دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 معجزه خدا بود که زنده هست .. 🌿🌿🌿
نامزد من کشاورزه دانشجو ام هست تو منطقه ما اکثرا کشاورزی میکننن دادششم کشاورزی زیادی کرده بود بعد امسال بخاطر اینکه پیاز گرون شده بود پیازا برادر نامزدمو خیلی میبردن بعد متوجه شده ک این پیازا کی برده بهش گفته ک تو پیازا منو میدزدی اون اقاعه هم فوش تهدید میکشمت و من این کار نکردم برادر نامزدم چون اون مرده تهدیدش کرده بوده هم محصول براش نزاشته بودن چند بار با نامزد من ک برادر ش بوده تماس میگره شبا بیا کنارم کشیک بده و فلان اینم چون خودش کشاورزی داشته نمیتونسته ول کنه محصولاتشو بعد دادش نامزدم باهاش قهر میکنه ک نیومدی کمکم نامزدم ک میبنه دادشش قهر کرده میخاد بره کمکش هر چی ب خودش و خانمش زنگ میزنه جواب نمیدن بعد از یکی دیگه میپرسع اون میگه شبی کار داره نمیتونه بره سرزمین
اینم خونه مامانش اینا بوده بلن میشه ک بره سر زمین کشاورزی چون اونجا ی خونه هم نیست میگه شاید دزدا بیان ماشین از دستم بگیرن ب هر کی زنگ میزنه اسلحه شکاری بگیره نداشتن اینم ب پسر همسایه زنگ میزنه میگه کلت دارم میخای اینم از رو ناچاری میگره
بعد میره سر زمین ساعتا ۱۲ اینا میشه نامزد من میره رو صندلی طرف شاگرددد دراز میکشه😭😭😭😭 همونجا خوابش میبره بعد برادرش میره ب پسر عموش میگه شبی من تنهام بیا بریم سر زمین اینم بگم ک برادر نامزد من خبر نداشته ک نامزد من سر زمینه
نامزدمم خبر نداشته اینا میان
پسر عموشونم دادمادشونم هست شوهر خاهرشونه
بعد برادر نامزدم با پسر عموشون ک دادمادشونم هست میان میبینن این خوابه میخندن میگن این اومده مثلا دزد بگیره ما ایقدر بلن حرف میزنیم متوجه نشده میان با سنگ و کل و خاک میزنه دادش ب ماشین نامزدمو میترسونن اونم با وحشت از خواب میپره پسر عموشم ب حالت خمیده خمیده میاد کنار ماشین محکم ب شیشه راننده میزنه اینم طرف شاگرد خواب بوده میاد درو باز کنه یادش میاد قفل بوده در میاد با ی دست بازش کنه اون ی دستشمم اسلحه دستش بود خم میشه از طرف صندلی شاگرد در طرف راننده باز کنهع اسلحههه نگو خراب بوده خدا لعنت کنه اونی بهش اسلحه خراب داده😭😭😭خدا نبخشتش اسلحههه خودش بریده خورده تو سر پسر عموش فقه معجززه خدارو دیدم این مرد زنده موند خداروشکر😭😭ولی ی چشممش باید تخلیه بشه😭😭😭😭خیلی دلم میسوزه برا زنش و خودش و بچه هاش
وای برای نگهبانی از پیاز چیکار کردن اینا😐😐😐
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
نگرانم برای ازدواجم ..
🌿🌿🌿
الان میخواهید بگید مگه همه چیز ازدواجه 🤦
سی سالمه
لیسانس و شاغل(البته دوباره درس میخونم چندماهی سرکار گذاشتن کنار)
از لحاظ خانوادگی و ظاهر خوبم
وقتی میبینم خانوم های که سن بالایی دارن برای بارداری یسری مشکلات دارن نگران میشم
نمیگم خواستگار داشتم اما جور نشده
درحال حاضر یه خواستگار دارم که اونم تفاوت هامون زیاده
ممنون میشم دعا کنید بخت خوب برام بیاد
همه چیز ازدواج نیست واقعا ولی تکمیل کننده هست و نمیشه منکر شد 🧐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿🍃
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
نظر شما برای گلزار
🌸🍃🌸🌸🍃
سلام همرازجان
خداقوت ووجودتون سلامت.
نظرم درموردگلزارخانم:
من خیلی دلم گرفت ازاتفاقی که براش افتادوهمینم باعث شده تابه عشقش نرسه.ولی ایشون که میدونسته عابدبهش نظرداره پس نبایدمیرفت خونه خواهرش ولی اونموقعم که رفت نبایداینجوربی پروامیرفت میخوابیدوحداقل دروازداخل قفل میکرد.
وقتی میبینم یه همچین اتفاقای میفته ودوتادلداده به هم نمیرسندقلبم تیرمیکشه.نرسیدن به کسی که باتمام وجودت عاشقشی مردن تدریجیه.
متاسف شدم برای گلزارخانم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 داشت به نبودنم فکر میکرد .. 🌿🌿🌿
هشتاد و هشت قدم پایین تر از کافه، خیابانی فرعی ختم میشد به کوچه ای بن بست که انتهایش یک درب قدیمی و بزرگ و رنگ پریده قرار داشت.
آسمان که تاریک روشن میشد از کافه میزدیم بیرون و میرفتیم به انتهای آن کوچه ی بن بست و زیرِ تیرِچراغ برقی که همیشه خاموش بود مینشستیم.
پشت این درب بزرگ باغی بود پر از درختان خشکیده
همیشه آواز کلاغ های پریشان در فضا میپیچید.
ساعت هفت و نیم که میشد صدای پیانو از داخل باغ به گوش میرسید.
چند باری قلاب گرفتم و داخل باغ را سرک کشید.. .
میگفت سایه ی پیرزنی رامیبیندکه پشت پنجره ایستاده و سیگار میکشداما هیچوقت کسی که پیانو میزد را نمی دید!
آن قدر چهره ای متعجب اش هنگام تعریف کردن را دوست داشتم که هیچ وقت دلم نمیخواست خودم سرک بکشم !
مینشستیم زیر تیر چراغ برقی خاموش و زل میزد به چشمانم و میگفت “فکرمو بخون”
این کار جزو دیوانگی های شیرینمان بود.
وَهم چشمان راز آلودش تنم را میلرزاند
نزدیک تر می آمد.. .
عطر سرد صورتش در صورتم میریخت و نفس هایم به شماره می افتاد
نزدیکتر می آمد و میگفت “بگو دارم به چی فکر میکنم؟”
گرمای نفس هایش به لب هایم میخورد و آب دهانم مسیر هر روزه اش را گم میکرد!
هر بار شگفت زده میشد که چطور میتوانم فکرش را بخوانم؟
اما مگر میشد در نگاهش زل بزنم و نفهمم دارد به چه چیزی فکر میکند.؟!
صدای پیانو بالا میگرفت صدای کلاغ ها بالا میگرفت
باد لای موهایش میپیچید و بوسه هایمان آغاز میشد..!
همیشه میگفت لب های تو نوعی مواد مخدر است و من معتاد به مصرف هر روزه اش
که ضربان قلبم را تند کند که خون رگ هایم رقیق شود
که بی رمق بیفتم در آغوش ات… .
با تمام شدن صدای پیانو در تاریکیِ کوچه قدم زنان دور میشدیم!
در آن روزها جنون عشق مان بالا گرفت.
و آن شب پاییزی تصمیمان را گرفتیم و راهی آن کوچه ی بن بست شدیم
نشستیم جای همیشگی مان آواز کلاغ ها دلهره آور بود
صدای پیانو بلندشد! زل زد به چشمانم
اشک زیر چشمانش میغلتید
ماه روی گونه های آهاری اش میرقصید. .
زل زد به چشمانم جرأت نداشتم فکرش رابخوانم!
داشت به نبودنم فکر میکرد…
راستش آن شب
تصمیم گرفتیم همه چیز در اوج تمام شود!
باید همدیگر را ترک میکردیم
باید عشقمان جاودانه میشد!
رفت
بدون هیچ نامه ای بدون هیچ حرفی
آنگونه رفت که انگارهیچ وقت نبوده..
چند ماه بعد از رفتن اش سرِ همان ساعت
راهیِ کوچه ی بن بست شدم
روی درب پارچه ی سیاهی آویزان بود..
ازصدای پیانو خبری نبود
کلاغ ها رفته بودند
باغ را سرک کشیدم
پیرزنی پشت پنجره ایستاده بودو سیگار میکشید
نشستم جای همیشگی مان
زل زدم به نبودن اش
زل زدم به نبودن اش..
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
🌿🌿🌿
سلام 🌹در جواب دختر گلمون که ناراحت بودن باباشون یه بشقاب بیشتر برداشته تا مامان بزرگو با خودشون ببرن گردش. واقعا ناراحت شدم من وقتی مامان بزرگم زنده بود وقتایی که بابام وقت نداشت خودم تو مجردی مامان بزرگم و میبردم دکتر شاید بگید خیلی خوب بود نه اتفاقا مامانمو خیلی ازیت کرده بود ولی این دلیل نمیشه ما هم بد باشیم 🤔 دخترم باباتون کار خیلی خوبی میکنه که به فکر مادرشونه 🤗 دخترم نمیدونی چه خیر و برکتی داره کمک به پدر و مادر و خوشحالی اونا ☺️ من خودم به عینه دیدم بابای من و اون داداشش که بیشتر به مامانشون میرسیدن هم از زندگی خیر دیدن هم از بچه 🌹 بچههای خوب و تحصیل کرده 🌹 دخترم از هر دستی بدی از همون دست پس میگیری🌹 سعی کن بيش تر هوای مامان بزرگو داشته باشی بهش بگو برات دعا کنه🙏 تا عاقبت بخیر بشی🙏مواظب خیر و برکتای زندگیمون باشیم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
انتخاب اسم فرزندم ..
🌿🌿🌿
باردارم اسم مهراد رو خیلی دوست دارم دیروز چند تا رفقای شوهرمو دیدم، بهشون گفتم میخام چی بزارم گفتن اهان مهری خیلی خوبه😑خیلی جلوی خودمو گرفتم نزنم دهنشون، چرا بعضی ها انقد بی تربیتن، شما نظرتون راجب این اسم چیه؟
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 هنوز اون قدیما بود .. 🌿🌿🌿
- سال شصت و نه بود مادر ، سرم
بو قرمه سبزی میداد و همچین تو
وجودم یه شیرزن کلهشق بود . .
مامانم هرچی حرص میخورد که
دختر ؛ این چه طرز حرف زدنه ،
این چه طرز رفتاره و هزار ال و
بل ، تهش من بودم و ترمی وجودم
که میگفت ! یه باره ترمی ، فقط
یک بارتو بارون و هوای سرد فریدون
کنار بدون چتر لج کردم با خودم و
بابام و رفتم میدون ترهبار .
بست نشستم دم حجره بابا ، که
آقاجون آخه قربونت برم .
زندگی منه اگر قرار بدبخت بشم
خب بشم ، اصلا سیاهبختی زندگی
تو این دهکوره است بزار سیاهبخت
تر بشم اونم اخم و تَخم که زندگی
کی برات بد بوده اینجا ?
آقات زیادی بهت گیر داده یا مامانت؟
روز به روز که کلهشق تر میشی .
پاشو برو خونه که این وصلت هیچ
جوره به ما نمیخوره پسر حاج قاسم
که اصلا . .
زیر لب هم که زمزمهکنان دیلاق و
بدرد نخور از دهنش نمیافتاد .
پسره حاج قاسم همون میثمِ من
بود همون که میون دشت چای عمو
هادی اومد و بهم سلام کرد منم
جیغ و داد که آهای پسرهی فلان
فلان شده نمیبینی روسری و چادر
سرم نیست؟
اون روز موهام رو باز کرده بودم و
با تارا میون دشت چای میدویدیم ،
کشم گم شد و تا چند ساعت دنبال
کش موهام بودم آخه اینقدر موهام
بلند بود که هیچ جوره نمیشد اون
هارو زیر روسریقایم کرد . .
سریع از اونجا دور شد ولی فهمید
که دنبال کش موهام بودم .
چند روز بعد دوباره آمد جلوم ایستاد .
منم اخم و دست به کمر گفتم چیه؟!
کاری داری با حاجی گفت نه با
خودتون کار دارم .
زیادی خجالتی بود کش قرمز رو
دستم داد و سریع دور شدانگار اون
روز یکی دسته دسته رگهای عشق
رو تو قلبم بافته باشه دختری خلق
کرده باشه که موهاش قد تمام
بدنم بلنده و عشق تا نوک انگشت
هاش جریان داره و یکی با کش
قرمز رنگ ، انتهای اون رو تو
موهام بسته باشه . .
انگار که اون همونی بود که تو قلبم
آروم آروم ؛ میون دشتهای چای ،
روزهای بارونی، فرار از میدون
ترهبار ، به وقت نون خریدن تا
نشستن پشت ایوان خونشون و
چراغ نفتی رو بالا آوردن تو نصف
شب ؛ ریشه به ریشه عشق جدا
کرده بود و بافته بود . رنگین ، از
هر خاطره دستهای و در آخر آن
کش قرمز انتهای عاشقانههایش
بود . .
از جام بلند شدم ، بارون شدیدتر
شده بود و دلم عنان از دست داده
بود و نگاه عسلی رنگم رو به هر طرف
میکشوند ، میون مغازهها و میوه
ها ، میون چترها و آدمها ، میون
شلوغی این روزها . .
یه ترمی بود و چادر که بند یه
دستش بود و نگاهی که به هر
سوی میرفت ترمی که موهای
خرمایی رنگش رو امروز با کش قرمز
بسته بود تا میثم ببینتش ، شده
همون نگاه چند دقیقهای که با پس
گردنی باباش به یه سوی دیگه کشیده
میشدندیدمش . .
کش قرمزی که هدیهی میثم بود رو
باز کردم و کف دستم نگه داشتم .
بارون شلاقوار روی سرم میبارید ،
ترمی دلش تنگ بود ، ترمی دلش
شده بود دو ساله ، پشت شیشهی
دلش آرزوی آمدن میثم میون بارون
رو میکرد . .
مادر نیامد ، سالها پشت بام خونه ،
میون بارون ، صف نونوایی ، دشتهای
چای ، میدون ترهبار و تکه پرونیهای
اهل محل ، راستش میثم هیچ وقت
نیامد . .
چند ماه بعد فهمیدم رفته شهر که
درس بخونه ، مادرش میگفت قرار
دختر از شهر واسم بیاره ، خوشحال
بود که عروسش شهریه میثم آمد
مادر ، شب عروسیش من دیگه اون
دختر کلهشق دست به کمر نبودم . .
ترمی کش قرمز بسته بود ، اما
دخترک درونش با دیدن میثم کنار
مریمش ریشه به ریشه خاطره جدا
میکرد ، با هر ریشه دستام موهام را
جدا میکرد قلب عاشق دیگه چیزی
از عشق نمیدونست ؛ کش قرمز
جدا شد و به زمین افتاد ترمی رفت
و قلبش رو ، حسش رو و عشقش
رو تو تار و پود یک کش قرمز جا
گذاشت و رفت . .
توی حیاط ایستاده بودم بارون
میآمد و موهام خیس خیس شده
بود چشمام رو بستم که صدا آمد .
کش قرمز رو الهه داد دستم ، گفت
ترمی دیگه مثل همیشه نیست
دلیلش تویی میثم ببخش ترمی . .
چشم باز کردم و کش قرمز رو
جلوم دیدم ، بهم گفت که ببخشم ،
بهم گفت که کش قرمز به موهای
خرمایی رنگت خیلی میآد گفت
بگیر به خاطر من دوباره بباف
موهات رو رفت ، سی سال میگذره
من ازدواج کردم ، الان نوه دارم کش
قرمزی که بهم داد هنوز توی
صندوقچهی اتاقمه ، ولی میدونی
مادر رشتهای که پنبه بشه دیگه
درست نمیشه موی بافته شده دیگه
خاطره نمیشه ، ترمی دیگه مثل قبل
نمیشه ، خاطرهها دیگه وصلهی این تن
‹ نمیشه ، راستش زلفون و یه کش
قرمز دیگه واسهی این دل ، عشق
نمیشه . .
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
#رزق_روزی
🌿🌿🌿
🖊 قرائت سوره مبارڪه "قـدر"
روزے ده مرتبه بعد از نماز صبح
موجب تاثیر زیادے در افزایش
رزق و روزی خواهد داشت
Ⓜ️ گوهر شب چراغ
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
میگفت : بزرگ شدن و قد ڪشیدن 🌱
بچھ هامو... همھ چی رو دوست دارم
ببینم ولۍ خب اعتقاداتم اجازھ نمیدھ.🙂
منم از تھ دل راضۍ بودم ڪھ
تو این راھ رفتھ، توۍ راھ اهل بیت🦋
اگھ بھش میگفتم بخاطر من نرو پس
خودش چۍ میشد؟!😕
لحظھ آخر بھش پیامڪ زدم، گفتم:
راضۍ ام بھ رفتنت...😊♥️
دوست دارم تمام تلاشت براۍ دفاع باشھ🌱
منم اینجا تا جایۍ ڪھ میتونم
از بچھ ها مراقبت میڪنم.☺🌸
تو فقط دعا ڪن...
ڪاش میدونستی چھ
تڪیھ گاھ محڪمۍ هستۍ...🙂❤
هدیھ تولدم قابۍ بود با خط
قشنگش ڪھ نوشتھ بود...
فاطمھ ۍ عزیزم☺
مھرتان سنجیدھ ام
خوبان فراوان دیدھ ام
اما تو چیز دیگرۍ...❤
راوۍ : همسر شھید حسن غفارۍ
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿