🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
#نامه_عاشقانه به صورت بی مناسبتانه 😍
🌿🌿🌿
مرد من نه با اسب سفید می آید نه با بنز سیاه✔️
مرد من با دو پای خودش می آید🚶
مرد من نه با حساب پر و نه با شرکتی در فلان جای شهر که با غرور و مردانگی اش می آید ✔️
مرد من آنقدرها هم رویایی نیست🙃
یک آدم ساده که میشود از قامتش مغرور شد 🐙
که میشود خستگی هایش را فهمید 😍
که چشمانش حرفی جز برای من ندارد😍
باید زن باشی تا بفهمی حتی یک شاخه گل وقتی از دست مردی می رسد 🌹
که دستانش جز برای تو نیست ✋🏻👋🏼
چه عشقی دارد .... هزار کادوی گران قیمت پیشکش 💰🎁
باید زن باشی تا ببینی همان دست ها چیزی ست فراتر از دست محکم✔️ امن است .... اطمینان دارد ...❤️
مرد من مرد می آید 🤍🤍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
برای احترام ..
🌿🌿🌿
سلام خسته نباشید در جواب خانمی که گفتند باباشون یه بشقاب اضافه برداشتند:
من مردی 47 ساله هستم با 3فرزند
از قدیم گفتند گوش عزیزه گوشواره عزیزتر یعنی شما به واسطه پدر گرامیتون برای مادربزرگ تون گرامی ترین خداوند بارها تو قرآن سفارش پدر و مادر رو کرده من هر هفته سر قبر مادربزرگم میرم براش فاتحه و صلوات و آیه الکرسی میخونم و آخر سر میگم مادر تو پیش خدا احترام داری برای من و بچه هام دعا کن خیر دنیا و آخرت بهمون بده.
پدر بزرگ و مادر بزرگها نعمتن ما که نداریمشون شما که دارید قدرشون بدونید
ممنون میشم اگه تو کانال بگذارید تشکر از مطالب با ارزشتون خصوصا تجربیات دیگران که تو کانال خوبتون در اختیار ما قرار میدین اجرکم عندالله عاقبت بخیر بشسن ان شاء الله
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
نظر شما برای گلزار
🌸🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
سلام وقتتون بخیر
نمیدونم واقعا کسی که خیلی راحت میتونه آینده یه دختر رو مثل گلزار خراب کنه چطوری وجدانش آروم هست
حالا گلزار تونسته با عابد ازدواج کنه
اما خیلی ها وقتی ناخواسته و به اجبارچنین اتفاقی براشون میفته
خیلی راحت دختر بی گناه رو ول میکنن وتا آخر عمر اون دختر وخانوادش باید طعنه بشنون
و آینده اون دختر مظلوم رو تباه میکنن
امیدوارم که هیچ وقت برای هیچ دختر ی این اتفاق نیفته
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
کنج دل ..
🌿🌿🌿
🌱
مادربزرگ سلام...
این روزها همه چیز فرق کرده
دیگر کسی غذا را بر روی چراغ نفتی بار نمیگذارد،
و دغدغهای هم برای خاموش شدن بخاری نفتی سر صبح
بعد از تمام شدن نفت ندارد،
دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست...
دیگر خبری از آن دور همیهای گرم و شاد و صمیمی نیست،
راستی دلم خیلی برای عطر غذاهایت تنگ شده است...❤
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
همراز(ادمین کانال):
🍃🍃🍃💕🍃🍃
دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی و خانزاده ی #گلزار رو بخونید...
تمام سرگذشت ها بالای کانال سنجاقه...
دختریکه در خانواده ای بدنیا میاد که دخترزایی مایه ی سرافکندگی بوده...
اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید تا ناشناس در کانال قرار داده بشه..
اینجا پر از سرگذشت و دلانه ها و ایده های معنوی بانوان سرزمینم هست...
💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
چشم هامو رو تخت بیمارستان باز کردم ...
حمیده متوجه ام شد و با لبخندی در حالی که اشکهاشو پاک میکرد گفت : باز چی شده ؟ چرا اونطور شدی ؟
لبهامو اروم بهم زدم و اب خواستم ...
دستپاچه لیوان اب رو روی لبهام گذاشت جرعه ای نوشیدم و کفت : اگه عابد نرسیده بود مرده بودی ...
عابد ...عابد ...تازه یادم افتاد چی به سرم اورده عابد ...
حمیده انگشتهامو لمس کرد و گفت : عابد وقتی خبرمون کرد نفهمیدم چطور اومدم بالا سرت ...
دستشو با قدرتی که نداشتم فشردم و گفتم : خوبم ...
_ امیر سالار هزاربار زنگ زده گفتم رفتی بازار خرید ....اگه بفهمه به شب نرسیده میاد اینجا ...
اشکم چکید و گفتم : چرا باید بیاد ...
_ چون دوستت داره ...چون نامزدته ...قراره باهم ازدواج کنید ...
سرمو ازش چرخوندم که شدت غم رو تو نگاهم نبینه ...
دستی به موهام کشید و گفت : استرس رفتن منو داری یا دوری از یارتو ؟
دردی که تو دلم بود رو چطور بهش میگفتم ...چشم هامو بستم و فکر کرد خوابیدم ...
صدای ناصرخان بود که با حمیده حرف میزد و گفت : مرخص باید ببریمش خونه ...
_ باشه بزار بیدارش کنم ...عابد کجاست ؟
_ رفت براش بخره ...اب میوه بخره ...
_ خدا خیرش بده زندگیشو مدیون اونه ...
خبر نداشتن زندگیم به دستهای عابد نابود شد ...با کسی حرف نمیزدم ...حمیده متوجه شده بود که مشکلی دارم و فکر میکرد از دوری سالاره ...
منو برد کنار تلفن و گفت : صدبار زنگ زده چشم به راه تماسته بهش زنگبزن ...
تلفن رو پس زدم و گفتم : الان نمیتونم ...
بلند شدم به طرف اتاق میرفتم که کفت : گلی چی شده ؟
عابد روبروم بود ...
دستمو دراز کردم تا کمکم کنه سرم گیج میرفت و دوبینی داشتم انگار .
عابد دستمو گرفت و رو به حمیده گفت : زن داداش فعلا بزار استراحت کنه ..
تو رختخواب رفتم عابد پتو رو روم کشید تا دستش بهم خورد از جا پریدم و ترسیدم ...
از اون حالت من خودش بیشتر ترسید و تو سرش کوبید و گفت : خدا لعنتم کنه ...خدا منو نبخشه ...چطور تونستم باهات اینطور کنم ....
تو که برام مثل نفسهام بودی ...
تو همه وجودم بودی ...
ادامه دارد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
برای احترام ..
🌿🌿🌿
سلام خسته نباشید در جواب خانمی که گفتند باباشون یه بشقاب اضافه برداشتند:
من مردی 47 ساله هستم با 3فرزند
از قدیم گفتند گوش عزیزه گوشواره عزیزتر یعنی شما به واسطه پدر گرامیتون برای مادربزرگ تون گرامی ترین خداوند بارها تو قرآن سفارش پدر و مادر رو کرده من هر هفته سر قبر مادربزرگم میرم براش فاتحه و صلوات و آیه الکرسی میخونم و آخر سر میگم مادر تو پیش خدا احترام داری برای من و بچه هام دعا کن خیر دنیا و آخرت بهمون بده.
پدر بزرگ و مادر بزرگها نعمتن ما که نداریمشون شما که دارید قدرشون بدونید
ممنون میشم اگه تو کانال بگذارید تشکر از مطالب با ارزشتون خصوصا تجربیات دیگران که تو کانال خوبتون در اختیار ما قرار میدین اجرکم عندالله عاقبت بخیر بشسن ان شاء الله
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 شیرینی خورده بودیم... 🌿🌿🌿
سلام من Sهستم ۱۵سالمه نامزدم ۲۰سالشه و پسر عممه تقریبا ازهمون بچگی پدرم عمه ام مارو باهم نامزد کردن ولی وقتی که بزرگ شدیم من بهش علاقه پیدا کردم همینطور از رفتاراش حرف زدن با بقیه فهمیدم اونم بهم حس داره ولی مطمئن نبودم عاشقم هست یا نه چون نامزدیمون سنتی هست باهم ارتباط نداریم خانواده م با در ارتباط بودن اون با من مشکلی ندارن حتی عموم سر مشکلی شماره منو به نامزدم داد منم دوست داشتم با نامزدم درارتباط باشم حتی درحد چط ساده ولی اون پیام نمیداد الانم نمیده هیچ رقبتی برای حرف زدن یا دیدن من نداره نمیدونم شاید خجالتیه ولی با اینکه پسرعممه نامزدمه هیچی ازش نمیدونم نه از اخلاقش نه از زندگیش فقط بعضی وقتا به صورت اتفاقی دچار خوردیم عمم اولش ادم خوبی بود بامنم خوب بود ولی الان دوسالی هست که سر هرچیزی حتی مسأله کوچیک با منو خانوادم دعوا میکنه حتی دوروز پیش تو زندگی خواهرم دخالت کرد باعث شد خواهرم با شوهرش دعوا کنه الان تقریبا دو ماهی هست که با مادرم سر بحث اینه که طلا ندن برای ازدواج میگن پول نداریم درصورتی که نامزدم خودش کار میکنه بیشتر از خرید طلا پول داره خودش درباره ی این موضوع اصلا صحبت نمیکنه ولی مادر برادر بزرگترش ول کن نیستن ما یه رسمی داریم که عروس باید سه چهار سالی باید خونه مادرشوهر زندگی کنه با هر بار دعوا کردن عمم با خانواده ام دلم سرد تر میشه هم از اینکه اصلا هیچ اشنایی با نامزدم ندارم با رفتارهای مادرش هر روز عشقم بهش کمرنگ میشه نمیدونم چیکار کنم خیلی نگران اینده ام هستم میخوام نامزدی رو بهم بزنم مامانمم میگه هرچی که بنظر خودت که بهتره ولی خودم دو دلم از طرفی نامزدمو دوست دارم از یه طرف مادر نامزدمه که الان با من اصلا خوب نیست رفتاراش جوریه که احساس میکنم از من بدش میاد از یه طرف ترس ابرومه میترسم پشتم بد بگن
خواهش میکنم راهنماییم کنید دارم دیونه میشم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿