3.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃
من از نژاد آخوند بدم میاد😡
#حاج_آقا_قرائتی
#خاطره
🍃🌸@shadihalall🌸🍃
.................😉.................
#به_وقت_مخاطب
#خاطره
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
عروسی مامانم و بابام با عروسیه ((صمیمی ترین دوست بابام آقا محمد)) یه روز شده بود. خلاصه دوستای بابام میان عروسی بابام و
زناشونو میفرستن عروسی ((دوست بابام آقا محمد))..
بعد عروسی آخرش نقشه میریزن مامانم و بابام با لباس عروسی میرن تو اون یکی عروسیه یعنی میشن دو تا عروس و دو تا دوماد ...فیلم بردار مامانم اینا هم میان و ازین اتفاقا فیلم میگیرن 😍
منتها 😐😐😐
نمیدونم چجوری بوده که اون قسمت که اینا رفتن تو عروسی دومیه رو میریزن توی یه ویدئوی دیگه که اولش فیلم سینمایی بوده و آخرش همین قسمت از فیلم عروسی مامان بابام رو گذاشته بودن....
بعد پسرعموم که ۱۳ سالش بود بدون اینکه بدونه ویدئو رو میده به دوستش 😐😐😐😐😐و ازون به بعد دیگه اون ویدئو برنگشت تو خونه ی ما .در واقع فیلم عروسی مامان بابام اون قسمت آخرش پخش شده 😅😅😅😅
پینوشت :فقط یه قسمت از فیلم عروسی که کیک میذارن دهن همدیگه 😐😐😂😂😐😐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره
#معجزه_امام_رضا:
🌿🌿🌿🌿
ما مشهدی هستیم .
و خدا رو شکر صدقه خور سفره امام رضا علیه السلام.
دوسال پیش عروسی دختر داییم دعوت بودیم.
تالارش تو راه شاندیز بود .
گفتم موسیقی و بزن به کوب ندارن
برای همین ماهم گفتیم حالا که موسیقی ندارید پس میایم عروسی .
شب عروسی من و سه دخترم و همسرم با ماشین راهی شدیم
سر کوچه تالار که رسیدیم همسرم سرعتش رو کم کرد از کنار جاده میرفتیم
تا زنگ بزنه به پدرم آدرس دقیق رو بپرسم
اون هواسش به گوشی بود
من یک لحظه متوجه جلومون شدم که سچیک ماشین پیکی مشکی بدون چراغ داره دنده عقب نیاد طرف ما
من روم کردم به شوهرم گفتم حمید این داره
چه کار می کنه
که دیگه هیچی نفهمیدم.
بعد از چند لحظه فقط متوجه درد بسسسسسیار وحشتناکی تو سرم شدم
و رنگهای درهمین که جلوی چشمام بود
و صدای گریه دخترام
و همسرم که اومد بود پایین و از درب طرف شاگرد منو صدا میزد
و همش میگفتم
زهره خوبی زهره چشات باز کن
اولش نمی تونستم حرف بزنم
کم کم که زبونم بهتر شد همسرم
و همراهی راننده جلویی که خانوم بود اومدن گفتن الان زنگ میزنیم اورژانس
که من اونجا متوجه شدم من با سر رفتم تو شیشه و شیشه شکسته
و دست همسرم در رفته
صورت دختر ۵ سالم خورده بود به در ماشین
دختر ۱۲ سالم کمرش کمی ضرب خورده بود دختر ۳ سالم هم باطنش درد میکرد
ولی من چون آرایش داشتم و لباسم زیر چادر مناسب بیمارستان رفتن نبود قبول نکردم
همونجا تو همون درد و سر گیجه و منگی نذر کردم
ضربه مغزی نشده باشم
و نخواد برم بیمارستان ، هفت تا مجلس خطبه غدیر توی خونم بر گذار کنم .
الحمدالله اون شب به اصرار خودم با آژانس اومدیم خونه و ماشین رفت پارکینگ چون داغون شده بود .
و من ضربه مغزی نشدم
و این رو مدیون حضرت رسول و امیرالمومنین هستم که به معجزه خطبه غدیر با اون شدت تصادف من سالم بودم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره
#معجزه_امام_رضا:
🌿🌿🌿🌿
ما مشهدی هستیم .
و خدا رو شکر صدقه خور سفره امام رضا علیه السلام.
دوسال پیش عروسی دختر داییم دعوت بودیم.
تالارش تو راه شاندیز بود .
گفتم موسیقی و بزن به کوب ندارن
برای همین ماهم گفتیم حالا که موسیقی ندارید پس میایم عروسی .
شب عروسی من و سه دخترم و همسرم با ماشین راهی شدیم
سر کوچه تالار که رسیدیم همسرم سرعتش رو کم کرد از کنار جاده میرفتیم
تا زنگ بزنه به پدرم آدرس دقیق رو بپرسم
اون هواسش به گوشی بود
من یک لحظه متوجه جلومون شدم که سچیک ماشین پیکی مشکی بدون چراغ داره دنده عقب نیاد طرف ما
من روم کردم به شوهرم گفتم حمید این داره
چه کار می کنه
که دیگه هیچی نفهمیدم.
بعد از چند لحظه فقط متوجه درد بسسسسسیار وحشتناکی تو سرم شدم
و رنگهای درهمین که جلوی چشمام بود
و صدای گریه دخترام
و همسرم که اومد بود پایین و از درب طرف شاگرد منو صدا میزد
و همش میگفتم
زهره خوبی زهره چشات باز کن
اولش نمی تونستم حرف بزنم
کم کم که زبونم بهتر شد همسرم
و همراهی راننده جلویی که خانوم بود اومدن گفتن الان زنگ میزنیم اورژانس
که من اونجا متوجه شدم من با سر رفتم تو شیشه و شیشه شکسته
و دست همسرم در رفته
صورت دختر ۵ سالم خورده بود به در ماشین
دختر ۱۲ سالم کمرش کمی ضرب خورده بود دختر ۳ سالم هم باطنش درد میکرد
ولی من چون آرایش داشتم و لباسم زیر چادر مناسب بیمارستان رفتن نبود قبول نکردم
همونجا تو همون درد و سر گیجه و منگی نذر کردم
ضربه مغزی نشده باشم
و نخواد برم بیمارستان ، هفت تا مجلس خطبه غدیر توی خونم بر گذار کنم .
الحمدالله اون شب به اصرار خودم با آژانس اومدیم خونه و ماشین رفت پارکینگ چون داغون شده بود .
و من ضربه مغزی نشدم
و این رو مدیون حضرت رسول و امیرالمومنین هستم که به معجزه خطبه غدیر با اون شدت تصادف من سالم بودم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
من ۱۸سالم بود و
اولای زندگی مشترکمون باشوهرجان بود هواخیلی گرم بود کولر هم خراب و پنکه هم جواب نمیداد اینقدر گرمم شده بود گفتم چیکارکنم چیکارنکنم تصمیم گرفتم برم حموم دوش بگیرم بعد برم توی فریزر بشینم یکم خنک بشم اخه باچه عقلی اینکارو کردم نمیدونم 🤦♀️ بعد رفتم دوش گرفتم بعد وسایلای تو فریزرو در اوردم رفتم کف فریزر نشستم درشو هم بسختی بستم یخچالمون ازینایی که بالاش یخچاله پایینش فریزره هست
چنددقیقه بودم داشتم یخ میزدم🥶 میخواستم بیام بیرون که صدای شوهرمو شنیدم داشت صدام میزد گفتم ولش کن بزا دنبالم بگرده اومد تو اشپزخانه گفت خانم چرا کشوهای فریزرو در اوردی گوشتاخراب میشن معلوم هست کجایی ؟ بعد در فریزرو باز کرد کشوی فریزرم دستش که بزاره تو فریزر تا منو دید کشو ازدستش افتاد یک متر رفت عقب ولی خیلی بد ترسید 😳😧اخه منم موهامو ریخته بودم روصورتم ، صورتم اصلا دیده نمیشد. بعد گفت اینجا چیکار میکنی تو گفتم گرمه بعد خندش گرفته بود😂😂 همون موقع رفت کولرو درست کرد ولی بعدش سرماخوردم بدجور حالم بدشد 🤒🤕🤧
از اون موقع هروقت میگم گرمه میگه برو تو فریزر بشین 🤣🤣🤣
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره:
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
کاور گوشی همسرم خراب شده بود و دنبال کاور برای گوشیش توی مغازه ها میگشتیم ، مدل گوشی همسرم سونی T2( تی تو) بود.😅
وارد یه مغازه شد و من بیرون ایستادم
چشمم خورد به فروشنده و خانومم دیدم دارن با هم میخندن😐😶
عصبانی رفتم داخل رو با صدای بلند به اون آقا گفتم مشکلی پیش اومده؟😡
فروشنده ک از خنده منفجر شده بود گفت : آقا بخدا خانومتون به کاور سونی (تی تو) گفته ( توتی)🤣
هیچی دیگه اونجا خودمم ترکیدم از خنده🤣😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃
#خاطره💕
.
.
💬 با مامانم داشتیم نماز اول ماه رجب (که
آخرین شب جمادی الثانی هست میخوندیم ثواب
داره) خیلی طولانیه و سخته...
تصمیم گرفتیم از رو گوشی من به مامانم بگم
بخونه اونم برای من و 😑😂
آقا من نماز مامانم و گفتم تموم شد نوبت بمن
رسید؛ (مامانم ترک هست) شروع کردم و مامانم
میگفت چیکار کنم آخرین رکعت بود رفتم سجده
که باید ذکر میگفتم سه بار مامانم تکرار میکرد
میگفتم
یدفعه مامانم با زبون خودش گفت یا آلاهُ یا رح..
منم حواسم نبود و گفتم یا آلاهُ... با لهجه ترکی
که متوجه سوتیم شدم سر سجده منفجر شدم از
خنده 😂 لامصب یبارم نبود ۳ بار بود ۳ بارشم با
همون لحجه تکرار کردم
مامانم که بدتر از من 😐🤣 هیچی دیگه
نمازمون خنده خنده تموم شد امیداورم که
با اون مشقتی که نمازو خوندم خدا قبول
کرده باشه😕😂✋
.
.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿