🌸🍃🍃🌸
از جاریم خوشم نمیاد ..
اوایل هوا منو داشتن🍃🍃🍃🍃
اوایل که ازدواج کردم خامواده شوهرم بیشتر منو تحویل می گرفتن ولی از وقتی با شوهرم مشکل پیدا کردم خانواده شوهرم اونو بیشتر تحویل می گیرن . حالا کاری ندارم می خوان تحویل بگیرن می خوان نگیرن ولی چتد روز پیش جاریم امد پیشم گفت که بیا با هم بریم رستوران بعد گفت خوبه به شوهرامونم بگیم بیان گفتمش باشه خوبه گفت تو با شوهرت هماهنگ کن بعد من هماهنگ می کنم گفتمش باشه و زنگ زدم به شوهرم گفتم اماده شو می خوایم بیایم دنبالتون باهم بریم رستوران بعد شوهرم گفت اصلا حوصله ندارم و من نمیام . بعد جاریم گفت این چه طرز حرف زدن بوده تو شبیه مردا باهاش حرف زدی ناز نکردی من به زن پسر خالمونم گفت با شوهرش مثل مردا حرف نزنه به تو هم می گم بعد خودش زنگ زد به شوهرش کلی نا و عشوه کرد که اره خیلی دوست داره بره رستوران و اینا و ازش خواست بیاد ببرتش بعد شوهر اون قبول کرد خلاصه گفت ببین تو بلد نیست چطور با شوهرت رفتار کنی و هرچی مشکله زیر سر خودته
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
تاحالا شده که بخواین حرفتون روی طرف مقابل تاثیر داشته باشه و به دلش بشینه...🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
برای اینکار کافیه فقط موقع حرف زدن، "سرتون رو تکون بدین"، شما با اینکار دارین پیامی میفرستین که "حرف من درسته" و ناخودآگاه روی طرف تاثیر گذاشته و اونم سرشو تکون میده و این شکلی حرفتون به دل اون میشینه 🤭
🌸🍃🌸🌸🍃
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت قدیمی #گلزار داستان دختری خانزاده..بسیار جذاب و زیبا...داستان یک دخترزایی... (دوستا
ادمین:
🍃🍃🍃💕🍃🍃
دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی و خانزاده ی #گلزار رو بخونید...
دختریکه در خانواده ای بدنیا میاد که دخترزایی مایه ی سرافکندگی بوده...
اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید..
💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🌸🍃🍃
سرگذشت قدیمی #گلزار
داستان دختری خانزاده..بسیار جذاب و زیبا...داستان یک دخترزایی...
(دوستان سرگذشت جای من کجاست بعد از تکمیل شدن بارگزاری میشه..)
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 سرگذشت قدیمی #گلزار داستان دختری خانزاده..بسیار جذاب و زیبا...داستان یک دخترزایی... (دوستا
رفتم ارومسمت دیوار و گوش وایستادم ...
صدای ماهیه بود اروم میخندید و سلیمان گفت : نمیدونم مادرم بفهمه خوشحال میشه یا نه ولی اینو میدونم که از وقتی تو رو دیدم دیگه متعلق به خودم نیستم ...
_منم همین حسو دارم ...منم به اندازه تمام روزهایی که نمیدونستم کی هستی دوستت دارم ...
_باید به امیرسالار بگم...اگه اون موافقت کنه همه چیز حل میشه ...
_اون تنها نیست برای من حمیده خیلی مهمه ولی مهمتر گلزار ...میبینی که فقط سر ناسازگاری زده با شماها ...
اگه بفهمه میترسم همین شبونه منو برداره و ببره ...
_مگه من میزارم ....همه میگفتن ما برادرا هیچ وقت زن نمیگیریم چون سنهامون داره میره بالا ولی خبر نداشتن که دلم با دیدن صورت مثل ماه تو چه درگیری رو شروع میکنه ...برام بخند وقتی میخندی چشم هات خوشگلتر میشن ...
ناخن هامو تو کف دستمو فرو میکردم و دستمو مشت کرده بودم ...
دلم میخواست میرفتم و تو صورت ماهیه تف میکردم که چرا هنوز کفن بابا خشک نشده انقدر زود یادت رفت ...
عصبی برگشتم سمت پله میخواستم به اون امیرسالار بگم که میخوام همین امروز برم و مراسم رو خودشون برگزار کنن ...
رو پله ها بالا میرفتم که یهو سرم شروع کرد به گیج رفتن ...
انگار پله ها حرکت میکردن ..
دیوار رو چسبیدم و سعی کروم برم ...ولی چشم هام درست نمیدید و فقط حس میکردم روی دریا شنا ور هستم ...
دیوار رو بچسب بچسب خودمو به بالا رسوندم ...
اب دهنم خشک شده بود و به زور و زحمت نفس میکشیدم ...
فقط مادرجون رو دیدم که داشت گلهارو بو میکرد و صدای زمین خوردن خودمو شنیدم که نقش زمین شدم ...
درد رو حس میکردم تو مچ پام و از طرفی درد عجیبی تو معده ام بود ...
مادرجون رو جلو چشم هام میدیدم که به صورتش میزد و گرمای خونی رو که از گوشه لبم بیرون ریخت ...
چی به سرم اومده بود ...
دستمو جلو بردم و دیگه هیچی رو ندیدم ...چشم هام انگار کور شده بودن ...
ادامه دارد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
دارم حسادت میکنم .. خودشو جا میکنه ..🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 من 25سالمه3ساله عروسی کردم.بغل مادرشوهرم زندگی
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃
سلام و درود خدمت شما همراز جون و تمام اعضای محترم کانال.
عیدتون مبارک.طاعاتتون قبول.
در جواب اون خانمی که تازه برای برادرشوهرشون رفتن خواستگاری و میترسن که جاریشون با زبون بازی،جای ایشون رو تو خانواده شوهر بگیره:
دوست عزیزم من هم دقیقا مثل شما پنج تا خواهرشوهر و یک برادرشوهر دارم.اونم خواهرشوهرهایی که به تمام معنا خاله زنک بودند و یه قانون نانوشته داشتن که نباید دو تا جاری با هم متحد و صمیمی باشند وگرنه برای خواهرشوهر شاخ میشن😳😳😳برای همین از اول،شروع کردن به فرق گذاشتن و فاصله انداختن بین من و جاری.
اون رو به شدت تحویل میگرفتن و به من کم محلی میکردن.خونه اونها میرفتن.ولی ماهها به ما سر نمیزدند.با اونها گردش میرفتن ولی با ما نه.جلوی من بچه اون رو مدام بغل میکردن و قربون صدقه اش میرفتن ولی.....
شاید هرکس جای من بود حس حسادتش گل میکرد.یا اگه حسادت نمیکرد افسرده میشد و خودش رو میباخت.
قصد تعریف از خودم رو ندارم.ولی میخوام تجربه خودم رو بگم.
نشستم فکر کردم دیدم من هم میتونم شبیه اونا بشم.مثل اونها پشت سر همه حرف بزنم.رعایت محرم و نامحرم رو نکنم.
خلاصه یکی مثل خودشون بشم و تو دلشون جا باز کنم.ولی درعوض،باید قید آخرت و قبر و قیامت رو بزنم.(چون در کل،آدمهایی هستند که غیبت و ...براشون عین آب خوردنه)
تصمیم گرفتم حتی به بهای اینکه بیش از پیش از چشمشون بیفتم مثل اونها نشم.به جای خاله زنک بازی و پرداختن به مسائل بی اهمیت،وقتم رو برای چیزهای باارزش صرف کنم.
ادامه تحصیل دادم.لیسانس گرفتم.وقتم رو برای تربیت بچه هام گذاشتم.هوش و حواسم رو معطوف به زندگی خودم و همسرم کردم.هرجا هم خواهرشوهرها رو میدیدم بهشون احترام میذاشتم.حتی ازشون بدگویی و ...نمیکردم.البته طبیعتا فاصله زیادی از نظر عاطفی بین من و جاریم افتاده بود.ولی سعی میکردم برام مهم نباشه.
حاصل ۲۰ سال صبوری من ،تربیت دوتا دختر دسته گله.۱۵ ساله و ۸ ساله که حجاب و نماز و اعتقاداتشون تو فامیل زبانزد شده.و یه همسر خوب و مومن که تمام هم و غمش رو گذاشت تا ما احساس کمبود نکنیم.با اینکه اول زندگی،هیچی نداشتیم ولی حالا شکر خدا با نگاه ویژه اهلبیت،یه خونه زندگی خوب داریم که مثل اون رو هیچکدوم از خانواده همسرم ندارن.
حالا که حدود ۲۰ سال از ازدواجم میگذره وقتی به پشت سرم نگاه میکنم اصلا پشیمان نیستم.من امروز هم در دل خواهرشوهرهام جایی ندارم.کماکان با ما رفت و آمد ندارن.نه محبت میکنند نه احترام چندانی برام قائل هستن.ولی در عوض،جاریم که قبلا سرمست بود از جایگاهی که داشت کم کم به این باور رسید که سر قبری که فاتحه میخوند مرده ای وجود نداره!!!!!!
امروز جاریم با اینکه از نظر پوشش ظاهری با من فاصله داره ولی پیوند و رابطه بسیار دوستانه ای با من برقرار کرده.
ولی به همین موفقیتها هم مغرور نیستم چون همه رو از جانب خدا و لطف اون میدونم.غرور کار شیطانه.👹👹👹
الحاصل....دوست عزیزم میخوام بهت بگم اگه خانواده شوهرت آدم های فهمیده و بافرهنگی باشند که اصلا مشکلی برات پیش نمیاد.چون جایگاه هر عروسی رو حفظ میکنند و به هر دوتون به یه اندازه محبت میکنند.
ولی اگه مثل خانواده شوهر من آدمهای بی فرهنگی باشند و بین شماها فرق بذارن ،از دوحالت خارج نیست یا شما رو به جاریتون ترجیح میدن یا ایشون رو به شما.
اگه مورد اول بود اصلا بر اسب غرور و تفاخر،سوار نشو و فکر نکن برنده بودی که تونستی جای جاریت رو تو قلب اونها تصاحب کنی.این دنیا میگذره.یه طوری باش که خدا و اهلبیت تحویلت بگیرن و تو قلب اونها جا داشته باشی.اصلا اصلا اصلا از جاریت پیش اونها و حتی پیش همسرت بدگویی نکن و از اونها هم به جاریت نگو.اتفاقا وقتی جاریت میاد خونه مادرشوهر،شما هم برو.باهاش صمیمی باش(البته نه زیاد)ازش پذیرایی کن.بذار حس مهمان بودن داشته باشه نه صاحبخونه بودن.با ادب و احترام باهاش برخورد کن.اگه خواهرشوهرها پشت سرش بدگویی کردن شما از خواهرشوهرها حمایت نکن و اگه خوب گفتن با لبخند،تایید کن تا بهشون بفهمونی که حسود و بخیل نیستی.
و اگه مورد دوم بود یعنی جاری رو به شما ترجیح دادن فکر نکن بازنده ای و دنیا به آخر رسیده.حواست رو جمع زندگی خودت بکن.دلت رو به خدا بده.کنار شوهرت باش و نذار کسی به این باور برسه که فرد حسود و تنگ نظری هستی.
وگرنه بعدا دودش تو چشم خودت میره.
ممکنه شوهرت و خانواده اش بهت بگن تو چشم دیدن یه جاری رو نداری.(البته ببخشیدا..... رک حرف میزنم که دقیق بتونم منظورم رو بهت برسونم)
یه جوری پازل زندگیت رو بچین که سالهای بعد به خودت افتخار کنی.
صد البته ،تقویت ایمان و تحکیم رابطه با خداوند و اهلبیت و مدد طلبیدن از ساحت ایشان،بهترین راهکار و نسخه شفابخش هر دردی است.
ببخشید خیلی طولانی شد🙈
موید باشی عزیزم🌺🌺🌺
سلام و درود خدمت شما همراز جون و تمام اعضای محترم کانال.
عیدتون مبارک.طاعاتتون قبول.
در جوا
دنیای بانوان❤️
دارم حسادت میکنم .. خودشو جا میکنه ..🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 من 25سالمه3ساله عروسی کردم.بغل مادرشوهرم زندگی
ب اون خانمی که تازه برای برادرشوهرشون رفتن خواستگاری و میترسن که جاریشون با زبون بازی،جای ایشون رو تو خانواده شوهر بگیره:
دوست عزیزم من هم دقیقا مثل شما پنج تا خواهرشوهر و یک برادرشوهر دارم.اونم خواهرشوهرهایی که به تمام معنا خاله زنک بودند و یه قانون نانوشته داشتن که نباید دو تا جاری با هم متحد و صمیمی باشند وگرنه برای خواهرشوهر شاخ میشن😳😳😳برای همین از اول،شروع کردن به فرق گذاشتن و فاصله انداختن بین من و جاری.
اون رو به شدت تحویل میگرفتن و به من کم محلی میکردن.خونه اونها میرفتن.ولی ماهها به ما سر نمیزدند.با اونها گردش میرفتن ولی با ما نه.جلوی من بچه اون رو مدام بغل میکردن و قربون صدقه اش میرفتن ولی.....
شاید هرکس جای من بود حس حسادتش گل میکرد.یا اگه حسادت نمیکرد افسرده میشد و خودش رو میباخت.
قصد تعریف از خودم رو ندارم.ولی میخوام تجربه خودم رو بگم.
نشستم فکر کردم دیدم من هم میتونم شبیه اونا بشم.مثل اونها پشت سر همه حرف بزنم.رعایت محرم و نامحرم رو نکنم.
خلاصه یکی مثل خودشون بشم و تو دلشون جا باز کنم.ولی درعوض،باید قید آخرت و قبر و قیامت رو بزنم.(چون در کل،آدمهایی هستند که غیبت و ...براشون عین آب خوردنه)
تصمیم گرفتم حتی به بهای اینکه بیش از پیش از چشمشون بیفتم مثل اونها نشم.به جای خاله زنک بازی و پرداختن به مسائل بی اهمیت،وقتم رو برای چیزهای باارزش صرف کنم.
ادامه تحصیل دادم.لیسانس گرفتم.وقتم رو برای تربیت بچه هام گذاشتم.هوش و حواسم رو معطوف به زندگی خودم و همسرم کردم.هرجا هم خواهرشوهرها رو میدیدم بهشون احترام میذاشتم.حتی ازشون بدگویی و ...نمیکردم.البته طبیعتا فاصله زیادی از نظر عاطفی بین من و جاریم افتاده بود.ولی سعی میکردم برام مهم نباشه.
حاصل ۲۰ سال صبوری من ،تربیت دوتا دختر دسته گله.۱۵ ساله و ۸ ساله که حجاب و نماز و اعتقاداتشون تو فامیل زبانزد شده.و یه همسر خوب و مومن که تمام هم و غمش رو گذاشت تا ما احساس کمبود نکنیم.با اینکه اول زندگی،هیچی نداشتیم ولی حالا شکر خدا با نگاه ویژه اهلبیت،یه خونه زندگی خوب داریم که مثل اون رو هیچکدوم از خانواده همسرم ندارن.
حالا که حدود ۲۰ سال از ازدواجم میگذره وقتی به پشت سرم نگاه میکنم اصلا پشیمان نیستم.من امروز هم در دل خواهرشوهرهام جایی ندارم.کماکان با ما رفت و آمد ندارن.نه محبت میکنند نه احترام چندانی برام قائل هستن.ولی در عوض،جاریم که قبلا سرمست بود از جایگاهی که داشت کم کم به این باور رسید که سر قبری که فاتحه میخوند مرده ای وجود نداره!!!!!!
امروز جاریم با اینکه از نظر پوشش ظاهری با من فاصله داره ولی پیوند و رابطه بسیار دوستانه ای با من برقرار کرده.
ولی به همین موفقیتها هم مغرور نیستم چون همه رو از جانب خدا و لطف اون میدونم.غرور کار شیطانه.👹👹👹
الحاصل....دوست عزیزم میخوام بهت بگم اگه خانواده شوهرت آدم های فهمیده و بافرهنگی باشند که اصلا مشکلی برات پیش نمیاد.چون جایگاه هر عروسی رو حفظ میکنند و به هر دوتون به یه اندازه محبت میکنند.
ولی اگه مثل خانواده شوهر من آدمهای بی فرهنگی باشند و بین شماها فرق بذارن ،از دوحالت خارج نیست یا شما رو به جاریتون ترجیح میدن یا ایشون رو به شما.
اگه مورد اول بود اصلا بر اسب غرور و تفاخر،سوار نشو و فکر نکن برنده بودی که تونستی جای جاریت رو تو قلب اونها تصاحب کنی.این دنیا میگذره.یه طوری باش که خدا و اهلبیت تحویلت بگیرن و تو قلب اونها جا داشته باشی.اصلا اصلا اصلا از جاریت پیش اونها و حتی پیش همسرت بدگویی نکن و از اونها هم به جاریت نگو.اتفاقا وقتی جاریت میاد خونه مادرشوهر،شما هم برو.باهاش صمیمی باش(البته نه زیاد)ازش پذیرایی کن.بذار حس مهمان بودن داشته باشه نه صاحبخونه بودن.با ادب و احترام باهاش برخورد کن.اگه خواهرشوهرها پشت سرش بدگویی کردن شما از خواهرشوهرها حمایت نکن و اگه خوب گفتن با لبخند،تایید کن تا بهشون بفهمونی که حسود و بخیل نیستی.
و اگه مورد دوم بود یعنی جاری رو به شما ترجیح دادن فکر نکن بازنده ای و دنیا به آخر رسیده.حواست رو جمع زندگی خودت بکن.دلت رو به خدا بده.کنار شوهرت باش و نذار کسی به این باور برسه که فرد حسود و تنگ نظری هستی.
وگرنه بعدا دودش تو چشم خودت میره.
ممکنه شوهرت و خانواده اش بهت بگن تو چشم دیدن یه جاری رو نداری.(البته ببخشیدا..... رک حرف میزنم که دقیق بتونم منظورم رو بهت برسونم)
یه جوری پازل زندگیت رو بچین که سالهای بعد به خودت افتخار کنی.
صد البته ،تقویت ایمان و تحکیم رابطه با خداوند و اهلبیت و مدد طلبیدن از ساحت ایشان،بهترین راهکار و نسخه شفابخش هر دردی است.
ببخشید خیلی طولانی شد🙈
موید باشی عزیزم🌺🌺🌺
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
کمی آرامش...
با شما🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم است نه قیافهاش
اما حرفش هیچ وقت از یادم نمیرود، میگفت :
زندگی مثل یک کلاف کامواست !
از دستت که در برود میشود کلاف سردرگم، گره میخورد، میپیچد به هم، گرهگره میشود .
بعد باید صبوری کنی، گره را به وقتش با حوصله وا کنی، زیاد که کلنجار بروی، گره بزرگتر میشود، کورتر میشود، یک جایی دیگر کاری نمیشود کرد، باید سر و ته کلاف را برید، یک گره ظریفِ کوچک زد !
بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد، محو کرد، یک جوری که معلوم نشود، یادت باشد گرههای توی کلاف همان دلخوریهای کوچک و بزرگند، همان کینههای چند ساله، باید یک جایی تمامش کرد، سر و تهش را برید
زندگی به بندی بند است به نام «حرمت»؛
که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
#نمازمجرب_براےمهربان_ڪردن_یڪ_شخص🍃🍃🍃🍃🍃
💯✍🏻چون شب یک شنبه یا چهارشنبه برسد چون مردم خفته باشند وضو بسازد و دو رکعت نمازگذارد در رکعت اول یک بار سوره فاتحه و بیست نوبت آیه
آیه 128 سوره توبه :
لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ
⇇و در کعت دوم یک بار سوره حمد و بیست بار همین آیه را بخواند چون سلام داد بیست بار صلوات فرستد و بعد از آن سر به سجده نهد و بیست بار بگوید :
♡یا رحیم♡فلان را مهربان من گردان
چون این نماز گذارده باشد هر روز که شود آنکس مهربان گردد تا جای که وصف نتوان کرد
📚تحفة الاسرار ص 87
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
صرفاخاطره
🌸🍃🌸🍃🍃
امروز یه آقا وارد مغازه شد، بعد داد زد ابوذر پس کجایی؟ بیا ببینیم چی بخریم. بعد دیدم یه بچه سه چهار ساله اومد تو و بیسکوییت برداشت.
تمام تصوراتم از ابوذر بهم ریخت. ابوذر الان باید 40 سالش باشه 😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
دارم حسادت میکنم .. خودشو جا میکنه ..🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 من 25سالمه3ساله عروسی کردم.بغل مادرشوهرم زندگی
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دوست عزیزشما جایگاه خودتون حفظ کنیدوبقیه رارها کنیدمهم همسرتون هستندکه باهاتون همراه باشند
مهم زندگی خودتون هست.منم تواوایل ازدواجم اونقدرپیشم گفته بودندجاری بدهست و....باورم شده بودکه جاری بزرگم افریطه هست اون وقت یک جاری بزرگ داشتم حتی یکباربامن وهمسرم اومدخرید تونامزدی ومن دعوا کردم باهمسرم.
ولی وقتی ازدواج کردم ودیدم جاریم چقدرخانم هست وحالا بعد23 سال جاری بودن خیلی بهم دل می سوزونیم وشدیم همدم هم وجاری کوچکم هم که خواهرزاده جاری بزرگم هست وقتی صمیمیت مادوتاجاری رادیدباهامون صمیمی شدوحالا3جاری خیلی بهم احترام وارزش قایلیم وهمیشه باهم میریم سیزده بدرو.....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿