دنیای بانوان❤️
🌸🍃 ارسالی اعضا برای خانمها
#خانومها_بخوانند
بعضی خانوما سوال میکنن که تنوع رو چطوری ایجاد کنیم؟!😐
وبرای اونایی که همسرشون، خسته یکنواختی شدن وخانمایی که نگران از دست دادن همسرشون که مستاصل چه کنن....
✅هیجان انگیز باشید
هم تو ظاهر
هم تو رفتار
هم تو اخلاق
هم تو لحن صدا
هم تو اشپزی
اونایی ک تازه عروسن یا اونایی ک بچه کوچیک ندارن دستشون باز تره
اما دلیل نمیشه کسی ک پسر بچه داره و ... فک کنه وااای حالا من چکار کنم
غذا هاتون رو حتما تزیین شده بیارید سر سفره
حتی یه نیمروی ساده
موهاتونو ی روز پسرونه بزنید
ی بار بلند کنید
ی بار قرمز
ی بار بلوند
ی بار مشکی
ی بار تل بزن
ی بار گلسر
ی بار افشون
ی بار با کش ببند
ی بار بباف
تو مدل و چیدمان خونه تنوع بیار
مبل رو بزار اینور
گلدون رو جاشو عوض کن
جای خوابت رو
مدل روتختی
ملافه تشک
همیشه با صدای خودت حرف نزن
ی بار مردونه
ااالووو
سلامون علیکم
احوال آقا
ی بار سیلامیکم سیتاره
همچی شوهری کی داره
ی بار آرووووم
سلام
خوفی
ی بار با ناااااز و عشوه
مثل اینایی ک زنگ میزنن ک سلام
کپسول اتش نشانی میخواید و...
پخ کنید و بترسونیدش
از پشت در
دیوار
قلقلک بدیدش
مچ بندازید
بوسش کنید
دست بندازید گردنش
شب ب شب
تا نرفتید تو بغلش نخوابیداز همین امشب
با فاصله نخوابید
پاتونو بندازید رو کمرش
رو رون پاش
بچسبید بهش
با موهاش ور برید
گوشاشو لیس بزنید😐
با انگشتاش بازی کنید
ب خودتون برسید
هررررر روز دوش بگیرید
قبل از اومدنش
هر روز ی چیزی اماده داشته باشید
ن اینکه اومد برید تازه اماده کنید
شربت میوه پوست کنده و....
بچه ها مرد داشتیم ی زن دیگه گرفته بود
پرسیدن چرا میگف یه بار نشد برام آرایش کنه
یکی بود میگفت چون هر روز خونه مامانش بود
یکی بود میگفت چون هیچ بار نیومد رابطه رو شروع کنه
📢رفقا اینا مال قصه ها نیستا
برا حوادث روزنامه نیستا
برا همین ماهاست
حواسمونو جمع کنیم تورو خدا
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
✅عاقبت آزادی های بی قید و بند!!
💠به نقل از یکی از روحانیون:
دختری حدود 20 ساله در دانشگاه برای مشاوره به من مراجعه کرده بود و می گفت: “من عاشق شده ام!”
💠گفتم: عاشق چه کسی؟
🚫گفت: عاشق شوهر خاله ام شده ام! و این صرفا یک عشق ظاهری و قلبی نیست بلکه قضیه ازدواج در میان است!
به خانمش که خاله من است گفته می خواهد زن دیگری بگیرد.
💠گفتم: چند سالش است لابد خیلی خوش تیپه !؟
🔰گفت: شاید برای دیگران نباشه چون حدود 60 سال دارد ولی برای من هست!
💠گفتم: حتما خیلی پولداراست؟”
🔰گفت: نه راننده مردم است !
🛑بعد بانگاهی طلبکارانه به من گفت: “حاج آٍٍقا! حالا هم پیش شما نیامده ام به من بگویید اسغفرالله و از این حرفها،
بلکه آمده ام که به من بگویید مادرم را چکار کنم ؟
مادری که شنیده شوهر خواهرش می خواهد دوباره زن بگیرد سکته ناقص را زده است اگر بفهمد زن دوم این آقا، دختر خودش است حتما می میرد..!
💠گفتم: قبول داری خیلی عجیب است دختری بیست و یکی دو ساله با مردی حدود 60 ساله ازدواج کند؟
♻️گفت: راستش را بخواهید نمی دانم چی شد ولی ما همیشه مسافرت می رفتیم خیلی با شوهر خاله ام راحت بودم مثل پدرم بود والیبال بازی می کردم
🔷 توپ بر سر و کله من می زد و درد دل های خصوصی، پیامهای قشنگ و عاشقانه،حتی پدر و مادرم می دانند که من با شوهرخاله ام راحتم اما خبر از عشق ما ندارند.
⚡️خلاصه بعد از مدت طولانی دختر گلم، دختر گلم هایش، تبدیل به همسر گلم شد...
~~~~
🌼حضرت علی علیه السلام درباره سخن گفتن با زن نامحرم فرمود:
✅ای بندگان خدا! بدانید که گفتگو و اختلاط مردان با زنان نامحرم سبب نزول بلا و بدبختی خواهد شد و دلها را منحرف می سازد
⛔️ و پیوسته به زنان چشم دوختن؛ نور چشم دل را خاموش می گرداند
*
🔵به دستورات دینمان اسلام،اعتماد کنیم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃 قشنگه بخونید
حواسم بود به پریشونیش...
به هوای وسیله آوردن رفت بیرون و وقتی که برگشت، بوی سیگار برداشت کلِ اتاقو!
گفتم:
- نکِش بدبخت! میمیریا!
با پوزخند روی لبش، سرشو گرم کرد به باز کردن کروم و ویکریل و...
پرسیدم:
- خانومت مشکلی نداره؟
صداش خش دار بود، از سیگار یا چی؟ نمیدونم!
+ خانومم؟ نه! مشکلی نداره!
ولی قبلنا...
انگار داشت با خودش حرف میزد...
+ یه مدتی ترک کرده بودم، بعد ده سال گذاشته بودم کنار؛ یعنی یکی بود که براش مهم بود کشیدن و نکشیدنم! منم بخاطرش نمی کشیدم، کم میکشیدم، جلوی اون نمیکشیدم لااقل؛
الان دیگه کسی نیست که براش مهم باشه...
صدای منم خش برداشت اما نه از سیگار!
گفتم:
- چی شد پس؟ چرا نشد؟
نگاهش سرگردون تر شد، پوزخندش عمیقتر، صداش گرفته تر...
+ میشد که بشه، خودم نخواستم! خیال کردم زرنگم! گفتم لابد خوب نیست که با منه؛ اگه دخترِ بدی نبود که نمیاومد با من...
حواسم نبود گناه نیست عاشق شدنِ یه دختر، حواسم نبود خبط نیست خاطرخواهیِ زن جماعت، حواسم نبود از روی خواستنه اگه چیزیم هست...
با خودم گفتم مگه عقلم کمه بیام معشوقه ی خودمو بگیرم و حواسم نبود مردی که همچین فکری بزنه به سرش، محکومه به داشتنِ معشوقه ی آدمای دیگه...
ظلم کردم، به خودم، به اونی که دوستش داشتم و نخواستمش، به اونی که خواستمش و دوستش نداشتم...
بی وفایی کردم،
خریت کردم و دارم تاوان پس میدم نخ به نخ و تموم شدنی نیست حسرتم انگار!
حس کردم شونه هاش افتاده تر شده از چند دقیقه ی قبل، باز رفت که وسیله بیاره، که برگرده و بیشتر هوای اتاقو ابر و دود بگیره...
دست کشیدم به چشمام و فکر کردم به اینکه چقدر این روزا آلوده شده هوا، چقدر نگاهم راحت تَر میشه تازگیا...
فکر کردم به اینکه جدیدا چقدر زیاد شدن آدمایی که هر روز دارن تاوان میدن،
بخاطر دلایی که بی گناه شکستن و کسی صداشونو نشنید!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سلام همراز عزیزم دلم خیلی گرفته سنگ صبوری جز شما پیدا نکردم من پرستار سالمند هستم با سه فرزند
💕🍃💕🍃💕🍃🍃🍃
همه جور کاری هم برای سالمند انجام میدم از بچه هام میگذرم بخاطر اینکه دستم تنگ است ولی این خانم سالمند راضی نمیشه پشت سرم حرف در میاره بچه های خودش را با من بد کرده یه سویت بهم دادن که شبانه روز در اختیارش باشم الان کارای عید اون را انجام دادم از خودم مانده نمیزاره تا یه جا را میرم تمیز کنم صدام میکنه زنگ به بچه هاش میزنه خیلی ناراحتم پول پیش ندارم تا جای را پیدا کنم از دوستان خواهش میکنم اگه جایی را سراغ دارن به من اطلاع بدید که برم از اینجا یا تو مسجدی جایی خیرری که خانه رایگان بده به ما خدا عمرتون دهد انشاالله منم باشم اسیر زندگی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
عاشقانه شهدا
🌸🍃🍃🍃💕💕🍃
••❥🕰⏳
چندماہبعدعقدمونمنوآقامحمدرفتیمبازار
واسهخرید.
مندوتاشالخریدم،یکیششالسبزبودکهچند
بارهمپوشیدمشامایهروزمحمدبهمنگفت :
خانومی،اونشالسبزترومیدیشبهمن؟
حسخوبیبهمنمیده،شماسیدیووقتیاین
شالسبزشماهـمراهـمهقوتقلبمیگیرم.
گفتم : آرهکهمیشه...!
گرفتشوخودشهمدوردوزشکردوشد
شالگردنش،توهـرماموریتیکهمیرفت
یابهسرشمیبستیادورگردنشمینداخت...!
توماموریتآخرشهمهـمونشالدورگردنشبود کهبعدشهادتبرامآوردن.
#شهیدمحمدتقۍسالخورده✌🏽✨
#عاشقانہشهدایۍ🙂♥️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
نوستالژی
قدیمی
همونجا که غم جا نداره😍🍃🍃🍃
#حالا_شما_بگین خوشتون اومد؟🌸🍃
⁉️چرا باید ازدواج کنیم؟
🌸💕🍃🍃🍃🍃
💕ازدواج، کوهنوردی دو نفره!💕
🤔سوال: اگر کسی خواست به کوهنوردی برود بهتر است تنهایی برود یا دو نفری؟
✔️جواب: دو نفری. و اما دلیل:
🎈اول: در طول مسیر می توانیم با هم صحبت کنیم و گپ بزنیم و بگوییم و بخندیم. و متوجه چگونگی طی شدن مسیر نمی شویم. و خستگی کمتر روی ما اثر می گذارد.
🎈دوم: گاهی وقتها از صعود پشیمان می شویم و این نفر دوم است که به ما روحیه می دهد و ما را به ادامة مسیر ترغیب می کند.
🎈سوم: وسایل مورد نیاز برای کوهنوردی را می توانیم بین خود تقسیم کنیم. وقتی که بار تقسیم می شود فشاری که بر روی هر کدام از ما می آید کمتر خواهد شد.
🎈چهارم: گاهی وقتها که صعود مشکل و سخت می شود به گونه ای که یک نفره نمی شود صعود کرد و ما می توانیم به هم کمک کنیم.
💠دکترشاهین فرهنگ
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت قدیمی #گلزار داستان دختری خانزاده..بسیار جذاب و زیبا...داستان یک دخترزایی... (دوستا
ادمین:
🍃🍃🍃💕🍃🍃
دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی و خانزاده ی #گلزار رو بخونید...
دختریکه در خانواده ای بدنیا میاد که دخترزایی مایه ی سرافکندگی بوده...
اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید..
💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🌸🍃🍃
سرگذشت قدیمی #گلزار
داستان دختری خانزاده..بسیار جذاب و زیبا...داستان یک دخترزایی...
(دوستان سرگذشت جای من کجاست بعد از تکمیل شدن بارگزاری میشه..)
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت قدیمی #گلزار داستان دختری خانزاده..بسیار جذاب و زیبا...داستان یک دخترزایی... (دوستا
رفتم داخل و از خنده نمیتونستم خودمو کنترل کنم...
ماهیه اومد کنارم و گفت:به چی میخندی؟
سکوت کردم...میز شام عالی بود...شمعدونهای بزرگ نقره وسط میز...
مامان تاج با یه پیراهن گل دار و کفش های پاشنه دار امد سر میز اصالت اونا از ما بیشتر بود...
عابد لباس اسپرت پوشیده بود و اول خم شد صورت مادرشو بوسید و گفت:چه صفایی داره وقتی شما سر سفره هستی...
مامان تاج لبخندی زد و موقع خندیدن چروک های پایین لبش از بین میرفت و گفت:خوش باشی پسرم...
خواهرم نگران میزشام بود که کم و کسری نداشته باشه...حواسم به عابد بود که چطور کارد و چنگال دست میگیره و مادرش حسابی با ارامش شام میخورد...
سرمیز سکوت برقرار بود و بعد از شام برای خواب ابجیم همه رو راهنمایی میکرد...عابد از فرصت استفاده کرد کنارم ایستاد و گفت:صرف چای چی شد؟
به ساعت نگاه کردم و گفتم:یه چای و کیک بهتون بدهکارم چون قول دادم ولی امشب خیلی خسته ام...
چشم هاشو باز و بسته کرد و گفت:باشه شب بخیر بانو...
رفتم تو اتاقم لباس خواب تنم میکردم که حمیده با ضربه ای اومد داخل و گفت:بیداری؟
به طرفش چرخیدم و گفتم:اره تو که میدونی ما به بیداری و دیر خوابیدن عادت داریم...
به طرفم اومد و گفت:خیلی خوبه که اینجایید...تو این همه سال یبارم نشد من میزبان خانواده خودم باشم...
خواهرای دیگه ام یبارم نشد به فکر من باشن...روز عروسی دیدمشون همونه...
دستی به موهاش کشیدم و گفتم:غصه نخور مهم اینکه ناصر خان اینطور مراقبته....خوشبختی...
سرمو بوسید و گفت:واقعا هم خداروشکر که دارمشون...
اونشب خوابم نمیبرد نمیدونم چرا دلشوره داشتم...
هوا روشن شده بود و منتظر بودم بقیه بیدار بشن...از پنجره رو به باغ به بیرون خیره بودم و صدای گنجشک ها و نسیم خنک اول صبحی چقدر دلچسب بود...باغبون گلهارو اب میداد و عطر گلها تو هوا پیچیده بود....
صدای ماشین میومد و پشت سرش یکی از خدمتکارای خونمون رو دیدم که اومد به طرف پایین....
نکنه دلیل اون دلشوره ها چیزی بود...فقط یه روز بود که اومده بودیم از اونجا...
نفهمیدم چطور پله هارو پایین رفتم...وسط سالن که رسیدم...
خدمتکار ابجی میخواست بره سراغش...
جانعلی از کارگرای خیلی قدیمی ما بود اون مسئول خرید خونه بود..با دیدن من جلو اومد...همش دستهاش رو بهم میمالید و انگار ترسیده بود...بهش چشم دوختم و منتظر بودم تا حرفی بزنه...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿