💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
شوهرم میگه چی میخوای ..
برای تولدت🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
اگه شوهرتون بگه واسه تولدت میتونی یه چیزی ازم بخوای ، واقعا اون چیزی که دوست دارید و میگید براتون بگیره ؟ (مثلا فرض کنید خواستتون یکم گُنده و گرونه 😁)
من دلم یه ماشین میخواد دلم یه ۲۰۶ یا پژو پارس مشکی میخواد ولی روم نمیشه مستقیم بگم🥺 ، میدونم نمیدونه دلم این ماشینو میخواد نمیدونم چجوری بهش نخ بدم بفهمه ، از یه طرف میگم اگه مستقیم بگم یه جوریه مثل این زنایی که هعی از شوهرشون میکَنن میشم😑😑😑
اینکه یه ماشین واسه خوددد خودم داشته باشم واسم آرزوووووووووو شده🤧🥺🥺🥺🥺🥺🥺
رانندگیم هنوز بلد نیستم 🤧
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌸اثرات عجیب دعا و نفرین
هر چه کنی به خود کنی
گر همه نیک و بد کنی
🌸اگر از کسی بیزار و متنفر باشید ذرات و امواج کسالت و تنفر، نخست بر خود شما میبارد و سپس در ضمیرتان رسوب میکند.
🌸وقتی هم برای کسی از ته قلبت آرزوی موفقیت و سلامتی می کنی، امواج نامرئی تفکرات و انرژی شما تشخیص نمیدهد که این آرزو متوجه دیگریست. این موج نیک خواهی ابتدا خود شما را سرشار از ماهیت خویش میکند.
🌸با توجه به این واقعیت، ضمیر ناخودآگاه کسی که دعا و نفرین می کند، نمیتواند تشخیص دهد که این محصولات شفا بخش و یا مسموم کننده متعلق به فرد دیگریست و باید به سوی او صادر شود؛ بلکه در این شرایط، ضمیر ناخودآگاه، آن محصولات را ابتدا خودش جذب می کند.
🌸همیشه به یاد داشته باشید آبی که در رودخانه جاریست، نخست بستر خود را تر و سرشار از ذات خویش میکند و در نهایت به دریا میرسد
🌸فراموش نکنیم برای همدیگر
🌸دعای خیر و برکت کنیم 🙏
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک شهید👇
میگفت : بزرگ شدن و قد ڪشیدن 🌱
بچھ هامو... همھ چی رو دوست دارم
ببینم ولۍ خب اعتقاداتم اجازھ نمیدھ.🙂
منم از تھ دل راضۍ بودم ڪھ
تو این راھ رفتھ، توۍ راھ اهل بیت🦋
اگھ بھش میگفتم بخاطر من نرو پس
خودش چۍ میشد؟!😕
لحظھ آخر بھش پیامڪ زدم، گفتم:
راضۍ ام بھ رفتنت...😊♥️
دوست دارم تمام تلاشت براۍ دفاع باشھ🌱
منم اینجا تا جایۍ ڪھ میتونم
از بچھ ها مراقبت میڪنم.☺🌸
تو فقط دعا ڪن...
ڪاش میدونستی چھ
تڪیھ گاھ محڪمۍ هستۍ...🙂❤
هدیھ تولدم قابۍ بود با خط
قشنگش ڪھ نوشتھ بود...
فاطمھ ۍ عزیزم☺
مھرتان سنجیدھ ام
خوبان فراوان دیدھ ام
اما تو چیز دیگرۍ...❤
راوۍ : همسر شھید حسن غفارۍ
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
با شهدا
💕🍃🌸🍃🍃
از اینکه نتوانستم برای آنها فرزندی مثمرثمر باشم، برای آنها از خداوند متعال شفای عاجل وشایانی می طلبم.... چنانچه اگر شهید شدم در مرگم کمتر ناراحت باشید و دوست دارم هر شب جمعه با خواندن یک آیه قرآن تسلی بخش روح من باشید. هرچند نتوانستم خواسته های شما را برآورده سازم و زندگی لذت بخشی را به کشته شدن در راه خدا ترجیح دادم.
شعله ای بی ثمرم بهتر که خاموش کنید
رفتم از شهر شما دیگر فراموش کنید
وصیت نامه محمد هادی فضلی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
صرفاطنز
🌸🍃🌸🍃
من همه رو میبخشم جز اونی که تو جمع گفت تو دیگه بزرگ شدی عیدی میخوای چیکار..
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی... (دوستان سرگذشت جای من کجاست بعد از تکمیل شدن بار
ادمین:
🍃🍃🍃💕🍃🍃
دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی و خانزاده ی #گلزار رو بخونید...
دختریکه در خانواده ای بدنیا میاد که دخترزایی مایه ی سرافکندگی بوده...
اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید..
💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🌸🍃🍃
#گلزار
بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی...
(دوستان سرگذشت جای من کجاست بعد از تکمیل شدن بارگزاری میشه..)
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی... (دوستان سرگذشت جای من کجاست بعد از تکمیل شدن بار
سالار پاشو لای در گذاشت و مانع بستنم شد و اومد داخل ...چپچپ نگاهش کردم و گفتم: من قوانین خودمو دارم ...حالا که قراره بمونم ..قرار نیست هر وقت خواستی مزاحم من بشی ...
نگاهمم نکرد و گفت : ماهی هرچیزی که نیاز داری رو لیست کن ...میفرستم برات بیارن ...
به ماهی نگاه کردم و گفتم: چیزی نیاز نداره ...
سالار بهم خیره شد ...تو نگاهش عصبانیت نبود یه نگاه متفاوت بود ...خم شد و نزدیک گوشم گفت : باختی و خودت خبر نداری ...
با یه لبخند یه طرفه به من به طرف بیرون رفت ...
دستشو گرفتم و نزاشتم بره و گفتم : چرا باختم ؟ کجا فرار میکنی ...
با ماهی بهم نگاه کردن و دوتایی زدن زیر خنده ...عصبیم داشتن میکردن ...حواسم نبود و داشتم دستشو فشار میدادم...
موهامو از کنار صورتم زد پشت گوشم و گفت : خصوصی بود بین من و زن برادر اینده ام ...
با اخم گفتم : دارید منو کلافه میکنید ...اخرین بارته به موهای من دست میزنی ...
ابروشو بالا برد و گفت : دستمو داری دیگه چنگ میزنی ...تو حواست باشه به من دست نزنی ...به هر بهونه ای دستمو میگیری ...
وای یهو دستمو عقب کشیدم و گفتم: نخیر اینطورم نیست من خواستم بگم چی رو باختم ...از چی حرف میزنی ...
یهو دوباره درد تو معده ام پیچید به خودم پیچیدم و اروم دستمو روش گذاشتم ...
سالار به طرف بیرون رفت ...ماهیه از پشت سر بغلم گرفت و گفت : داره سربه سرت میزاره ...ابجی اون خیلی مهربون ..تو نمیدونی مثل باباست ولی رو نمیکنه ...
خیلی دلش بزرگه ...
دستهاشو از دورم باز کردم و گفتم: درستت میکنم صبر کن منو مسخره میکنید ...
ماهیه اخم کرد و گفت : مسخره نکردیم ...صدای خوردن چیزی به شیشه پنجره نظرمو جلب کرد ...پرده رو کنار زدم...سالار اروم از پشت شیشه گفت : قیافه ات وقتی نمیتونی چیزی رو که دلت میخواد رو انجام بدی خیلی خیلی دیدنی میشه ....چشم هات حسابی برق میزنه ...مثل یه گرگ تو برف ...
پنجره رو باز کردم دندونامو از حرص بهم فشردم و گفتم : با دم شیر بازی نکن سالار خان ....
من به اندازه کافی عصبی هستمتو دیگه بیشترش نکن ...اگه برگشتمبخاطر خواهرم...نتونستم ازش دور بمونم و بسپرمش دست شماها ...
دستشو رو دستم کشید و گفت : تنت چرا انقدر داغه؟....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
#تجربه_ازدواج
🎈اگر همسرتان بدقولى كرد
🎈يا دير به خانه آمد و توضيحى نداد
🎈بعد از رفع خستگی
🎈 با ملايمت از او علت تاخيرش را
بپرسيد
🎈و بگوييد كه براى او نگران شده ايد.
ـ ـ ـ ـــــــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ ـــــــــــــــــــــــــ ـ
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿