چاییت رو تلخ نخور مادرجان، یه خُرمایی، نُقلی، چیزی بذار دَهَِنت ، چیه همش تلخ، تلخ؟ "
این جُمله ی سَراسَر مِهر ، برای مادربُزُرگ است، که وقتی همینجا، توی همین اتاقِ زیبا، دورَش جَمع می شَویم و یکی از دُختَرها، با سینیِ چای از دَر می آیَد ، خطاب به مَن می گویَدَش؛
چون می دانَد که مَن، عادت دارَم چایَم را تَلخ بِنوشَم
او هَر بار می گویَد و مَن هم هَر بار می گویَم
"آخه مادرجون من صبح تا شب بیست تا چای می خورم، بخوام با هر کدومِش شیرینی بخورَم که چاق میشَم خب! "
جواب می دَهَد :
" بخور دُخترجان، نترس، چاق نمیشی، استخونات زده بیرون دیگه ، این مرضِ لاغری چیه افتاده به جونِ شما جوونا، همتون میخواین مثل نیِ قلیون باشین !"
میخواهَد با این تَرفَند های زیرَکانه، حرفِ خودش را به کُرسی بِنشانَد که خُب بیشتر اوقات هَم می نِشانَد
عادَت ندارَد به قولِ خودَش کسی دهانِ خُشک بنشینَد روبرویَش، برای هَمین مُدام به هر کَس، که در آن لَحظه رویَش با او بازتَر باشَد، می گویَد
" همون دیسِ میوه رو با چهار تا بُشقاب بردار بیار مادَر، توی اون کُمُد پُشتی هم یه خرُده شیرینی هست، همونارَم بچین تو ظَرف بیار ، خیر ببینی الهی
ما هم هَر دفعه در جوابِ تعارفاتِ ناتَمامَش میگوییم
"خب مادرجان مِهمون که نیستیم، هر کی هر چی بخواد، خودش میره برمیداره میخوره دیگه
و می شِنوَیم فقط اونی که اینجا زندگی کنه، مهمون نیست، بقیه یه جورایی مهمونَن، از مِهمون هم باید پذیرایی کَرد "
و همینقدر شیرین بَحث به پایان می رِسَد ...
ما هَم حتّی اگر هیچ میلی به خوردنِ میوه و شیرینی نداشته باشیم، مَشغول می شَویم تا دلِ مهربان مادربزرگ آرام .
دنیای بانوان❤️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 با همسایه رابطه داره ..🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
خانمی هستم 36ساله وشوهرم هم همسن خودم هستش درست نمیفهمم از کجا شروع کنم کجای زندگیم کم و کسری داشت ک ب اینجاها کشیده شده سه فرزند دارم پسر بزرگم 15سالشه دخترم 10سال وی پسر 2ساله ای حدود هفت ماه پیش فهمیدم شوهرم با همسایمون رابطه دارن از طریق واتساپ چت هایی ک باهم میکردن دیدم من با همسایمون با هم مثل خواهر بودیم من از خواهر بیشتر دوسش داشتم چه کاراهایی ک براش نکردم اونم سه تا فرزند داره ی جورایی ازصبح ک بلند میشدیم تا آخر شب ک خواب میکردیم باهم در ارتباط بودیم با همدیگه بیرون میرفتیم بچهامون باهم صمیمی شده بودن تا اون روز لعنتی ک همه چیز رو دیدم شوهرم خواب بود نزاشتم ک پاشه از تو خواب بلندشم کردم گفتم این چیه آخه چند وقتی بود شک کرده بودم ولی هیجوری نمیتونستم ثابت کنم هیچی آقام بلند شد مات فقط نگاه میکرد گوشی رو برداشتم زنگ همسایمون زدم پشت گوشی بهش گفتم دستت دردنکنه این بود جواب خوبیام اونم بهم گفت داری اشتباه میکنی فقط در خد پیام بوده پا شدم رفتم در خونش منو گرفت تو بغلش گفت اشتباه نکن بخدا گریه نکن من دروزدم بهم اومد بیرون تا شب همینجور با شوهرم بحث داشتیم آخه همسایه روبرومه میگفتم فقط ب شوهرش میگم تا شب حالم بد شد بیمارستان رفتیم ک ی سرم وصل کنم گوشی شوهرم دست من بود ک ی پیام دیگه از طرف همسایمون اومد رو گوشی فک نمیکرد گوشی دست من باشه من شب از بیمارستان تا خونه دعوا کردیم خونه گفتم الان میرم پیامشو ب شوهرش نشون میدم ک شوهرم گوشی رو گرفتو زد زمین گوشی رو نیست ونابود کرد شب گذشت خواب ک هیچی با بچه ای هم ک شیر میدادم چی برام گذشت از فردا زندگی دیگه برام زندگی نشد جهنم جهنم. بهش پیام دادم ک ب شوهرت میگم با شوهرم رابطه داشتی آخه مطمئن بودم ک پیش هم. هم رفته بودن فردای اون روز چند ساعت 10دیدم پیام اومد رو گوشیم ک پاشو بیا این ور باهم صحبت کنیم تا شماهم بیای این ور من خودمو کشتم من پیامو خوندم گوشی روانداختم اونجو گفتم برو گمشو اصلا ب شوهرش هم نمیگفتم چون هشت سال باهاش دوست بودم وجدانم بهم اجازه نمیداد. سرتون ب درد نیارم ک ی مرتبه دیدم پسرش در خونمون داد ک خاله مامانم آتیش گرفته من مانتو پوشیدم دویدم تو خونشون دیدم بله خودشو آتش زده جیغ میزد خودش لباسشاش سوخته بودن فقط داد میزد ک حلالم کن حلالم کن آبروم نریزی هیچی من آرد ریختم رو بدنش جاهایی ک سوخته بود زنک زدم ب خواهرش اومد بردیمش بیمارستان انتقالش دادن یزد ب همه هم گفت ک میخاسته آشغال خونشو آتش بزنه ک گرفته ب لباسش روز. روز مرگ من بود چهل روز بیمارستان بود از اون دنیا برگشت من تا بیمارستان بود هر روز احوالشو میگرفتم از روزی ک ترخیص شد دیگه نخاستم چشمم بهش بیفته هنوز ک هفت ماه از ماجرامون میگذره روز ب روز تنفرم بیشتر میشه ازش خونمون هم نمیتونیم از اینجا ببریم چون با هزارتا بدبختی خونه رو ساختیم وخونمو دوست دارم تو بیمارستان ک بود همه چیز رو از زیر زبون همسرم کشیدم باهم رابطه هم داشتن. ومن الان موندم با هزار تا بحث جنگ و جدل تو خونه ولی هیچ موقع دوست ندارم طلاق بگیرم چون بچهام آواره میشن و آیندشون ب فنا میره شما دوستان گلم راهنماییم کنید. چکار کنم ببخشید ک خیلی طولانی شد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
داداش ده ساله ام ..
قابل توجه مامانای پسر دار🍃🍃🍃🍃🍃
ما قبلا جایی مستاجر بودیم که با صاحبخونه یک جا بودیم و داداشم با نوه هاش دوست شد داداشم ۱۰ سالشه و اون دوتا پسر یکی ۱۶ و یکی ۱۷ داداشم همیشه باهاشون میره گیم نت الان اومده میگه میخوام اعتراف کنم و گفت که این دوتا پسر بهش گفتن یا بهت ت....ج....ا...و...ز میکنیم یا باید با پول خودت مارو ببری گیم نت هزینه آژانس و خوراکی هم برامون حساب کنی یکی از پسرای دیگه بهش گفته نه هم باید پول بدی هم ما کارمونو بکنیم
وقتی به من این حرفارو زد گریش بند نمیومد و پولش هم پول تو جیبی ای بوده ک بعد از چند ماه پس انداز کرده بوده
بگید چیکار کنم باهاشون من با دختر عمه این پسرا دوستم ب اون بگم که به مادر پدرشون بگه خودم حضوری بگم دارم روانی میشم موندم چیکار کنم و چجوری تصویر گریه های داداشم رو از ذهنم ببرم
تف تو شرف و غیرتشون ک اشک داداش ده ساله منو در اوردن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃🍃 همسرم سرطان گرفت ولی....
سلام همراز جون من یه مشکلی دارم می خواستم که کمکم کنید از خواهرهای عزیزم راهنمایی کنید من وقتی ۳۲ساله بودم همسرم سرطان گرفت عمل کرد ولی کسی بهمون کمک نکرد هیچ کس به پدرومادر م خیلی بهمون رسیدن برادرانش و خواهراش نه پدرومادر ش هیچ کدوم نیمودن ببینن که چی کار می کنیم
من خیلی ازشون توقع داشتم چون هر مشکلی که داشتن شوهرم به دادشون میرسید کمک می کرد بگذریم بعد ۵سال خواهر شوهرم قهر کرد اومد خونه ما اون ازمن اصلا خوشش نمیاد ۴۵ سال داشت البته بگم پدر شون توی واحد پایین ما بودن ( خونه برای ما بود اومدن ۵ سال اونجا بودن شوهرم پول همه چیز میداد مثلا برق آب تلفن گاز دکتر دارو خوردو خوراک ) ما هم به خاطر بچهها م می خواستیم که خونه خودمون بدیم اجاره بریم جای دیگه مستاجر ی بشنیم مادر شوهرم که همدان بودن یعنی اونجا خونه دارن ییلاق و قشلاق می کردن زنگ زد گفت که ما نمیام اونجا رو بدن اجاره پول کم نیارین خلاصه این خواهرش گفت که من همدان نمی رم میرم جای دیگه زندگی می کنم این خونه شما هم به درد نمی خوره شوهرم پایین داد اجاره خواهرش با من دعوا کرد هر چی از دهنش در اومد به من گفت که این همه خونه زندگی که داری برای بابای منه بابام داده بهتون من گفتم پس چرا وقت به من داده به اون یکی ها نداده خدا شاهد وقتی من ازدواج کردم شوهرم هیچی نداشت حتی پول ازدواج مونم خودش داد هیچ کمکی بهمون نکردن اصلا خواهرش از من ارث و میراث می خواست بعد فحش می داد تا رسید گفت که تورو کی می گرفت که ما گرفتیم خیلی دلم شکست😭😭😭من تا ۳ روز چیزی نخوردم از غصه الان هم یادم می افته گریه ام می گیره از این جریان ۵سال می گذره مادرشوهرم رفتن جای دیگه مستاجر ی بعد خواهرش با شوهرش آشتی کرد رفت خونه زندگیش پدر شوهرم نتونست بمونه ازاین جا رفت همدان حالا شوهرم بعضی وقتا میگه که تو اون رو روندی اعصابم رو خورد کرده خسته شدم من تا حالا برای خودم زندگی نکردم از زندگی چیزی نفهمیدم همش خانواده اش بود توی همه کارها دخالت می کنه همه شون برای خودشون خونه زندگی دارن به جز من اونا هر چی که میشه خودشون می کشن کنار ولی شوهرم تو همه چیز دخالت داره آخر سر هم بد میشه نه دست اون نمک داره نه دست من به هر خوبی کنیم بدی میبینیم لطفا راهنماییم کنید...من باشم بد بخت 😭😭😭😭
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
طریقه ختم سوره حمد برای حاجت مخصوص ازدواج و بخت گشایی :🍃🍃🍃🍃🍃🍃
اعمال زیر را از روز یکشنبه شروع کنید قبل از شروع غسل کنید.
سپس سه مرتبه صلوات بفرستید.
دو رکعت نماز بخوانید به قصد طلب حاجت و پس از اتمام نماز سه مرتبه صلوات بفرستید
* روز یکشنبه بعد از نماز 70 مرتبه سوره حمد را بخوانید.
* روز دوشنبه بعد از نماز 60 مرتبه سوره حمد را بخوانید.
* روز سه شنبه بعد از نماز 50 مرتبه سوره حمد را بخوانید.
* روز چهارشنبه بعد از نماز 40 مرتبه سوره حمد را بخوانید.
* روزپنجشنبه بعد از نماز30 مرتبه سوره حمد را بخوانید.
* روز جمعه بعد از نماز 20 مرتبه سوره حمد را بخوانید.
* روز شنبه بعد از نما ز10 مرتبه سوره حمد را بخوانید.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
چینیِ گلسرخی جادو دارد...
صدا دارد...
بوفهی گلسرخیها را که باز میکنی
اولین صدایی که به گوشِت میرسد
صدای مهربان خانم جان است که میگفت: بفرمایید، سرد شد...
و صدای آقاجان که دعوتمان میکرد پای سفره و میگفت: بسم الله باباجان، بسم الله...
و صدای همهمهی ما و قاشق و چنگالها و بشقاب گلسرخیها بود که پر میشد از برکت...
و هنوز هم در گوش و ذهنم تازه مانده....
این گلسرخی ها اعجاز دارند...
لبریزند از خاطراتی که تمامش دلخوشی بود...!
حال خوب روزهای پایانی اسفند☺️🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
در بین آلمانی ها قصه ای هست كه این چنین بیان می شود :
مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده ، شک كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین، تمام روز او را زیر نظر گرفت!
متوجه شد كه همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یك دزد راه می رود ، مثل دزدی كه میخواهد چیزی را پنهان كند پچ پچ می كند،
آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض كند، نزد قاضی برود و شكایت كند ، اما همین كه وارد خانه شد، تبرش را پیدا كرد!
زنش آن را جابه جا كرده بود،
مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت كه او مثل یك آدم شریف راه می رود، حرف می زند، و رفتار میكند!
همیشه این نکته را به یاد داشته باشید
که ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
سلام یه سوال داشتم
من جدیدا خیلی لاغر شدم
قبلا ۵۲کیلو بودم الان شدم چهل و شش تا
آزمایش دادم هیچ مشکلی نداشتم
غذا هم زیاد میخورم ولی پشت سرش دیگه باید برم توالت خیلی ناراحتم خیلی صورتم لاغر شده بدنم هم همینطور
میشه راهنمایی کنید چیکار کنم
ممنون از همگی🌹
دفع پروتئین ندارید؟
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
مرد آفریده شده تا تکیه گاه شود نه متکی. مرد به این حساس نیست که زن برادرش برای شوهرش چه خریده؟ جوراب گرفته یا ساعت مچی طلا؟!!!
مرد برای لطافت نیامده، مرد برای مبارزه آمده، برای جهاد، برای سماجت، برای جنگ با غول زندگانی، برای نبرد بیوقفه و بیانتها، برای به آرامش رساندن خانوادهاش و برای شکسته شدن غرورش آمده هست...!
همین که تبسم را بر لب زنش ببیند، همین که لبخند را برچهره دخترش ببیند، همین که پسرش بتواند پیش دوستانش سر افکنده نباشد، همین که خواهرش بتواند به او تکیه کند و مادرش با او درد دل کند و پدر پیرش جوانی خودش را در او ببیند، مرد را خوشبخت میکند...
مرد آمده همه را خوشبخت کند؛ آمده تا شود ستون خانواده؛ آمده بسوزد تا روشنایی بخشد؛ جبر زندگانیش است؛ اجباری ملس نه اختیاری با هوس...
هیچ گوهر گرانبهایی، هیچ مرد جنگی را خوشحال نمیکند جز آرامش خانودهاش.
مرد مهرورزی بلد نیست؛ چون مادر نیست. بهترین هدیه برای یک مرد، یک تشکر واضح و شفاف به همراه لبخند و آرامش خانودهاش هست، بدون هزینه...
«عمر و عزتشان زیاد» امید که وجود چنین مردانی در روزگار ما کیمیا نباشد!!!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت قدیمی #گلزار داستان دختری خانزاده..بسیار جذاب و زیبا...داستان یک دخترزایی... (دوستا
ادمین:
🍃🍃🍃💕🍃🍃
دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی و خانزاده ی گلزار رو بخونید...
دختریکه در خانواده ای بدنیا میاد که دخترزایی مایه ی سرافکندگی بوده...
اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید..
💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿