#یک_آشنایی
شوهرم از طرف یه شرکت اومده بود محل کار من برای ویزیت....
اونموقع من حوصله نداشتم، اصلا تحویلش نگرفتم و میخواستم سریع حرفاشو بزنه بره که من بتونم کارامو انجام بدم. ...
بار دوم یه کنگره دیدمش که خیلی تیپ زده بود اصلا باورم نمیشد همونه....
بعدش هی پیگیر میشد مثلا در ظاهر برای کار بود! ...
دیگه من ازش خوشم اومد و با هم آشنا شدیم...
یکسال و نیم بعد با هم عروسی کردیم....
الان شوهرم میخواد خاطره آشناییمون رو تعریف کنه میگه خانمم اولین بار منو از محل کارش پرت کرد بیرون😅...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هر کسی عید و بهارش فرق دارد با همه
خندههای تو بهار و دیدنت عید من است
#امیر_اکبرزاده
_________________
دنیای بانوان❤️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 سقط شدید .. رفتار بد خانواده همسر🍃🍃🍃🍃🍃 سلام.من چند روز پیش سقط داشتم اونم با خو
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🌸🍃🍃🍃
سلام عزیزم در جواب خانومی که سقط داشتن و مادرشوهر و جاریشون زنگ نزدم بهشون
میخواستم بهت بگم عزیزم منم دقیقا مثل شما بودم اینقدررررر به جاری هام و مادرشوهر و محبت کردم دقیقا توی حاملگی هاشون غذا میپختم براشون میگفتم گناه دارن حتی موقعی که زایمان میکردن میرفتم کمکشون
ولی وقتی من خودم یه سقط داشتم و بعدش مجدد حامله شدم اینقدررررر ویار شدید داشتم که همش زیر سرم بودم ولی متاسفانه حتی نیومدن یک لیوان آب به دستم بدن
و من خیلییییی غصه خوردم و همش بعدش گریه و ناراحتی داشتم
ولی الان دقیقا شدم هم مثل خودشون حتی بدتر دیگه اصلا برام مهم نیستن خیلیییی سخت بود میدونم الان چه حالی داری حتی الان بیشتر از همیشه دلت نازکه ولی با خودت بگو فدای سرت که نیومدن و حتی زنگ نزدن
شما هم دیگه اصلا برات مهم نباشه و دقیقا مثل خودشون باش
محبت زیادی میشه وظیفه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 دلم سیاه شده از همسرم ....🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام ایام به کام لطفا پیام من رو هم بزارید وا
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃
سلام عزیزان،به خانومی که میگه از همسرم دلم سیاه شده:عزیزم به نظرم یه خانه تکانی اساسی بکن
از اتاق خوابت شاید کسی برات طلسمی چیزی گذاشته باشه
،اگه چیزی هم پیدا کردی بسوزونش ،وهر روز زیارت عاشورا و حدیث کسا رو داخل اتاقت بخون .
توکل بخدا انشاالله مشکلت حل میشه.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
صرفاخاطره
🍃🌸🍃🌸🍃🍃
سلام همراز جون❤️یکی از خاطراتم رو بگم
تولدم بود رفتم دانشگاه همه دوستام ریختن سرم جیغ دست هوراا دیوونه بازی تولد تولد تولدت مبارک منم ذوق مرگ شدم 😍😍
گفتم دمشون گرم اینا دیگه کین یادشونه تولدمو
بعد ساعت کلاس شروع شد رفتیم سر کلاس بعد وسطاش استاد گفت ده دقیقه استراحت کنید
دوستام گفتن بریم بیرون تولدته باید ما رو مهمون کنی😍
گفتم بریم😕
رفتیم بیرون اونا گفتن ما اینجا میشینیم تو برو از بوفه بخر بیار
منم رفتم سر راه هر کی منو میدید یه نگاه میکرد میخندید بعد میگفت تولدت مبارک منم هاج و واج تشکر میکردم
بعد گفتم خدایا اینا که منو نمیشناسن از کجا میدونن تولدمه!!!
برگشتم دیدم همه افتادن رو زمین همدیگرو گاز میگیرن بعد از سه ساعت التماس که بگید چه کرمی ریختید بــــــــــــــــــــــــــله
فهمیدم آشغالا ورداشتن رو کاغذ نوشتن امروز تولد منه من کمبود محبت دارم لطفا به من تبریک بگید بعد چسبوندن پشت من😐😐😐😐😐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#ایده_معنوی_اعضا
برای بخت گشایی
🍃🌸
سلام به اون خانمی که گفتن خواستگار ندارند
به شهید آقا سید رضا حسینی متوسل بشوید و هرروز ۱۰۰صلوات برای باز شدن بخت خود بفرستید
خیلی حاجت میدهد من خودم خیلی حاجت گرفته ام
ان شإ الله حاجت روا باشید ❤️
💁♀@serfanbanovan🙋♀
...............🌸🍃............
گفتمان قشنگ دخترکانالمون
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃
سلام همراز
من موافق بدگویی و پشت سر دیگران به ویژه یک دختر نیستم.
من یک مسلمانم. و مسلمان در نظم خداوند مرتکب ظلم نمی شود.همرازم
هستند کسانی که مخل ازدواج یک دختر شده و شرایط باروری و عشق ورزی و تجربه ی زندگی مستقل را می گیرند.
اگر زن هستیم بترسیم از کرده مان که توبه فایده ای ندارد.اگر دختر هستیم باز هم بترسیم از عقوبت کرده هایمان....
🙏🙏🙏کمی از سلوک اخلاقی هم گفتگو کنیم شاید موجب شدیم بخل و حسادت ضعیف تر شود.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
از اِمروز همه چیز آخرین است ؛
آخرین هفته
آخرین دلشوره هایِ شیرینِ اِسفند
آخرین جایِ گرد گیری نشده در خانه
آخرین اتمامِ حجت با خودمان ... حالمان ... آرزوهایمان !
آخرینِ بغضِ نرسیدن هایمان
و اولین امیدهایِ گره خورده به سالِ نو همزمان با یا مُقلب القلوب
این چندروز آخر هم باید اسبِ سال را مجاب کرد که تا منزلگاه راهی نیست ،
بتاز که نو شدن نزدیک است ...!
___________________
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت قدیمی #گلزار داستان دختری خانزاده..بسیار جذاب و زیبا...داستان یک دخترزایی... (دوستا
ادمین:
🍃🍃🍃💕🍃🍃
دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی و خانزاده ی #گلزار رو بخونید...
دختریکه در خانواده ای بدنیا میاد که دخترزایی مایه ی سرافکندگی بوده...
اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید..
💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
هدایت شده از 💕تجربه و سیاست های زنانه💕
زنی که از شوهرش اجازه خواست تا بمیرد...
گریه ی مرد برای همسرش در برنامه ی تلویزیونیِ #زندگی_پس_از_زندگی
سه ساله زنش مُرده
ببین چه گریه ای می کنه،
عشق واقعی به این میگن
https://eitaa.com/joinchat/4227793163Cdff03b009e
اشک مجری رو در آورد، 😭👆
🌸🍃🌸🍃🍃
سرگذشت قدیمی #گلزار
داستان دختری خانزاده..بسیار جذاب و زیبا...داستان یک دخترزایی...
(دوستان سرگذشت جای من کجاست بعد از تکمیل شدن بارگزاری میشه..)
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت قدیمی #گلزار داستان دختری خانزاده..بسیار جذاب و زیبا...داستان یک دخترزایی... (دوستا
هوا روشن شد بود ...ساک هامون رو بستیم حتی برای صبحانه بیرون نرفتم همونجا یه لیوان نشاسته و اب خوردم و گلوم یکم نرم شد ...
پیراهن گیپور سیاه رو تنم کردم و روسری حریر مشکی رو رو سرم بستم ...
حتی لباسهای مشکی ما هم بخصوص بود و سلیقه قشنگ مریم بود ..
چقدر جاش خالی بود ...کاش مریم بود و بغلش میگرفتم اون خیلی خوب میتونست حال ادم رو خوب کنه ...
همه اماده رفتن بودن ...
اومدیم بیرون و جنازه بابا رو قرار بود بفرستن ...
مادرجون و بقیه تو حیاط بودن ..رنگ به روش نبود ..سلام هم نکردم و رو به جانعلی گفتم : بعد مراسم بابا برمیگردیم اینجا ...
راننده ما رو میبره ...مراقب همه چی باش ...
چرخیدم یکبار دیگه خونه رو نگاه کردم و سوار ماشین شدیم ...ماهیه مدامگریه میکرد و رباب که جلو نشسته بود بدتر از ما داغ دیده بود ...
اولین بار بود که میخواستیم به زادگاهمون بریم ...
جایی که سالها فقط تعریفشو شنیده بودیم ...
سر راه به راننده گفتم بریم اول برای مزار مریم تا اون موقع دفن شده بود ..
چه خاک سردی بود ...خروارها خاک رو صورت قشنگش خوابیده بود و مریم دیگه برای همیشه رفته بود ...
خیلی زود راه افتادیم...
چندساعتی فاصله بود و حتی برای استراحتم جایی نایستادیم ...
اونجا میگفتن ناهار گذاشتن که بعد از تشییع و دفن میخوان ناهار بدن به همه مهمونا ...
ماشین سالار از ما سبقت گرفت و گفتم : بزار برن ...از همشون متنفرم...نگاه کن چه بادی هم تو غبغب انداختن ...یکی ندونه میگه سالها کنار هم بودن و حالا داغ عزیز دیدن ...
رباب به عقب چرخید و گفت :خانم طرف حق رو بگیر برای هر مراسم اقا رو دعوت کردن نرفت ...یبار نشد جواب تلفن مادرشو بده ..اونم مادره چیکار میکرد ...شما حاجی صفر رو نمیشناسی اون شوخی سرش نمیشه ...امیرخان پرورده دست اونه که اینطور خشن و بداخلاقه ...
_پس یه هیولای بدتر از امیر سالار خان هم هست ...
من نمیترسم از کسی چون خودشونم میدونن که چقدر مقصرن ...
وارد ابادی شدیم ...تصورم خونه های کاهگلی بود و کوچه های تنگ و باریک ولی اونجا خیلی هم دهات نبود ..حتی کوچه هاش چراغ کشی بود ...وسط ابادی یه در بزرگ اهنی بود ...دور تا دورش حصار اهنی داشت و نرده کشی بود ...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿