eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
626 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره زندگی مشترک 🍃🌸💕💕💕 تو جلسه دوم که باهمسرم رفتیم صحبت کنیم اونموقع ها از این روسری لیز ها مد شده بود منم زده بودم سرم بین صحبتامون شاید ده یا پانزده بار من روسریم لیز میخورد درستش میکردم بعد همسرم گفت خوب درش بیار خودتو راحت کن.....🤣 منم بهش گفتم روتو اونور کن میخوام روسریمو درست کنم اونم روشو اونور کرد ....این خاطره الان بعد از پنج سال لبخند ب لب ما میاره😗😂😗😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
نوستالژی قدیمی همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃 خوشتون اومد؟🌸🍃
دنیای بانوان❤️
💕💕💕🍃🍃🍃 سرگذشت #جای_من_کجاست
همراز: ❣❣❣ دوستان سرگذشت جای من کجاست رو بخونید... داستان زنیکه دنبال کارهای طلاقشه و...... اگر در زندگی شما عبرتی وجود داره برامون ارسال کنید... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💕💕💕🍃🍃🍃 سرگذشت
دنیای بانوان❤️
💕💕💕🍃🍃🍃 سرگذشت #جای_من_کجاست
من نمی دونستم چرا مثل بقیه ی زن ها گریه ام نمیاد و اون بغض توی گلوم می مونه ..و حالا واقعا دلم می خواست حتی شده چند قطره برای دلم اشک می ریختم ولی بازم نشد .... یادم میاد آخرین بار برای پدرم اشک ریختم ..اونم موقع خاکسپاریش و دیگه همون بود .. اونشب شاهین نیومد و خبر دار هم نشد .. آخر شب از اتاق رفتم بیرون یکم برای خودم غذا کشیدم و بردم توی اتاق خوردم و خوابیدم ..اما من کجا و خواب کجا ؟ به جایی رسیده بودم که یک دیوار سنگی و غیر قابل نفوذ جلوی روم می دیدم .. عاصی و شاکی از این دنیای نا برابر ..و صدایی خفه شده در گلو ..باید خودمو پیدا می کردم کجا و چطور به اینجا رسیدم .. برای چی این همه از هدف هام دور شدم نمی دونستم ...یادم اومد .. اواخر سال 56 اون زمان پنج سالم بود روزگار بی خبری و خوشی .. یک زندگی معمولی مثل همه ی مردم عادی داشتیم پدرم همافر نیروی هوایی بود .مردی بود قد بلند و چهار شونه ..و من عاشق اون و لباس فرمش بودم .. وقتی از در خونه با اون کلاه نقاب دارش وارد می شد محال بود خودمو بهش نرسونم و مدتی توی بغلش خودمو لوس نکنم .... هیچوقت یادم نمی ره روزی که صدای ماشین بابام رو از توی حیاط شنیدم و فورا درو باز کردم و اون داشت تقلا می کرد که از پشت ژیان سبز رنگش یک تلویزیون گراندیک رنگی که بطور قسط خریده بود رو بیاره بیرون و از خوشحال به من گفت : پونه جان برو مامانت رو صدا کن به شاهین هم بگو بیاد کمک .. پرسیدم اون چیه بابا چقدر بزرگه ؟ گفت برای دخترم که اینقدر تلویزیون دوست داره تلویزیون رنگی خریدم .. ودر حالیکه من از خوشحالی بالا و پایین می پریدم همه با هم اونو آوردن توی اتاق و ما با اون تلویزیون سیاه و سفید چهارده اینچ خدا حافظی کردیم... ادامه دارد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💕💕 .. تجربه اعضا چقدرخوبه که تجربیاتمونو باهم به اشتراک میزاریم.۲۰سال ازدواج کردم.که بعدازازدواج ازشهری به شهردیگه رفتم.
دنیای بانوان❤️
💕💕 .. تجربه اعضا چقدرخوبه که تجربیاتمونو باهم به اشتراک میزاریم.۲۰سال ازدواج کردم.که بعدازازد
حدود ۸سال اول زندگی مشترکم باخانواده همسرم وجاریم دریک ساختمان سه واحده زندگی کردم.اما ظاهرا جدابودیم. خدامیدونه چقدراذیت شدم مخصوصا جاریم خیلی اذیتم کرد.هیچ کس هم حمایتم نمیکردحتی همسرم.کارم شده بودگریه. اما ای کاش کسی بودبهم میگفت چراداری غصه میخوری .همون طوری زندگی کن که دوست داری.دوستای جدیدپیداکن.کلاس های اموزشی شرکت کن.همیشه بخندوبدون که خدای بالای سرت شاهدهمه چیزهست. همون طوری بایدزندگی کردکه لذت میبریم البته بااحترام به اطرافیان.درارتباط باهمسرم هم کاش میفهمیدم که باتمام مردانگیش احتیاج به محبت بیدریغ وتائیدمن داره . چقدرجملات کوتاه اما دلنشین میتونه مهربونش کنه.الان که دارم این متنومینویسم خدا ی مهربون استادی بسیارمهربان مثل مادرسرراهم قرارداده که لذت بردن اززندگیویادم داده. نمی دونم شایداین نعمت به خاطرصبری که درزندگی بکاربردم.الان بعدازبیست سال خانواده همسرم تازه به این نتیجه رسیدندکه جاریم چقدربدجنس بوده ومنواذیت کرده. اخه جاریم خیلی زرنگ وریاکاربود.وای وای چه حرفاودروغ هایی پشت سرم گفته.ماپنج تاجاریم فقط بامن این طوری.اخه من زیرسلطش نمی رفتم.ببخشید خیلی طولانی شد.😘 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💕💕💕💕💕🍃🍃🍃🍃 سلام به همه ی گروه واسه دختر خانمی که تازه عروس هستن بین خونه گرفتن ومغازه گرفتن موندن راستش اگرهمسرتون بتونه خوب کارکنه مغازه بخره خیلی بهتره چون میکانیکی خاک توی مغازه شم طلاست من پسرای خواهرم میکانیک هستن ولی مغازه ندارند خیلی اذیت هستن میگن اگرمغازه داشتیم مشتریمون ثابت بود اگر مغازه باشه ازش خونه هم درمیاد بشرطی که وقتی داره کار میکنه مزد کارشو همون اول بدون تعارف بگیره بازم بگم عزیزم ببین اگر همسرت کارکن هستش وولخرج نیست اجازه بده مغازه بزنه چون خیلی مغازه بهتره این شالله که موفق باشی گلم ☺️☺️☺️☺️ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🍃🍃🍃💕💕🍃 سلام به همه همراهان .. میخواستم بگم میتونید یه کار پر در آمد خونگی بهم معرفی کنید دستم خالیه الان دور روسری میدوزم ولی در آمد چندانی نداره @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
از اینکه خواهرم ازدواج نکرده خجالت میکشم ⁉️ 🍃🍃🍃🍃💕💕💕💕🍃 سلام همراز جان ممنونم از کانال قشنگت
💕🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام در جواب خانمی ک میگن از ازدواج نکردن خواهرشون خجالت میکشند من اگرجای شما بودم از طرز فکرم خجالت میکشیدم از مغزم ک پوسیده خجالت میکشیدم عزیز من مگه اینکه ازدواج نکرده باشب خجالت داره؟ اون معلمه حقوق داره زندگیشو میچرخونه اما شما شاغل هم هستید ولی بازم میگید راحت نه ولی میگذره ب هر حال اون خودش تنهاس و فقط ب فکر خودشه و شما باید ب فکر بچه هاتون باشید اینکه ازدواج نکرده هم اصلا چیز بدی نی اتفاقا خیلی بهتر از اینکه که ازدواج کنه ولی با شوهرش اختلاف داشته باشه وقتی پیام هایی رو میبینم ک از خواهرشون یا مادرشون کلا از اعضای خانوادشون خجالت میکشن مخصوصا برای همچین دلایل مسخره ای متاسفم میشم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
قشنگه بخونید 🌸🍃🌸🍃 یعسوب الدین» یکی از القاب زیبای مولی امیرالمؤمنین علیه السلام است. آیا می‌دانید «یعسوب» به چه معناست؟ عرب به فرمانده‌ی زنبورهای عسل «یعسوب» می‌گوید. هنگامی که زنبورهای کارگر گل‌ها را برای درست کردن عسل می‌مکند و به کندو باز می‌گردند، ابتدا مورد بازرسی قرار می‌گیرند.بدین صورت که فرمانده زنبورها (یعسوب) در جلوی در کندو می‌ایستد. آنگاه زنبورها را بو می‌کند، هر زنبوری که بر روی گل بدبود نشسته باشد و توشه بدبو به همراه داشته باشد حق ورود به کندو را ندارد، بلکه مورد تهاجم زنبورهای نگهبان واقع می‌شود، و اگر موفق به فرار نشود لاشه او موجب عبرت سایر زنبورها خواهد شد. آری امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در روز قیامت بر در بهشت می‌ایستد، و هر کسی را که بوی ولایت آن حضرت را با خود نداشته باشد از ورود به بهشت محروم می‌نماید. ‎‌‌‎‌‎ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿 من و همسرم تقریبا یک نسبت فامیلی دور با هم داشتیم اما من اصلا آقا میثم را ندیده بودم و فقط با مادرشان در ارتباط بودیم. اولین مرتبه‌ای که همدیگر را دیدیم روزی بود که آقا میثم به همراه مادرشان برای عید دیدنی منزل ما آمده بودند در حالی که قصدشان انتخاب بوده است ولی ما از این جریان با خبر نبودیم. بعد از آن، خانواده‌اش با ما تماس و برای خواستگاری اجازه گرفتند. دو مرتبه در زمان خواستگاری با هم صحبت کردیم و مهرماه سال 88 هم عقد کردیم. بعد از ماجرای فتنه 88 بود که ازدواجمان سرگرفت برای من اول دین و ایمان قوی مهم بود. خانواده‌اش را که می‌شناختم و مادرشان هم از ایشان خیلی تعریف می‌کرد همچنین برادرم شناخت کاملی از آقا میثم داشت چون با هم هیئت می‌رفتند. در صحبت‌هایمان از کارش برایم گفته بود و همیشه معتقد بودم اگر ایمان قوی باشد، همه چیز درست می‌شود و به همین دلیل قبول کردم.. ادکلن روی میز را نشان می‌دهد و می‌گوید: «میثم این ادکلن را خیلی دوست داشت. وقتی می‌رفت به او گفتم دلم که برایت تنگ شد چه کار کنم؟ گفت هر وقت دلت تنگ شد این ادکلن را بو کنی یاد من می‌افتی حالا او رفته و من این ادکلن را نگه داشته‌ام و هر موقع دلتنگش می‌شوم آن را بو می‌کنم. روایت زهره نجفی همسر (شهدای مدافع حرم) 🍃🌸@shadihalall🌸🍃 .................😉.................