صرفا خاطره
💕🍃🍃🍃🍃🍃
سلام
من سال ۸۳نامزدم کردم مادرشوهرم اینا یه شهردیگه ای زندگی میکردند مارو هم دعوت کردند منم به اتفاق همسر جان تصمیم گرفتیم بریم
خلاصه حرکت کردیم بااتوبوس رسیدیم اونجا
خیلی استقبال گرم بعد از کلی پذیرایی شام اوردن
وقتی خوردیم وجمع کردیم بنده دل درد شدیدی شدم واصلا هم روم نمیشد که بگم
خلاصه تا ۱۲شب من دل دردم پیچوندم دیدم دیگه نمیتونم بلند شدم رفتم اشپزخانه وبرای اینکه کسی بیدار نشه چراغ روشن نکردم
گفتم یه چای نبات بخورم یه کاسه نبات ریز شده اونجا بود خلاصه مانصف کاسه نبات خالی کردیم داخل چای خوردیم وخوابیدیم وخوب شدیم
صبح بلند شدیم و مشغول اماده کردن صبحانه بودیم که یهووو پدرشوهرم گفت
عزیزم کاسه نبات منو بیار
منم رفتم داخل اشپزخانه همون کاسه نبات اوردم
پدرشوهرم گفت خانم دیشب پر بود
چرا العان چیزی نیست داخلش
منم تو دلم گفتم حالا مگه چیه نبات خوب
دوباره درست کن
وااااای 🤔🤔یهوووو دیدم پدرشوهرم یه تیکه نبات برداشت با چای میل کرد ته مونده نبات برگردوند داخل کاسه 😭😭
تازه یادم اومدم من اون همه نبات که خوردم
من ☹️☹️
نبات 🥰🥰
دلیلش ی
سوال کردم چون پدرشوهرم قند داره سعی میکنه اینطوری مصرف کنه که قندش بالا نره
تا ۲روز که اونجا بودیم حالم افتضاح شد
تااینکه قضیه رو بهشون گفتم
وتا ۲روز باخنده جو اونجا عالی شده بود
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
قشنگه بخونیم
🌸🍃🌸
🌿🌺﷽🌿🌺
زمستان بود. جان می کندم در نیویورک نویسنده شوم.
سه یا چهار روز بود لب به غذا نزده بودم. فرصتی پیش آمد تا بالاخره بگویم:"می خوام مقدار زیادی ذرت بو داده بخورم"
و خدای من!
مدت ها بود غذایی این همه به دهانم مزه نکرده بود. هر تکه از آن و هر دانه مثل یک قطعه استیک بود. آنها را می جویدم و راست می افتاد توی معده ام. معده ام می گفت: متشکرم! متشکرم! متشکرم!
مثل آنکه توی بهشت باشم همینطور قدم می زدم که سرو کله ی دو نفر پیدا شد.
یکیشان به آن یکی گفت: خدای بزرگ!
طرف مقابل پرسید: چه شده؟
اولی گفت: آن یارو را دیدی چه وحشتناک ذرّت میخورد!
بعد از آن حرف دیگر از خوردن ذرّت ها لذت نبردم.
به خودم گفتم: منظورش از وحشتناک چه بود؟!
من که توی بهشت سیر می کنم...
گاهی به همین راحتی با یک کلمه، یک جمله، یک نیشخند یا حالتی از یک چهره می توانیم مردم را از بهشت خودشان بیرون بکشیم و این واقعاً بی رحمانه ترین کاری ست که انجام می دهیم ...
#چارلز_بوکوفسکی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#خاطره
سلام
من سال ۸۳نامزدم کردم مادرشوهرم اینا یه شهردیگه ای زندگی میکردند مارو هم دعوت کردند منم به اتفاق همسر جان تصمیم گرفتیم بریم
دنیای بانوان❤️
#خاطره سلام من سال ۸۳نامزدم کردم مادرشوهرم اینا یه شهردیگه ای زندگی میکردند مارو هم دعوت کردند
خلاصه حرکت کردیم بااتوبوس رسیدیم اونجا
خیلی استقبال گرم بعد از کلی پذیرایی شام اوردن
وقتی خوردیم وجمع کردیم بنده دل درد شدیدی شدم واصلا هم روم نمیشد که بگم
خلاصه تا ۱۲شب من دل دردم پیچوندم دیدم دیگه نمیتونم بلند شدم رفتم اشپزخانه وبرای اینکه کسی بیدار نشه چراغ روشن نکردم
گفتم یه چای نبات بخورم یه کاسه نبات ریز شده اونجا بود خلاصه مانصف کاسه نبات خالی کردیم داخل چای خوردیم وخوابیدیم وخوب شدیم
صبح بلند شدیم و مشغول اماده کردن صبحانه بودیم که یهووو پدرشوهرم گفت
عزیزم کاسه نبات منو بیار
منم رفتم داخل اشپزخانه همون کاسه نبات اوردم
پدرشوهرم گفت خانم دیشب پر بود
چرا العان چیزی نیست داخلش
منم تو دلم گفتم حالا مگه چیه نبات خوب
دوباره درست کن
وااااای 🤔🤔یهوووو دیدم پدرشوهرم یه تیکه نبات برداشت با چای میل کرد ته مونده نبات برگردوند داخل کاسه 😭😭
تازه یادم اومدم من اون همه نبات که خوردم
من ☹️☹️
نبات 🥰🥰
دلیلش ی
سوال کردم چون پدرشوهرم قند داره سعی میکنه اینطوری مصرف کنه که قندش بالا نره
تا ۲روز که اونجا بودیم حالم افتضاح شد
تااینکه قضیه رو بهشون گفتم
وتا ۲روز باخنده جو اونجا عالی شده بود
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
💕🍃🍃🍃🍃🍃🍃 پدرم بی دلیل از دختربرادرم حمایت میکنه
سلام همرازجان .....من توی خانواده ای شلوغ بزرگ شدم برادرم فرزنددوم خانواده است و همین یک دونه برادررادارم وپنج تادخترهستیم که همه مون ازدواج کردیم وحالاداری فرزندهستیم همه مون برادرمن ازخانمش جداشده وبادوتابچه برگشته پیش پدرومادرم اززمانی که برادرم جداشده و برگشته همه اش داخل خونه پدری من دعواهست به خاطر برادرم وبچه هاش دوتا بچه داره ی دخترکه 18ساله وپسرش که 10ساله هستند....من یک ماه که با پدرم قهرکردم وخونه شون نمیرم چون پدرم حاضرماپنج تادخترومادرم باهم بمیریم وروی این کره ی خاکی نباشیم دختربرادرم اصلاتوکارای خونه به مادرم کمک نمیکنه حتی بی ادبی لباس زیرهاشم پدرم بایدبشوره مثل هتل میمونه براش وقتی هم مامیگیم چرااینجوری بابام علنی بهمون میگه نیاییداینجااگرم میاییدسرتون توکارخودتون باشه من وخواهرام ازاین وضعیت هم خسته شدیم وهم به خاطرمادرمون ناراحتیم به برادرمم که میگیم بروخونه بگیروازپیششون بروانگارنه انگاربه خداشایدباورنکنیدهروقت من یاخواهرام میریم خونه پدرمون بایدازاول سرپاباشیم تاوقتی میآییم خونه ولی به خاطرمامانمم بازکوتاه میآییم تروخدابهم بگیدچیکارکنم منم مثل بقیه دخترادوست دارم بدون دعواوبحث برم خونه پدرومادرم ودورهم خوش باشیم ناگفته نماندپدرومادرم هستندمن به خاطرتمام زحمت های که برام کشیدن الان وظیفه ای خودم میدونم که کمکشون کنم ولی به خدا ناراحت میشم که وسیله هاولباسی های کثیف ونجس بچه های برادرم رابشورم تروخدابهم بگیدچیکارکنم واقعاً خسته شدم اگرشوهرمم بفهمه که من کارای شخصی بچه های برادرم رامیکنم دیگه نمیذاره تااخرعمربرم خونه شون دلم واقعابرای پدرومادرم تنگ شده دوست دارم ببینمشون ....ببخشید که طولانی شد...باران هستم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
صرفا فان
🌸🍃🍃🌸🍃
پسره میره خواستگاری بهش میگن شما شغل ثابت هم دارین؟
میگه امام جمعه تهران بعد از سی سال هنوز موقته تو از من شغل ثابت میخوای؟
میگن بابای عروس تاحالا اینجوری قانع نشده بوده الان واسه پسره پراید خریده😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🎶♥️🎶
۱۱ساله عروسی کردم دوتا بچه دارم همسرم ۱۳سال ازم بزرگتره با اختلاف سنی زیادمون کنار اومدم و خداروشکر زندگی آرومی دارم مشکلم اینه که دوتا از جاری هام با دختر عمم که اونم جاریم میشه مشکل دارن و تا میشینیم غیبتشو میکنن منم این وسط یچیزای میگم که همون لحظه پشیمون میشم چون دوست ندارم غیبتشونو بکنم من به هیچکدومشون کاری ندارم اونا باهم مشکل دارن پیش من غیبت هم و میکنن کمکم کنید که چجوری جلو زبونمو بگیرم حرفی نزنم بگید چجوری اصلا باهاشون هم کلام نشم چون نمیتونم رفت و آمدمو باهاشون قطع کنم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
عاشقانه شهدا
🌸🍃🍃🍃💕💕🍃
••❥🕰⏳
چندماہبعدعقدمونمنوآقامحمدرفتیمبازار
واسهخرید.
مندوتاشالخریدم،یکیششالسبزبودکهچند
بارهمپوشیدمشامایهروزمحمدبهمنگفت :
خانومی،اونشالسبزترومیدیشبهمن؟
حسخوبیبهمنمیده،شماسیدیووقتیاین
شالسبزشماهـمراهـمهقوتقلبمیگیرم.
گفتم : آرهکهمیشه...!
گرفتشوخودشهمدوردوزشکردوشد
شالگردنش،توهـرماموریتیکهمیرفت
یابهسرشمیبستیادورگردنشمینداخت...!
توماموریتآخرشهمهـمونشالدورگردنشبود کهبعدشهادتبرامآوردن.
#شهیدمحمدتقۍسالخورده✌🏽✨
#عاشقانہشهدایۍ🙂♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
نوستالژی
قدیمی
همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃
#حالا_شما_بگین خوشتون اومد؟🌸🍃
از اینکه خواهرم ازدواج نکرده خجالت میکشم
⁉️
🍃🍃🍃🍃💕💕💕💕🍃
سلام همراز جان
ممنونم از کانال قشنگت خیلی خوشحالم که در کانال خوبه شما عضوم چون عضه هامو با هم شریک میشیم وراهکار ودرس میگیریم
میشه مشکله منو هم بزارید تا دوستان نظربدن شاید منم آروم شه وغم کم شه
زنی ۴۹ ساله هستم با دو فرزند زندگی نسبتا خوبی دارم نه راحت ولی میگذره خودمم شاغل هستم
ولی خواهری دارم ۴۳ ساله که معلم هست ودختر خیلی خوب ونجیبیه وهمه هم میدونن ولی چون همه دختران فامیل از دواج کردن وایشون مجردن
من خیلی خیلی خجالت میکشم تا حدی که اگر کسی از من بپرسه خواهرت مجرده وچرا ازدواج نکرده خیلی احساس خجالت میکنم
همه میگن آخه دختر به این خوبی حیف نشد و اینقدر این موضوع ازدواج نکردنش باعث شرمندگی من پیش دوست وآشنا وخانواده همسرم شده که خدا میدونه
با اینکه خودم شاغل هستم ولی خیلی رنج میبرم بابت این مساله ومادرم هم نگران و غصه داره وخواهرم هم خیلی غصه میخوره کوچکتر از خودش تو فامیل ازدواج کردن ولی اون سرشکسته شد
همه نوع چله ای هم گرفتیم وندر ونیاز کردیم ولی انگار خدا صدایه ما رو نمیشنوه
باهاش کمتر ارتباط میگیرم تا اعصابم خراب نشه وعصه نخورم
تو رو خدا بگید چطور خودمو ن رو آروم کنیم بابت این رنج جایگاه ازدواج نکردن خواهرم با اینکه خانواده خوبی هم بودیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
نوستالژی
قدیمی
همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃
#حالا_شما_بگین خوشتون اومد؟🌸🍃