار قالی نشسته بود و بدون اینکه حواسش به من باشه، زیر لب آهنگی رو زمزمه میکرد و گره پشت گره میزد. موهای تنم سیخ شد. انگار دژاوو شده بود و به شونزده سال پیش رفتم. به وقتی که یه پسر بچه ۱۰ ساله بودم.
یاد روزهایی افتادم که عزیز همینجوری مثل نجلا دفتین میکوبید و قالی میبافت. و من و یانای با همون نگاه های موشکافانه کنار عزیز مینشستیم و به دست هاش که پشت هم گره میزد و با مهارت قالی رو بالا میبرد خیره میشدیم. انگار وقتی عزیز زیر لب زمزمه میکرد، روی اون نیمکت قدیمی و پشت اون دار قالی زمان از حرکت می ایستاد و من خوشبخترین پسر روی زمین بودم. بی هوا دلم مشت شد و نم اشک تو چشمام نشست. دلم برای عزیزم تنگ شده بود. برای اون روزای خوش بچگی که هیچی برام مهم نبود و با یانای خوش میگذروندیم. با یاد یانای قطره اشکی از گوشۀ چشمم سرخورد. تو این سالها یانای رو فراموش کرده بودم اما چه رازی بود که همینکه با نجلا همنشین شدم، خاطرات یانای و بچگی هام دوباره به یادم اومد.
قدمهام بیاراده جلو رفت و بالا سر نجلا ایستادم که نجلا با حس حضورم سربلند کرد و با چشمهای گشاد شده هینی کرد.
-وای تویی؟ ترسیدم.
و لبخندی زد.
-سلام خوش اومدی. اصلاً حواسم به صدای در نبود.
بدون اینکه حرفی بزنم، دست روی رجهای قالی بافت کشیدم.
-مشغول بافتن بودی نشنیدی.
-به نظرت چطوره؟ کارم احسنت داره؟
با سرانگشت نم اشک گوشۀ چشمم رو گرفتم.
- خیلی قشنگه!
و رگهای روی بینیم تیر کشید. نجلا با دیدن حال منقلبم عجب کرد.
-دمیر! ببینمت؟ چت شد؟ داری گریه میکنی؟
مشتم رو روی لبم گذاشتم تا صدای گریه ام بلند نشه. مگه یه مرد گریه میکرد؟ ولی من مثل یه پسر بچه دلتنگ آغوش مادرم بودم.
-خدا رحمت کنه. عزیز منم قالی میبافت.
نجلا تازه متوجه دلیل غصه ام شد و آهی کشید.
-آره طرح قالیاشو دیده بودم. خدا بیامرزتش.
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
من میخوام تجربه زندگی بگم واینکه خانمایی که میایین میگین چرازیربارکتک میرید واینقدربی عرضه اول خصوصیات مثبت همسرمومیگم
سلام دوستان عزیزم من میخوام تجربه زندگی بگم واینکه خانمایی که میایین میگین چرازیربارکتک میرید واینقدربی عرضه اول خصوصیات مثبت همسرمومیگم اینکه دوسم داره به خاطرم ازخانواده اش گذشت ومنوانتخاب کردواجازه کوچکترین دخالتی بهشون نمیده دوم هرماه خرج خونه روبهم میده سرماه سوال نمیکنه چقدرش مونده سالمه کارخوب داره خونه وماشین وویلاخ.یانتم تاحالا ندیدم ازش م.عتادنیست سیگاری نیست سربه زیراهل خداوپیغمبراما خصوصیات بده بچه ها به گیرزیادمیده دوست نداره جایی برم همه اش بایدخونه باشم مهمونی دعوت بشیم نمیادمنم نمیذاره برم ماشین بهم نمیده اهل رفت وآمدنیست زورگوعصبانی بشه بچه ها شدیداکتک میزنه بچه هام دوسش ندارن بهش بابانمیگن میگن شوهرت بچه ها شباتوگوشین اگه ببینه باگوشین اول کتک میزنه وگوشی روازشون میگیره دخترم 18 سالشه میگه طلاق بگیرماهم راحت بشیم همه راه ها رفتم نه اینکه بی عرضه باشم بامحبت باقهربااجراگذشتن مهریه توقیف اموال ولی اصلا اخلاقش خوب نشده حرف حرف خودشه منک دیگه رهاش کردم برای خودم زندگی میکنم میخورم میخوابم لباس میخرم طلا میگیرم نمازمیخونم قرآن میخونم باخداخلوت میکنم میخوام بگم مردی که بداخلاق باشه ذاتشه تغییرنمیکنه دلم فقط به این خوشه هرکس مردبداخلاق تحمل کنه جهادکرده ولی بچه هام تحمل ندارن ازش فراری هستن به من میگن طلاق بگیرالبته بامن زیادمشکل نداره چون من حرفشو گوش میکنم فقط من ازاین اذیتم مهمونی نمیاد ومهمونیم نمیده وگرنه چون روحرفش حرف نمیزنم خیلی دوسم داره ولی بچه هامیگن زورمیگه مانمیتونیم مثل توباشیم توبی عرضه ای حتی نمیتونی یه ماشین ازش بگیری مانمیتونیم مثل توباشیم ولی صبرمیکنم بالاخره هممون یه روزی ازاین دنیا میریم من فقط بچه هام که حرف گوش نمیدن وباعث میشن توخونه همیشه جنگ ودعواباشه چون میگن زورمیگه مانمیتونیم هرچی گفت بگیم چشم مثلا میگه حجابتورعایت کنیدلباس بلندبپوشیدشب توگوشی نریدحموم میرید آب زیادهدرندیدظهربیرون نریدشب تاریک نشده خونه باشیدتوفامیل محرم ونامحرم رعایت کنیداینا باعث اختلافات بینمون میشه مثلا میگه توایناروپروکردی تونمیزاری من ایناروادب کنم والااگه موقع کتک زدن نرم مانع بشم تاحدمرگ میزنه شون برام دعاکنیدبین همسرم وبچه هام گیرکردم هرکدوم منویه جورمقصرمیدون من باشم زخم خورده
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
💛💜سلام سایه جان .قابل توجه دوست عزیزمون که سرگیجه و مایع گوششون تکان خورده .منم مثل شما بودم دو سه ماه اینطور بودم .قرص سینا ریزین و گاباپنتین 100 دکتر مغز و اعصاب تجویز کرد کم کم خوب شدم .حتما پیش متخصص مغز و اعصاب برو .ان شاالله خوب میشین،باسپاس ازسایه جون
💛💜سلام برای سرگیجه دختر ۲۳ساله
عزیزم حتما قرص ویتامین B6 بخور من خودم استفاده کردم صد در صد جواب میده نگران نباش گلم توکلت به خدا باشه.
اللهم عجل لولیک فرج
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
در جواب هاژوین
سلام به همگی
عواملی که باعث سرگیجه میشه زیاده
فشار خون ، نارسایی قلبی ، مشکلات مغزی ، مشکلات گوش میانی
اگر دکتر بیماری شمارا ناشی از گوش میانی تشخیص داده اسم بیماری شما منیر هست Manier
که داروش فقط بتا سرک خارجی هست
من هم مثل شما چند ساله از این بیماری رنج میبرم
شما وقتی میخوای بخوابی اصلا طاق باز نخواب با حالت طاق باز بلند نشو از روی دنده بلند شو وآروم
سرت را آروم به چپ یا راست بچرخون
اگر حواست نباشه و بخوایی یه دفعه سرت را بالا ببری سرگیجه میگیری
مثلا میخوای یه چیزی را از تو کابینت بالا برداری سرت گیج میره
فقط باید سعی کنی مایع گوش میانی تکون نخوره حرکاتت را آروم انجام بده
این بیماری یه دورانی تشدید میشه یه مدت هم حالت خوب میشه
من تا قرصام را میخورم مشکلم کمتره
تو هم قرصات (بتا سرک خارجی ) را بخور عزیزم ونگران نباش خوب میشی وقتی استرس داشته باشی این بیماری تشدید میشه
باید با بیماریمون کنار بیاییم وحرصشا نخوریم
دکتر برای من بتا هستین داده که اصلا به درد نخورد فقط بتا سرک خارجی به دادم رسیده اول روزی دوتا تا دوسال حالا هم شبی یک عدد قرص میخورم حالم فعلا خوبه خدا را شکر
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دلانه هات رو بهم بگو👇
@Nazgolliiii
برا خانمی مینویسم که گفتن
چند وقت پیش تو گروه گفتم که متاسفانه همسرم دچار سرطان شده
سلام
برا خانمی مینویسم که گفتن
چند وقت پیش تو گروه گفتم که متاسفانه همسرم دچار سرطان شده. مجبور شدیم خونمون تو شهرستان ول کردیم. اومدیم تهران خونه اجاره کردیم برای درمانش ...
خواهر عزیزم عوارض شیمی درمانی همین بی حالی وحالت تهوع ومشکلات پوستی هست
نگرانی شما طبیعیه
حتما شوهرتون خوب میشن فقط سعی کنید روحیه خودتون وبخصوص شوهرتون را حفظ کنید که این بهترین راه برای نتیجه گرفتنه
اینکه پرسیدین روز ۱۳ صفر چیکار کنید
شما میتونید با آنچه که در توانتون هست در منزلتون یه روضه یک یا چند روزه برای امام حسین (ع) ویارانشون برگذار کنید به امید شفای عاجل بیمارتون
خداوند همه مریضارا شفا بده به خصوص همسر شمارا
عزیزان همگروهی لطفا به نیت شفای مریضا یه سوره حمد بخونید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿