eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.7هزار عکس
618 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 یکی از رفقا میگفت: "قصد داشتم گفتم برم و از امام رضا(ع)… یه زن خوب بخوام...❗️ رفتم و درخواستمو به آقا گفتم... شب شد و جایی واسه خواب نداشتم...☹️ هر جای حرم که میخوابیدم... خادما مثه بختک رو سرم خراب میشدن که...😢 "آقا بلند شو..." متوجه شدم کنار پنجره فولاد… یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن… کسی هم کاری به کارشون نداره. رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و....... تاااا صبح راحت خوابیدم...❗️ صبح شد...پارچه رو وا کردم...☺️ پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم... چشتون روز بد نبینه…❗️ یهو یکی داد زد : "آی ملت…شفا گرررفت…😱 به ثانیه نکشید، ریختن سرم و...😭 نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که… خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان…❗️ "مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما؛ مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تأیید کنن..." "آقا بیخیاااال😳…شفا کدومه…⁉️ خوابم میومد،جا واسه خواب نبود... رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم😴… همین" تاااا اینو گفتم… یه چک خوابوند درِ گوشم و گفت: "تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی…"🤕 خیلی دلم شکست💔 رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم: "آقا؛دستت درد نکنه...دمت گرم💔 زن که بهمون ندادی هیچ… یه کشیده آب دار هم خوردیم. همینجور که داشتم نِق میزدم… یهو یکی زد رو شونم و گفت: "سلام پسرم❗️ "مجرّدی⁉️" گفتم آره؛ "من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب میگردم...☺️ اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم؛ تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت... خلاااااصهههه... تا اینکه شدیم دوماد این حاج آقا😁 بعد ازدواج با خانومم اومديم حرم... از آقا تشکر كردم و گفتم: "آقا،ما حاضریما...😂 یه سیلی دیگه بخوریم و یه زن خوب دیگه هم بهمون بدیا 😂😂😂 (به روایت آقای موسوی زاده) 🍃🌸@shadihalall🌸🍃 .................😉.................
3.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی حاج آقا قرائتی سه قلعه رو با سه خنده فتح میکنه😂😂😂 خیلی جالبه حتما ببینید👆 🍃🌸@shadihalall🌸🍃 .................😉.................
🌸🍃 وقتی گوشیمو می زنم به شارژ‌...... 😂 🍃🌸@shadihalall🌸🍃 .................😉.................
بسیار زیبـــــا و خواندنـــــی 🌸🍃 💎دیدار سید کریم پینه دوز با امام زمـــــان(عج) 💠در تهران مرد پینه دوزی بود به نام آقا سید کریم که اکثر علمای اهل معنا معتقد بودند گاهی حضرت " بقیة الله الاعظم علیه السلام " به مغازه محقر او تشریف می برند و با او می نشینند و هم صحبت می شوند ! نام و شهرت ایشان «آقا سید کریم محمودی» بود و در گوشه ای از بازار تهران به پینه دوزی و پاره دوزی مشغول بود ... به همین جهت مشهور به«آقا سیدکریم پینه دوز»بود . آقا سیدکریم با وجود آن مقامات ولایی و توحیدی، تا حدودی گمنام بود و در زمان حیاتش فقط خواص و علمای اهل معنای تهران از حالات و مقاماتش باخبر بودند . ایشان ارادت ویژه ای به "حضرت سیدالشهداء(ع)" داشتند . ✨جلوه ای ازتشرفات آقا سید کریم✨ 🔹دریکی از تشرفات سیدکریم ، امام زمان( عج) به او می فرمایند : اگر هفته ای بر تو بگذرد و ما را نبینی چه کنی؟ سید در پاسخ مے گوید: آقـــــاجان ! به خدا می میرم! و امام زمان (ع) می فرمایند : اگراین طور نبود ، هفته ای یک ما را نمی دیدی ! در یکی دیگر از تشرفات ، امام زمان(ع) خطاب به سید ڪریم مے فرماید : آیا کفش ما را نیز مے دوزی؟ و سید بلافاصله می گوید: بله آقاجان ! اما سه نفر جلوتر از شما کفششان را آورده اند ... امام زمان (عج) دقایقی بعد ، بار دیگر میفرمایند: سید ! کفش ما را نمی دوزی؟ وسید می گوید : چرا آقـــــا جان ! بعداز این سه کفش می دوزم ... دقایقی می گذرد و امام زمان (عج) برای بار سوم می پرسند : سید ! آیا کفش مارا نمی دوزی ؟ در این هنگام ، سید طاقت ازکف می دهد و بر می خیزد و امام زمانش را در آغوش می گیرد و می گوید : " سید و آقـــــای من " ! این قدر مرا امتحان نفرمایید ! اگر یک مرتبه دیگر بفرمایید ، فریاد می زنم و همه را خبر دار می کنم که " یوســـــف فـــــاطمه " در آغوش من است 🌱🌷🌱 🍃 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🍃 🍃🌸@shadihalall🌸🍃 .................😉.................
آروم کردن شوهر عصبی این شکلیه😂👆 🍃🌸@shadihalall🌸🍃 .................😉.................
داستان کوتاه روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهای آنها نگاهمی‌کند،  هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیک‌ها از زمین می‌رسند، بازمی‌کنند، و آنهارا داخل جعبه می‌گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید، شما چکار می‌کنید؟فرشته درحالی که داشت نامه‌ای را باز می‌کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می‌گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می‌گذارند و آنها را توسط پیک‌هایی به زمین می‌فرستند.مرد پرسید: شماها چکار می‌کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت‌های خداوندی را برای بندگان می‌فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته‌ای بی کار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بی کارید؟فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی جواب می‌دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می‌توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگویند “خدایا شکر”💐 🍃🌸@shadihalall🌸🍃 .................😉.................
793.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃 به آقایی گفتند حاضری بیای تو فیلم یوسف پیامبر بازی کنی؟😂😂 🍃🌸@shadihalall🌸🍃 .................😉.................
همه برن سجده..!!! شب سیزده رجب بود. حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند. بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود. تعجب کردم! همچین ذکری یادم نمی آمد! خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کند. هر چه صبر کردیم خبری نشد. کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000نفری را سر کار گذاشته است. بچه ها منفجر شدند از خنده و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیو هدیه کردند! برای اینکه شناسایی نشیم تو مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم.کد رمز آب هم 256 بود.من هم بی سیم چی بودم .چندین بار با بی سیم اعلام کردم که 256 بفرستید.اما خبری نشد .بازهم اعلام کردم برادرای تدارکات 256تموم شده برامون بفرستید ، اما خبری نمی شد .تشنگی و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود. من هم که کمی عصبانی شده بودم و متوجه نبودم بی سیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم مگه شما متوجه نیستیدبرادرا؟ میگم 256 بفرستید بچه ها از تشنگی مردند.تا اینو گفتم همه بچه ها زدند زیر خنده و گفتند با صفا کد رمز رو که لو دادی.اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم و با بچه ها زدیم زیر خنده و همه تشنگی رو یادشون رفت.. راوی:آقای شالباف 🍃🌸@shadihalall🌸🍃 .................😉.................
سلام یه خاطره بگم از گم شدن بچه یه اقایی بود روستای ما دوازده تا بچه داشت👶👧🧒👦👶👧👦👨‍🦱🧑‍🦱🧑‍🦰👩‍🦲👨‍🦱 بیشترم پسر یه روز خانمش میگه یکی ازپسرا نیست هرچی دنبال بچه میگرده پیداش نمیکنه😱 هول میشن همه مردم خبرمیکنن که بچه نیست جوونا راه میوفتن تو دشت و باغ و چاه هرجا که ذهنشون میرسه میگردن بچه نیست پدر ومادر گریه وزاری پدر بچه توسر خودش میزده بنده خدا😕 دیگه ناامید میشن میگن یه اب انبار توی حیاط بوده پرازاب هوا هم یه کم سرد بوده میگن یکی بره ببینه یه جوونی میره تو اب انبار میگه نه بچه اینجا نیست میاد بیرون پدر میگه شما درست نگاه نکردید خودش میپره داخل اب میبینه بچه نیست و میاد بیرون .... سردش بوده خواهر زنش میره حوله بیاره میبینه بچه گوشه خونه بین یکم رختخواب خوابیده😳😳دیگه شروع میکنه به مادر بچه دعوا کردن😡😡که چرا درست نگاه نکردی😂😂 🍃🌸@shadihalall🌸🍃 .................😉.................