eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
635 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک خاطره 🍃👇
ما هر سال شب یلدا رسم داریم یکی از برادرای خانواده شام بدن پارسال نوبت عموی بنده بود که خیلی جدی و اینا 🙇‍♀ما هم از ایشون خیلی حساب میبریم مادر بنده با گوشی من زنگ زده بود به با همین عموم یکاری داشتن که جواب ندادن این عمو هم بعد اینکه شماره ناشناس رو میبینن به دلیل شغلشون تماس میگیرن که شاید کاری چیزی باشه😫 منم مادرم خونه نبود و شماره هم ناشناس گوشی رو برداشتم عموم برداشت ولی من متوجه نشدم عموم بوده🤦‍♀ امدم گفتم سلام شما ؟؟ (اینم بگم که ما لریم و کلا خانواده مون لری صحبت میکنن من بینشون تو لری حرف زدن ضعیفم فارسی صحبت میکنم ) ایشون هم پشت تلفن بخاطر فارسی حرف زدن من فارسی حرف زدن و من متوجه نشدم عموم بودن 😖 ایشون گفتن شما به من زنگ زدین منم فکر کردم مزاحمی چیزی هستن گفتم که که منو مسخره کردی شما به من زنگ زدین اینا بعد گفت که نه شما زنگ زدین من جواب ندادم فکر کردم کاری چیزی بوده گفتم میشه خودتون رو معرفی کنید گفتن که من فلانی ام و جرثقیل دارم من هم فهمیدم ایشون عموم بودن گفتم وای عمو من برادر زادتم گفت تو نرگسی گفتم بله گفت من ده دفعه به بابای تو گفتم نزاره فارسی حرف بزنی حداقل با معمولی صحبت کن که بشناسیمت و بعد این اتفاق که گوشی رو قطع کردیم شب یلدا کلی منو نصیحت کردن و کل خوانواده به من خندیدن که تو عموی خودتو نشناختی😶😐😂😂 نتیجه اخلاقی هیچوقت شماره ناشناس جواب ندین😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
✏️هیچ وقت ب شوهرت نگو... هیچ وقت ب شوهرت نگو فلان چیزو مامانم گفته یا دوستم گفته ،اینجوری فکر میکنه یادت میدن 🍃🌸🍃🍃💕🍃🍃🍃 سیاست داشته باش ،اینایی ک میگم رو بگو و کارهارو جوری ک خدت دلت میخاد پیش ببر 1:برای رضایت شوهر خدتو ب سادگی نزن،واقعیت ظاهرتو عوض نکن 2:اینجوری نگو:میزاری با دوستام برم بیرون؟ اینجوری بگو:دارم با دوستام میرم بیرون نظرت چیه؟ 3:همیشه کادوهای گرون قیمت برای شوهرتون نگیرید 4:قرار نیس همیشه همه مشکلات رو توحل کنی بزارید ب خودش بیاد 5:سر هر موضوعی گریه نکن اینجوری اعتبار اشکت میاد پایین 6:مستقل باش اما در چهارچوب اخلاق؛استقلال داشته باش جوری ک برای خرید یک بستنی وابسته شوهرت نباشی 7:قلق شوهرتو بلد باش و پشت سر هم ازش انتقاد نکن @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
خوابم نمیبره 🍃🍃💕💕🍃🍃 سلام همرازعزیزعیدت مبارک واقعلاک همرازهمه اعضای گروهی ازت خواهش میکنم این پیا
🍃💕🍃💕💕🍃🍃🍃 خواب ندارم...برای بی خوابی شب ها یک ساعت قبل ازخواب ازگیاهان ارام بخش به صورت دم کرده بخوریدویا بادرنجبو بدون شکرویا اب ماست منم مثل شمابودم که دندان پزشکم گفت شبها قبل خواب اب ماست بخوروهمچنین ایت الکرسی بخون به چیزهای خوب فکرکن عزیز خودت چرابافکرهای بداذیت می کنی درحالی که ماخدایی داریم که ازرگ گردن هم به مانزدیک هست فکرهای بدوسوسه شیطان هست سوره ناس بیشتربخوانیدوتوکل کنیدبرخدا.ببخشیدولی ایمان هرچقدر ضعیف باشدترس وافکاربد وترس زیادمی شود......التماس دعا @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
صرفاخاطره 🌸🍃🌸🍃🍃🍃 رفته بودم خواستگاری. واسه دختره تعریف کردم که من توی زندگی به صداقت خیلی اهمیت می دم. بعدش یهویی جو گیر شدم گفتم:‌مثلا من خیلی صادقانه بگم. خودم دیشب برای اولین بار رفتم یه پارتی که تجربه کنم ببینم این پارتی چه جور چیزیه . نمازم هم صبحش قضا شد. دیروز از خونه دختره زنگ زدن. می گن:‌ ما به پسر لاابالی که هر شب می ره پارتی، نمازش هم قضا می شه دختر نمی دیم.😭 ‎‎  ‎‌‌‎‌‌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
به جای جملات منفی روزانه ، جملاتی مثبت جایگزین کنید به جای خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت به جای خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده به جای بد نیستم؛ بگوییم :‌ خوب هستم به جای فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه به جای پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبود به جای دستت درد نکنه؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی به جای ببخشید که مزاحمتان شدم؛ بگوییم : از اینکه وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم به جای گرفتارم؛ بگوییم : ‌در فرصت مناسب کنار شما خواهم بود به جای دروغ نگو؛ بگوییم : راستی؟ به جای قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شما به جای شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه به جای فقیر هستم؛‌ بگوییم : ثروت کمی دارم به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود به جای مسئله ربطی به تو ندارد؛ بگوییم : مسئله را خودم حل می‌کنم به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها ببینم به جای متنفرم؛ بگوییم : دوست ندارم به جای دشوار است؛ بگوییم : آسان نیست به جای جملاتی از جمله چقدر چاق شدی؟، چقدر لاغر شدی؟، چقدر خسته به نظر می‌آیی؟، چرا موهات را این قدر کوتاه کردی؟ بگوییم: سلام به روی ماهت، چقدر خوشحال شدم دیدمت، همیشه بهت فکر میکنم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت قدیمی #گلزار(قسمت هشتم) داستان دختری خانزاده..بسیار جذاب و زیبا...داستان یک دخترزایی
ادمین: 🍃🍃🍃💕🍃🍃 دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی و خانزاده ی گلزار رو بخونید... دختریکه در خانواده ای بدنیا میاد که دخترزایی مایه ی سرافکندگی بوده... اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید.. 💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت قدیمی (قسمت هشتم) داستان دختری خانزاده..بسیار جذاب و زیبا...داستان یک دخترزایی... (دوستان سرگذشت جای من کجاست بعد از تکمیل شدن بارگزاری میشه..)
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت قدیمی #گلزار(قسمت هشتم) داستان دختری خانزاده..بسیار جذاب و زیبا...داستان یک دخترزایی
روزهای بدی بود برای مادرم و بچه زنعمو اینبار دختر بود و باز هر دوسال با مادرم حامله میشدن...به خواهرام کسی محل نمیداد و همه چشمشون به امیر سالار بود... حمیده...سعیده...نعیمه...حوری...رقیه...جمیله...و من گلزار همه با تفاوت دوسال به دوسال بدنیا اومده بودیم و من سال سی و دو بود که بدنیا اومدم... اسم مادرمو گذاشته بودن دختر زا و زنعمو بعد از امیر سالار و انسیه هشتال نتونسته بود بچه دار بشه و بالاخره بعد از هشت سالگی انسیه سلیمان رو بدنیا اورده بود...سلیمان دوسال از من بزرگتر بود و درست همزمان با بدنیا اومدن من...دوقلوهای زنعمو سارا و سلمان بدنیا اومدن... دیگه همه میدونستن که پدرم هیج حقی اونجا نداره...با هفت تا دختر... عموم سه تا پسر داشت و از همون بچگی...امیر سالار رو برای هرچیزی اموزش میدادن...حاجی صفر به کلاسهای مختلف میفرستادش و نمیزاشت وقتش بیهوده به هدر بره... وقتی همه چیز رسما و رو کاغذ به عموم سپرده میشه... پدرم رو با یه ثروت چشم گیر حاجی صفر میفرسته به شهر تا اونجا زندگی کنن...‌ مادرم میکفت حتی نمیدونست کدوممون اسممون چیه و نشد یکبار بغلمون کنه... با اینکه فقط یکسالم بود که از عمارت جدا شدیم و خونه بزرگی با چندتا خدمتکار تو شهر داشتیم ولی همیشه دلم میخواست اون عمارتو ببینم... دو سالم شده بود که مادرم اخرین بچشو بدنیا اورد..‌. و اخرین امیدشون نا امید شد... ماهیه شد اخرین خواهر ما و هشت تا خواهر شدیم‌که به زیبایی یکی از اونیکی بیشتر معروف بودیم و کلی ثروت... مادرم دو روز بعد از بدنیا اوردن ماهیه بر اثر خونریزی فراوون مرد... حمیده فقط دوازده سالش بود و یه شبه شد مادر ما هفت تا... خدا میدونه چقدر برامون زحمت کشید...چقدر سخت بود...تو بچگی یکباره بزرگ بشی... قشنگ یادمه خواستگار پشت خواستگار داشت...از چهادره سالگی یکی پشت اونیکی ولی مدام یه ایرادی میگرفت و بابا انگار از خداش بود یکی مراقب ما باشه... به گوشمون میخورد که قراره نامادری بیاد خونمون...قراره پدرم ازدواج کنه...هیچ جیزی از مادرم به خاطرم نیست حتی قیافه اش... سرگذشت تلخشو بارها وبارها از زبون‌ حمیده و خدمتکارش شنیده بودیم... ادامه دارد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک شهید🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک شهید🍃👇
کار همیشگی ش بود. هر وقت دلش تنگ می شد دستمو می گرفت و با هم می رفتیم بهشت زهرا "سلام الله علیها " اول می رفتیم قطعه اموات و چند دقیقه بین قبرها راه می رفتیم؛ بعد می رفتیم سر مزار شهدا. می گفت : " این جا رو نیگا کن ، اصلا احساس می کنی که این شهدا مرده ان ؟ این جا همون حسی رو داری که تو قطعه ی اموات داری ؟ " بالا سر مزار بعضی از شهدا می ایستاد و سنشون رو حساب می کرد. می گفت : " اینایی که می بینی ، همه نوزده ، بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده ؛ اصلا تو کتم نمی ره که بخوان ما رو قطعه مرده ها دفن کنن ". از سوز صداش معلوم بود که مدت هاست حسرت شهادت رو به دل داره شهید مصطفی احمدی روشن @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
صرفا خاطره 🍃🍃💕💕 رفتیم برا پسرعموم خاستگاری تانشستیم بابادختربااعتمادبه نفس کامل گفت دخترمن نه ظرف میشوردنه جارومیکندغذاهم بلدنیست درست کند عموم گفت ببخشید مااومدیم زن بگیریم براپسرمون انشاالله اگرخاسیم مترسک بگیریم براسرخربزه کاریمون برمیگردیم خدمت شما اینم بگم عموم کشاورزهست @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
💕💕🍃🍃🍃 توبه جوان هرزه توبه در کتاب کیفر کردار جلد دوّم آمده است : رابعه عدویه مى گوید: دوستى داشتم که جوان بسیار زیبا و قشنگ و دلفریبى بود بر اثر جوانى و زیبائى ، جوانان و دوستان بذه کارش او را به طرف گناه کشاندند و او کم کم هرزه و بى بند و بار و شیّاد و لات شد . بیشتر کارش به دنبال خانم رفتن و تور کردن دختران معصوم بود و عجیب فرد هرزه و گناهکارى شده بود که همه از دستش ناراحت بودند یک روز که به دیدن او به خانه اش رفتم