دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
عقد ماهیه و سلیمان تمام شد فردا صبح بلیط داشتن برای مشهد و قرار بود تا تهران همراه حمیده برن و از اونجا برن مشهد ...
بزن و برقصی نبود و همه بعد از ناهار خوردن راهی خونه هاشون شدن ...
زنعمو به اصرار خودش دستش حنا بست و گفت شگون داره ...براشون گوسفند قربونی کردن و انقدر گوسفند هدیه اورده بودن که کسی باورش نمیشد اونا هدیه است ...
مادرجون و حمیده پچپچ کردن و بعدش تو گوش ماهیه چیزایی میگفتن و هوا تاریک که شد بردنش تو اتاق هایی که براش اماده کرده بودن...
مهمون غریبه نبود و بعد از صرف شام خیلی زود همه جا تو تاریکی فرو رفت ...
حمیده تو اتاق ساکشو بست و رو بهمگفت : کاش توام میومدی ...هم ماهیه رو بدرقه میکردیم هم تا روزی که برم کنارم میموندی ...هنوز نرفته دلم برات تنگ شده ...چهاردست و پا به طرفش رفتم و گفتم : گریه نکن ...خوب میام شما رو بدرقه میکنم اسبابمو جمع میکنم و با خجالت گفتم : برمیگردم خونه ام ...این عمارت ...ماهم یه عقد ساده خواهیم داشت ...
_لیاقتتون یه جشن باشکوه بوده ولی حیف که نمیشه ...خواهرای بی فکرم حتی نموندن ماهیه رو تو لباس عروس ببینن ...
اگه تو بیای امیر سالار اجازه میده ؟
_ حمیده ..چرا فکر میکنی منم مثل بقیه از اون میترسم...چرا نباید بزاره ...من میام کنار تو ...بزار چند روز هم انتظار بکشه ...
حمیده لبخندی زد و گفت : صبح زود باید بریم ...ماهیه و سلیمان ظهر باید فرودگاه باشن ..
_ بخواب ابجی من میرم بالا به امیر سالار بگمصبح میام...
ابروشو بالا برد و گفت : نصفه شبی؟
منم ابرومو بالا بردم و گفتم : از چشم هام بیشتر به عفتش به نجابتش ایمان دارم ...
فردا که بیام دلم خیلی براش تنگ میشه بزار امشب یه دل سیر نگاهش کنم ...
_ برو مراقب باش کسی نبینه ...به قول ماهیه از اون بوس ابدارا نکنیش ...
بغلش گرفتم و اروم تو گوشش گفتم : از بوسیدنش سیراب نمیشم ...
لبشو گزید و تا برم بیرون چپچپنگاهم کرد ...
ارومپایین پیراهنمو بالا گرفتم و بی صدا پله هارو بالا رفتم ...
هوا خیلی سوز داشت و انگار میخواست برف بباره ...لباس گرم تنم نکردم و همین که پامو تو پشت بوم گذاشتمتنم شروع به لرزیدن کرد ...
امیر تو اتاق بود و اروم و پاورچین رفتم داخل ....
ادامه دارد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
باور کنید خدا روزی رسونه ..
🌿🌿🌿
وقتی مجرد بودم جمعه ها عادت داشتم خودم صبح زودتر از بقیه بیدار شم .برم نون بربری بگیرم چایی بزارم و چهار تا تخم مرغ نیمرو کنم .دو تا برای بابام یکی خودم یکی مامانم .خواهرام بیشتر میخوابیدن.یه روز جمع ای من رفتم نون گرفتم مامانم با ذوق نیمرو جمعه ها پاشد رفت در یخچال تخم مرغ بیاره .من داشتم چایی دم میکردم .دبدم مامانم دوباره رفت گرفت خوابید گفتم چرا خوابیدی بیا صبحونه .گفت من نمیخورم میخوام بخوابم . گفتم باشه .خودم رفتم در یخچال تخم مرغ برداشتم دیدم سه تا تخم مرغ داریم فهمیدم مامانم چرا رفت خوابید .به خاطر اینکه خودش نخوره .البته چیرای دیگه هم داشتبم برای خوردن ولی اون نیمرو جمعه خیلی مبچسبید .منم شروع کردم نیمرو کردن تخم مرغ ها .اولی رو شکوندم .دومی رو شکوندم .سومی رو شکوندم با کمال ناباوری دیدم تخم مرغ دوزرده هیت .تخم مرغش هم از اون رسمی ها نبود از همین معمولیا بود .خودم باورم نمیشد سابقه نداشت تا به حال تخم مرغ دوزرده داشته باشیم .رفتم بالا سر مامانم گفتم بیدار شو خدا روزیتو رسوند پاشو با هم نیمرو جمعه رو بخوریم
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
#جلب_محبت_همسر
🌿🌿🌿
زنے ڪہ شوهرش از او راضے
نیست این آیہ را بر شیرینے بخواند
و بہ شوهرش دهد، شوهرش با
او مهربان خواهد شد✨
✺ وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ
أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ ۖ وَالَّذِينَ
آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ۗ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ
ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ
جَمِيعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ ✺
آیه ۱۶۵ سوره بقره ➣
مخزن تعویذات ۶۱
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 تو خواب راه میرم.. 🌿🌿🌿
سلام به دوستان عزیز🙏🌹
من اولین بار هست پیام میدم بهتون
ممنون میشم پیامم رو بگذارید داخل گروه و دوستان کمکم کنن
من 15 سالمه نمیدونم چرا جدیدا خواب و کابوس میبینم ، بلند میشم تو خواب راه میرم ،
امروز صبح بلند شدم همه کار هامو کردم واسه مدرسه لباسامو پوشیدم چادر پوشیدم و...
بعد رفتم سراغ گوشیم ک زنگ بزنم ب سرویسم ک دیدم ساعت 5:4 دقیقه صبح هست ، همه این اتفاق ها توی خواب اتفاق افتاد ولی واقعیت بود ، همه کارمو کردم ، قشنگ داشتم ریمل میزدم جلو آینه 😓
اصلا یادم نبود ک کی بیدار شدم و کارامو کردم
ی چند ماه هست گلوم خیلی درد میکنه ، حس بغض دارم و احساس تیروئید میکنم 😖
ی سری پسر خالم رو میخواستم ، خیلی پیش خودم گریه کردم حدودا یک سال و خورده ای ، ولی الان فهمیدم بخاطر سن بلوغ بوده و پوچ
الان فهمیدم ک دیر شده و پشیمانی سودی ندارد متاسفانه💔
ممنون میشم کمکم کنید خیلی حالم بده جدیدا بخاطر یک سالی ک بیهوده تلف کردم حالا نمیدونم چیکار کنم😔
هر سری یادش میفتم گریه میکنم و با خودم میگم من چطوری میتونم همسرش رو کنارش ببینم 🥲 چطوری برم عقدش ، عروسیش....
کمکم کنید دوستان
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 یه عمه داشتم که ... 🌿🌿🌿
ی عمه ی دارم ک توسن ۳۲ سالگی ازدواج کرد کلی خواستگار بالا بالا براش میومد ازوکیل گرفته تا دکتر مهندس عمه ی خودم تحصیل کرده بود کلی خاطرخواه داشت ی دختر مودب چادری بود یادمه مادربزرگم درهفته کلی میوه شیرینی میخرید برا خواستگارا
خلاصه ی استاد دانشگاه امد خواستگاری عمم ازاونجایی ک قبلا باازاین اقا شناخت داشت استاد یکی از درساش بودتاامد خواستگاری عمم شناختش وی شناخت نسبی ازش داشت عمم ازخدا خواسته بله ب این خواستگار داد.بساط عروسی ب پا شد اون موقعه ها من دبیرستانی بودم کلی ذوق داشتم برا عروسی عمم گذشت گذشت
عمه ی من ازاونجایی ک درگیر درس کار بود هرکی میگفت کی بچه میاری میگفت حالا زود ه بااینکه باتوجه ب سنش باید زود اقدام میکرد.خلاصه عمه من اقدام میکرد نمیشد ولی ب مانمیگفت ک نمیشه یادرحال اقدامم تا اینکه چندسال گذشت میدیدیم عمم دلش قنج میرفت برای بچهای فامیل همچنین شوهرش تواین چندسال هم همش پی دوا درمون بودن ولی نمیشدک نمیشدبدبخت عمم بمیرم براش همش راهی بیمارستانا ازاون شهر ب اون شهر از اون داروخونه ب اون داروخونه ازاون عطاری ب اون عطاری نمیشد ک نمیشد ولی قربونش برم هیچ وقت ناامید نمیشد ای یو اف میکرد بازم نمیشد مشکل ازهمسرش بود نطفش تقریبا خیلی خیلی ضعیف بود .یادمه ی باری ایو اف کرده بود بهش گفته بودن تخم مرغ خام زردشو باشیر قاطی کنی بچه توشکمت وایمیسته یا نشاسته بااب حل کنی کمرتو سفت میکنه من اینارو میدیدم حالم بدمیشه چ برسه.... ولی مجبور بود میخورد انجام میداد.متاسفانه یاخوشبختانه هیچکدوم از راهایی ک رفت جواب نداد.
اخرین باری ک ای یو اف کرده بود همین پریسال بود ک رفتن کلی امپول غیر کلی قرص.... ولی بازم بچه ای درکار نبود بلخره عمه ی بنده خسته شد این همه سال دوا درمون کرده بود حدودا ۱۰ سال شایدم بیشتر ولی نمیشد ک نمیشد.هرراهی ک بود رفته بود من باردار بودم دلش قنج میرفت برای بچه ی توشکمم دستشو میکشید روشکمم
پیشنهاد اسم بهم میداد اسمشو چی بزارم وقتی ک استراحت مطلق بودم کلی ایه براحفظ جنین توشکم مادر میفرستاد ک بخونم کلی امید بهم میداد تقریبا همیشه جویای احوالم بود بعضی وقتا حرفایی ک نمیتونستم ب کسی بگم ب خودش میگفتم بادوسه تاایه حدیث حالمو بهتر میکرد ارامش بهم میداد.اینارو بااشک دارم براتون میزارم🥺🥺یعنی همزمان من عمم بااختلاف یکی دوما باهم باردارشده بودیم اخه منم ناخواسته باردارشده بودم میخواستم بچمو سقط کنم عمم نمیزاشت میگفت گناهه کلی حرف توگوشم میخوند نکن خداقهرش میگیره..خلاصه چندماه بعد تولد دختر بزرگم عمه ی من باکمال نا باوری باردار شد بدون اینکه دکتری بره بدون اینکه دارویی بخوره بدون اینکه امپولی بزنه یجورایی معجزه شده بود .
وای بمیرم براش کلی خوشحال بودن هم خودش هم شوهرش میگفت برا دخترت ی هدیه خوب داریم پاقدم خیر دخترته ک پا گذاشت توخونمون کلی دعای خیر برامن بچم میکردن...بعضی وقتا مطلب دکتری ک من میرفتم اونم میدیدم باهم میرفتیم پیش دکتره کلی ذوق شوق داشت ولی این ذوق شوقا پایدار نبودن براعمم توان تی بهش گفتن باید بچه روسقط کنی انتیش بالاس ان تی بچه ۴ بود یعنی ی بچه معلول ناسالم اخ خدا ندادی ندادی اخرش دادی ولی زجر کش کردی؟؟حکمتتو شکرکلی زجر کشید همش میگفت دعا کنید ک اشتباه پزشکی باشه میگفت کاش خدا منو سوپرایز کنه بمیرم بردلت عمه چیاکشیدی🥺 تست امینوسنتز دادگفتن بچه مشکل داره باید سقط بشه بچه ای ک بعد چندسال ازطرف خدا بعد کلی دوندگی بدون تداخل دکتر خدا بهش هدیه داده بود کلی سونو رفت کلی دکتر عوض کرد همه هم گفتن باید سقط شه
ولی مگه میشه گذشت ازاون بچه ک تووجودش نفس میکشید بچه ای ک تووجودش ریشه زده بود .بعضیا هم میگفتن خوب کردی سقط نکردی خطای دکتری هم هست انشالله ک خدا روسفیدمون کنه بچه ی سالمی بیاد بغلت هرکی ی چی میگفت ولی عمه ی من بازم شوق ذوق داشت.تااینکه رفت سونو تعیین جنسیت بهش گفتن دختره ولی معلوله قلبشم مشکل داره ولی اینبار خنثی بود اینبار علاوه بر کرموزم اضافه داشتن هم معلول جسمی بود هم قلبش مشکل داشت تقریبا دیگه ن حرفی میزد ن چیزی. میگفتیم تکون میخوره با حسرت میگفت اره تکوناش مثل ماهیه ولی معلوم نبود تودلش چی میگذره.کم کم سیسمونی خریدن شروع کرد. لباس میگرفت برابچه بماند که چه ورمایی نکرد شده بود بادکنک مثل حالت مسمویت بارداری بود گذشت گذشت وارد ماه نهم شده بود ی روز دید بچه تکون نمیخوره سریع رفت بیمارستان نوار گرفتن دیدن بچه قلبش کند میزنه بهش ی امپول فشار زدنخداروشکر دردش نگرفته بود سریع بردنش سزارین .وسزارینش کردن نگم ازاون روز نگم ازسختیای عمه ی بیچاره ی من نگم از بدشانسیای عمه ی بیچاره ی من بچش پرکشیده بود بدون اینکه بغلش کنه بدون اینکه صورت ماهشو ببینه بچه قلبش ایست کرده بود تو شکم عمم فوت کرده بود
دنیای بانوان❤️
ی عمه ی دارم ک توسن ۳۲ سالگی ازدواج کرد کلی خواستگار بالا بالا براش میومد ازوکیل گرفته تا دکتر مهندس
بزور از خدا نخوایم😔😔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
عاشقی ..
🌿🌿🌿
- يكبار ؛ يكبار . .
وفقطيكبارمیتوانعاشقشد !
عاشقِزن ؛ عاشقِمرد ؛ عاشقِانديشه
عاشقِوطن ؛ عاشقِخدا ؛ عاشقِعشق . .
بارِدومديگرخبریازجنسِاصلنيست🌱'
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🍃🌸🍃 بزور خانواده ازدواج کردم .. 🌿🌿🌿
سلام صبح بخیر واقعا کانالتون عالیه حسابی لذت میبرم فقط بخاطر کانالتون میام ایتا خسته نباشی عزیزم دمت گرم که تواین زمونه که همه بفکرخودشون وزندگیاشون هستن وحوصله واعصاب خودشونم ندارن توبرای مردم وقت میزاری امیدوارم بهترینا برات رقم بخوره ❤️
اگه امکانش بودپیام منم بزاری مچکرم
راستش من 18سالمه تو14سالگی به زورخانواده باکسی 20سال ازم بزرگتربودنامزدشدم وبخاطر اینکه توروستازندگی میکنیم وحرف مردم توزندگیامون خیلی تاثیرمیزاره وبرای خانوادم مهمه نمیذاشتن بهم بزنم باکلی سختی وبدبختی خودزنی وترک تحصیل واقدام به خودکشی و.... تونستم بعدازدوسال تلاش نامردیموبهم بزنم اما اثراتش هنوزم رومه عصبی وافسرده ام همیشه دستام میلرزه قبلا دخترشادوبسیارشیطون بودم بگذریم بعدازاون خیلی خاستگارداشتم اما میترسبدم تایکی اومدازشهرانقدمظلوم وخوب ب نظر رسیدهمه موافق بودن ودرکمترازیک هفته عقدکردیم بعدازعقددیدم که مشکل قلب واعصاب داره محبت نمیکنع کارنمیکنه پول نمیده دست بزن داره تعادل نداره بی ادبم هست نه عیدی میاوردن نه هیچی خانوادمم سرکوفت میزدن برافلانی میارن براتونه😔😔 یسال به سختی کناراومدم تا اینکه دیگ نتونستم 4ماه نه سرمیزنه بهم نه زنگ نه پیام منم باکلی سختی خانوادموراضی کردم مهریه ونفقه راگذاشتم اجرا بلکه بترسه درست بشه بیادبرااشتی کردن اما هیچ تلاشی نکرد ازخداشه جدابشیم خیلی ناراحتم میترسم ازحرف مردم که چی راجبم میگن بعدازطلاق خیلی نگرانم وبهم ریخته 😔بخدا انقدمحبت کردم که درست بشه اقتدارشوحفظ کردم هدیه خریدم ازراه دوستی واردشدم احترام گذاشتم اما هرباریه دردگذاشت تودلم انقدبهم سرکوفت میزنن که این دوست نداره یه رنگ نمیزنه یه تلاش نمیکنه باهاش بمونی دیگ دیوونه شدم چندبارفکرخودکشی زده به سرم ازبس خانوادم سرکوفت میزنن😔
ویه سوال داشتم دوماه هست مهریه ونفقه رااجراگذاشتم هیچ خبری ازدادگاه نشده کسی خبرداره که چندروزع نامه میاد
لطفا بزارتاخاهرای عزیزم منت برسرمن بزارن وباحرفاشون آرومم کنن ودلداری بدن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
همراز(ادمین کانال):
🍃🍃🍃💕🍃🍃
دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی و خانزاده ی #گلزار رو بخونید...
تمام سرگذشت ها بالای کانال سنجاقه...
دختریکه در خانواده ای بدنیا میاد که دخترزایی مایه ی سرافکندگی بوده...
اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید تا ناشناس در کانال قرار داده بشه..
اینجا پر از سرگذشت و دلانه ها و ایده های معنوی بانوان سرزمینم هست...
💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿