#صرفا_خنده
😉😉😉😉
من پدرم جانبازه بعضی وقتا از بنیاد جانبازان میان در خونه ی سری سوال میکنن ک همش الکیه والا ما ک چیزی ندیدم ازشون 😂😂😂
خلاصه ی بار ک اومدن مامانم رفت دم در حیاط داشت جواب میداد منم تو خونه گوش میکردم ....
یهو عاقاهه گفت خانوم همسرتون مشکل قضایی نداره ؟؟؟؟
مامانم گفت چرا وقتی غذا میخوره یکم ترش میکنه ....😐😐😐😐
اینو ک گفت من پوکیدم از خنده مرده ک نگم داشت جون میداد ک نخنده بعد گفت نه خانوم منظورم مشکل دادگاهه هیچی دیگه مامانم رفت تو افق .....
منم سریع تلفن رو گرفتم دستم ب همه گفتم تا شاد بشن 😍😍😍😍
🍃🌸@shadihalall🌸🍃
.................😉.................
3.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواندن و تقلید صدای آهنگ بوی عیدی توسط حسن ریوندی
🍃🌸@shadihalall🌸🍃
.................😉.................
1.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قشنگه ببینید😉
تلاش برعندازان 😂
#طنز
#لبیک_یا_خامنه_ای ❤️
#بر_آن_عهد_که_بستیم_هستیم
🍃🌸@shadihalall🌸🍃
.................😉.................
👆سردار آزمون با درآمد چندین میلیارد تومانی یخورده، فقط یخورده! زندگیش تو آلمان سخته، برای همین دعا میکنه که قیمت بنزین بیاد پایین!😂
🔹این تازه اول زمستان سرده...
🍃🌸@shadihalall🌸🍃
.................😉.................
387.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی تازه زبان یاد گرفتی😁😂😂
🍃🌸@shadihalall🌸🍃
.................😉.................
🌸🍃
روایتی از همسر شهید مدافع روح الله طالبی
مادرش با رفتنش به سوریه مخالفت میکرد، یک روز جنایات داعش را در لپ تاپش به ما نشان داد، بعد به مادرش گفت:
هر سال روز عاشورا برای عزاداری امام حسین (ع) میروی و گریه میکنی؟ مادرش گفت بله؛ روح الله گفت
: مادر به حضرت زینب (س) بگو برایت گریه میکنم ولی نمی گذارم پسرم بیاید.
در جواب اطرافیان که می گفتند: بچه ات کوچک است نرو، میگفت
: زن و بچه برای آزمایش است، حتی در برابر گریه ها و بی تابی های حنانه در بدرقه اش هم خودش را نگه داشت و اصلا پشت سرش را نگاه نکرد تا مبادا از رفتن منصرف شود.
راوی: پدر شهید.
📎 کلام شهید:
آخرتتان را به دنیای فانی نفروشید و بدانید در آنجا می خواهیم به خدا در قبال خون شهدا جواب پس دهیم نکند شرمنده امام حسین (ع) شویم.
روح الله آنقدر آرزوی شهادت داشت كه خودش براي خودش حنابندان شهادت گرفته بود.
يك روز به دستش نگاه كردم ديدم با حنا نوشته بود شهادت
🍃🌸@shadihalall🌸🍃
.................😉.................
4.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مسجدی که زرتشتیها را هم جذب میکند!
#استوری
🍃🌸@shadihalall🌸🍃
.................😉.................
#حرف_حساب
🌸🍃
چند نفر از پلی عبور می کردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند...
همه در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند بهشون کمک رسانند... ولی وقتی دیدند شدت آب آنقدر زیاد است، که نمی شه براشون کاری کرد...
به آن دو نفر گفتند که امکان نجاتتون وجود نداره! و شما به زودی خواهید مرد !!!
در ابتدا آن دو مرد این حرف ها را نادیده گرفتند و کوشیدند که از آب بیرون بیایند
اما همه دائما به آنها می گفتند که تلاش تون بی فایده هست و شما خواهید مرد !!!
پس از مدتی یکی از دو نفر دست از تلاش برداشت و جریان آب او را با خود برد. اما شخص دیگر همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از آب تلاش می کرد....
بیرونی ها همچنان فریاد می زدند که تلاشت بی فایده هست ... اما او با توان بیشتری تلاش می کرد و بالا خره از رودخانه خروشان خارج شد . وقتی که از آب بیرون آمد، معلوم شد که مرد نا شنواست.
در واقع او تمام این مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند!
« ناشنوا باش وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند »
🍃🌸@shadihalall🌸🍃
.................😉.................
#صرفا_خنده
سلام امروز یه خاطره یا سوتی شنیدم ازیه اقایی که حدود هفتاد سالشه😊
ایشون خواهرش شصت سال پیش یا بیشتر ازدواج میکنه میره تهران هردو باهمسرش شاغل بودن وضع مالی عالی والبته شدید خسیس😂شاعر شدم😂
خلاصه یه روز این برادر که هنوز شهر نرفته بوده تلوزیون و ایینه بزرگ و این چیزارو ندیده بوده میره خونه خواهرش این بنده خدا تعریف میکرد تلوزیون روشن کردن....
خانم گوینده گفت باعرض سلام منم بلند شدم دستم گرفتم توسینم گفتم علیک سلام خانم خوبید 🤦
که خواهرم گفت بشین بابا این تلوزیونه 🥲
رفتم تو اتاق یه اینه بزرگ بود که خودم تواینه دیدم دوساعت دست توسینه باخودم حال واحوال میکردم 😂😂😂
که دوباره بهم گفتن اینست 😊که میگه خواهرم گفت ابرو موبردی چرا این کارا میکنی 😳😳گفتم خب ندیدم تاحالا😂
🍃🌸@shadihalall🌸🍃
.................😉.................
#یک_داستان
🌸🍃
"داستان واقعی جوان فقیر کارگر و گوهرشاد خاتون"
"گوهر شاد" یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود.
"او می خواست در کنار "حرم امام رضا (ع)" مسجدى بنا کند."
به همه کارگران و معماران اعلام کرد؛ دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى "شرطش" این است که؛
فقط با "وضو" کار کنید و در حال کار با یکدیگر "مجادله و بد زبانى" نکنید و با "احترام" رفتار کنید. "اخلاق اسلامى" را رعایت و "خدا" را یاد کنید.
او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآوردند، علاوه بر دستور قبلى گفت؛
سر راه حیوانات "آب و علوفه" قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که "تشنه و گرسنه" بودند آب و علف بخورند.
بر آنها "بار سنگین" نزنید و آنها را "اذیت" نکنید. من "مزد شما را دو برابر مى دهم."
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به "مسجد" میرفت.
روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى "چهره" او را دید.
جوان بیچاره دل از کف داد و "عشق گوهرشاد" صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به "مرگ" نزدیک کرد.
چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را "جویا شد."
به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به "عیادت" او رفت.
چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید "تصمیم گرفت" جریان را به گوش "ملکه گوهرشاد" برساند و گفت؛ اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست.
او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر "عکس العمل" گوهرشاد بود.
ملکه بعد از شنیدن این حرف با "خوشرویى" گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از "ناراحتى یک بنده خدا" "جلوگیرى" کنیم؟
و به مادرش گفت؛ برو به پسرت بگو من براى "ازدواج" با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد.
یکى اینکه "مهر" من "چهل روز اعتکاف" توست در این مسجد تازه ساز.
اگر "قبول" دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط "نماز و عبادت خدا" را به جاى آور.
و "شرط دیگر" این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم "طلاق بگیرم."
"حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن."
جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این "مژده" درمان شد و گفت؛ چهل روز که چیزى نیست اگر "چهل سال" هم بگویى حاضرم.
جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به "امید" اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و "وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد" باشد.
"روز چهلم" گوهر شاد "قاصدى" فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد.
قاصد به جوان گفت؛ فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه "منتظر" است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد.
جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به "نماز" پرداخته و حالا پس از چهل روز "حلاوت" نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد:
به گوهر شاد خانم بگویید؛
"اولا "از شما ممنونم و "دوم" اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم.
قاصد گفت؛ منظورت چیست؟!
"مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى؟!"
جوان گفت؛ آنوقت که "عشق گوهرشاد" من را "بیمار و بى تاب" کرد هنوز با "معشوق حقیقى" آشنا نشده بودم، ولى اکنون "دلم به "عشق خدا" مى طپد "و جز او" معشوقى" نمى خواهم.
من با خدا "مانوس" شدم و فقط با او "آرام" میگیرم.
اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند "آشنا" کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم.
و آن جوان شد "اولین پیش نماز" "مسجد گوهر شاد" و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک "فقیه کامل" و او کسی نیست جز؛
"آیت اله شیخ محمد صادق همدانی."
گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد "مشهد" است.
🍃🌸@shadihalall🌸🍃
.................😉.................
4.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم مارمولک که نشون دادند من گفتم فیلم خوبیه...
ولی همه ی آخوندها سرم ریختند...
من جواب دادم👆
واقعاااا عاااالیه😂😂😂😍😍
🍃🌸@shadihalall🌸🍃
.................😉.................
خاطرات یک سرباز عراقی
🌸🍃
یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.
آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود.
بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟
سرش را تکان داد. گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »
بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟ »
جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن فیلسوفانه ای گفت:
« سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده.»
🍃🌸@shadihalall🌸🍃
.................😉.................