eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
619 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ذخیره پیام
@@@: ما هرروز گامی برمی داریم ✅فرم رایگان داریم برای پوست و مو 👌 🔴برای از بین رفتن جای جوش 😊 ✅صاف شدن وکلاژن از دست رفته ی پوستت ☺️ 🔴از بین رفتن منافذ باز صورتت ☺️ ✅از بین رفتن جای جوش 💯 🔴دست از ریزه خواری برداشتن و لاغر شدن ⛹‍♀ ✅راحت شدن از کبد چرب 🧚‍♀ 🔴 میخوای از شر پوسته پوسته شدن سرت راحت بشی 👱‍♀ ✅ شوره سرت اذیتت می‌کنه پس با من بیا 😊☘ https://eitaa.com/joinchat/1803878731Ccfe2ba3501 @Selolebonyadi ثبت سفارش کیفیت و قیمت را خودتون مقایسه کنید😊
🌸🍃🌸🍃🍃 بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
یک ماه بود که تو فرانسه بودیم‌....همه چیز تغییر کرده بود ...صورتم‌هیکلم‌...لباسهام ...کم کم زبان اونجا رو یاد میگرفتم‌و دیگه روزهایی بود که میخواستم به همه بگم‌میخوام‌ طلاق بگیرم ... صبحی نبود که چشم هامو باز نکنم‌و گلی رو روبروم نبینم ...عماد همه کار میکرد ولی میدونست میخوام طلاق بگیرم ... ناصرخان باهام کلمه ای حرف نمیزد و حتی نگاهمم‌نمیکرد ... ماهانه ام عقب افتاده بود و حالت تهوع های دم صبح ازارم میداد ... لیلی خیلی حساس نگاهم کرد نتونستم سرمیز بمونم و رفتم‌تو حیاط ...مشتی اب به صورتم زدم و انگار تمام معده ام میخواست بیرون بیاد ‌.... لیلی منو برد درمانگاهشون و بهم سرم‌زد ...ازم‌خون کشیدن و یکم بهتر شده بودم‌... عابد انقدر دلشوره داشت که میشد از چشم هاش نگرانیشو حس کرد ‌.. ساعتها اونجا بودم و لبخند لیلی خبر از موجود کوچولو تو شکمم میداد که ناخواسته منو مادر میکرد ... دختری که قرار بود تنهایی هامو تو غربت پر کنه ... دختری که ارزوشو با امیرسالار داشتم‌...کسی نمیتونست اون لحظه خوشحالی عابد رو ازش بگیره ...اشکهام میریخت از اینکه مادر میشدم ...یا از اینکه ناراحت بودم که پدرش عابد ‌... لیلی تنهامون گذاشت و عابد لبه تخت نشست ...موهامو پشت گوشم زد و گفت : این یه معجزه است از خدا ... سرمو عقب کشیدم و گفتم‌: خدا میدونه که قرار بود ازت طلاق بگیرم‌...این بچه هم نمیتونه منو برای تو کنه ...اون تنها سهم من از این دنیاست که فقط مال منه ..‌.تو همه دارایی منو ازم گرفتی ...تو امیرمو ازم گرفتی ... عابد سرشو پایین انداخت و باهام حرفی نداشت دیگه بزنه ... حمیده خبرشو به مامان تاج داد و روزهای شیرین بارداری من شروع شدن ...چشم انتظار بودم که شکم بزرگ بشه و اون روزها یکم از دردهام کم‌شده بود ... لباس که میدیدم دلم ضعف میرفت براش میخریدم‌... اونموقع نمیدونستم‌دختر یا پسر ولی عمیق دوستش داشتم ... مامان تاج هیچ وقت دخالتی نمیکرد و عابد انقدر مراقبم بود که تبدیل شده بود به پدرم ... تنها دارایی من عکس سیاه و سفید سالار خان بود ... اون عکس همیشه سنگ‌صبور تنهایی هام بود... ادامه دارد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 روز دوم خواستگاری زنگ زدن .. 🌿🌿🌿 مامان خواستگارم امروز صیح زنگ زدن از مامانم اجازه بگیرن که منو ببرن یه نشون انتخاب کنن ..تازه جلسه دوم میخوان بیان و ما بهشون جواب بدیم ..به نظرتون این منطقیه ..البته گفتن ما رسم داریم جایی دسته خالی نریم ..میترسم میخوان یه کاری کنن ما نتونیم جواب منفی بدیم. میترسم به نتایج مثبت نرسیم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 من ادم خنثی هستم 🌿🌿🌿 کلا اهل صمیمی شدن با کسی نیستم دوستام محدود و واقعا دیگه الک شده هستن … با خانواده همسرمم نزدیک نمیشم ۶ یا هفت ساله ندیدمشون قهرم نیستم مگر مراسم خاصی بشه دیشب خواهرشوهرم پیام داد که مراسم مادر جاریم هست یه گل بخریم ببریم خواهرشوهرم ایران نیست و خانم خوب و مهربون و بی حاشیه ای هست همسرم گفت باشه حتما بعد برادرشوهرم زنگ زد که برای مراسم گل باید ببریم بیا یه گل بزرگ از طرف کل خونواده سفارش بدیم پنچ تا برادرها ببریم و یکی هم از طرف خواهرمون ببریم هیچی دیگه شوهرم گفت اگی ما تابع جمعیم بعد گفت باشه با برادر دیگه هماهنگ کنیم و بعد دوباره زنگ زد گفت اون گفته گل نمیارم بعد گفتیم باشه پس ما میبریم بعد دوباره زنگ زد که برادر دیگه گفته ما خودمون جدا میاریم از ساعت ۸ تا ۱۲ شب صحبت گل بردن و نبردن و … شوهرمم کار داشت جلسه داشت صبح و باید میخوابید سریع گفت هر کار میخواین بکنین و بگین پولشو واریز کنم یعنی خرید یه سبد گل با چند سبد گل اینقدر داستان داشت … الان فکرشو میکنم خیلی راحتیم هیچ رابطه ای نداریم فقط بعد ۷ سال دیدن جاری ها و اقوام سخته @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 بعد از اینکه مامانم رو از دست دادم ... 🌿🌿🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 بعد از اینکه مامانم رو از دست دادم ... 🌿🌿🌿
چند سال پیش مادرم رو در اثر کرونا از دست دادم همسرم راننده کامیون هست و بیشتر اوقات سر کار بود و من بسیار احساس تنهایی میکردم در این بین با خانمی آشنا شدم که به شدت در گیر مشکل مالی بود و با ۳ فرزندش در یک منزل اجاره ای زندگی میکرد و همسرش متواری بود و به کشور همسایه پناه برده بود ... من هم اول برای رضای خدا و دوم برای اینکه دو فرزند اولش با فرزندان من هم سن بودن و با هم دوستهای خوبی شده بودن با اون خانم رفت و آمد داشتم و هر از گاهی هم برای صرف ناهار یا شام به منزل خودم دعوتشون میکردم اون خانم هم خیلی به همسر من احترام میذاشت و همیشه همسر من رو تایید میکرد و خلاصه کم کم متوجه شدم که بیشتر قصدش جلب توجه همسرم هست ... همسر من که بسیار مرد شریف و عاقلی هستن چند باری پول چشمگیری به من داد و گفت برای اون خانواده مواد غذایی تهیه کن و چند باری هم که اون خانم پول قرض میخواستن همسرم پول رو به حسابشون واریز میکرد و هر بار به بهانه ای که مثلا عید هست یا تولد یا ... پول رو بهشون میبخشید و میگفت نیازی به برگردوندنش نیس .. و همیشه خودش سعی میکرد جلو چشم اون خانم نباشه و هر وقت که اون ها به منزل ما میومدن همسرم از خونه خارج میشد.... با وجودی که همسرم بسیار محتاطانه خرج میکنه و همیشه از من حساب تمام پول هایی رو که بهم میده میخواد... همیشه به من میگفت با کمک کردن به اون زن فقط دارم جلو فسادش رو میگیرم که خدای نکرده برای سیر کردن شکم بچه هاش دست به کار خلافی نزنه... دو سالی به همین روال گذشت تا اینکه در همین بین اون خانم با خانواده ی دیگری دوست شدند که اون خانواده طبقه بالای خونه اش رو در اختیار اون ها قرار داد با اجاره ی پایین و از نظر مالی هم بهشون کمک میکنه البته در حد مواد غذایی و یا تفریحی که با هم به گردش میرن و باغ و ... من از ابتدا خیلی خوشحال شدم که یه نفری پیدا شده تا با اون خانم mach بشه و من دیگه کمتر خودم رو موظف بدونم تا به فکر اون خانواده باشم ولی به مرور متوجه شدم که اون خانم چندین دوست پسر داره و با پسرهای جوون دوستی میکنه و شوهرش هم که از سفر برگشته کاملا از این موضوع اطلاع داره و انگار که همچین مسئله ای براشون خیلی عادی و طبیعیه ... از وقتی همسرش از سفر برگشت من حضورم رو توی زندگیش کم رنگ کردم و سعی کردم خیلی دور و برش نباشم و اگه کمکی هم میخواستم انجام بدم در خونه بهش میدادم و میرفتم ...چند باری این اواخر اون خانم از من پول طلب کرد و من چون از خودم هیچ پولی ندارم و باید به همسرم میگفتم و پیش همسرم رو مینداختم که بهشون پول بده واز شرایط مالی اش با خبر بودم که مساعد نیست به همسرم چیزی نگفتم و پولی به اون خانم ندادم..‌. مدتیه که وقتی با اون خانم تماس میگیرم یکی در میون جواب تلفنم رو نمیده وبا من مثل یک مزاحم برخورد میکنه ... از طرفی پسر بزرگم که ۱۶ سال داره با پسر اون خانم دوست های صمیمی شدن و الان نمیدونم چطور پسرم رو متوجه جریان کنم که کار اون خانم چقدر اشتباهه و به پسرم بفهمونم که از اون ها دوری کنه ... آخه بارها فهمیدم که هر موقع از خونه بیرون میره حتما به خونه ی اون خانم سر میزنه ... وتمام پول تو جیبیش رو برای بچه های اون خانم هزینه میکنه ... احساس میکنم کمبود محبتش رو از اون خانواده طلب کرده درست مثل کاری که من خودم در این چند سال انجام دادم ... . از طرفی با خودم مدام تکرار میکنم که اگه کاری کردم برای رضای خدا بوده و از طرف دیگه نمیدونم چطور اون زن رو از زندگیم دور کنم چون همیشه ترس از این دارم که خودم اشتباه فکر میکنم و کاری نکنم که باعث بشم قلبش رو بشکنم ... لطفا منو راهنمایی کنید 🙏🙏🙏 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🍃🍃 سیاستی در پس انداز
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🍃 سیاستی در پس انداز
سلام بر اعضای گروه کانال بنده هم همسرم ولخرج هست . منم مدیریتش میکنم ده میلیون رو توی دو روز خرج می‌کنه خیلی ولخرج هست . همش وسایل لب تاب و گوشی و ماشین و اینا البته خونه هم خرج می‌کنه همین که پول میاد حسابش . 6یا 7میلیون می‌ره همون روز ب حسابم البته با دلبری و سیاست و بوسش میکنم 😊😊 بعد ماجرا از این به بعد شروع میشه بیرون می‌ره لیست خرید خونه رو میدم بهش همه چی میخره میاره خرید یک ماه رو انجام میده . حتی پوشک و شیر خشک رو ب تعداد زیاد می‌خریم ... یه نصیحت دوستانه دارم براتون خواهرا . من هر موقع پول میاد حساب شوهرم کارتونی و فله ای میخرم . حبوبات هم دو سه کیلو از هر کدوم . به جای آن ها ماه دیگه لباس و وسایل دکوری و آرایشی و یا رستوران یا فست فودی و معجونی میریم هم تفریح جایگزین میکنیم و هم مدیریت و هم پس انداز . حسابش رو چک میکنم یک و دو میلیون باشه آتش بس می کنم فقط خرید نان و سبزیجات و میوه رو با پول بنزین را تا آخر ماه انجام میده تازه همش هی بهش میگم قناعت کن پولی نداریم 😅😅 اونم میگه شما گاو صندوقی منم دو سه ماه جمع میکنم یه تیکه طلا میخرم الان همه چی دارم طلا . شروع کردم از این ماه برا دخترام بخرم خودمم 36سالمه سه تا بچه و دوتا دختر ناز و خدا امسال بهم یه گل پسر داده مستاجریم .پس انداز کردیم رهن کامل کردیم اجاره نمیدیم راحتیم .. خانوما ریخت و پاش نکنید روز ب روز همه چی گرون تر داره میشه تا میتونید طلا بخرید حتی یه گوشواره اندازه ی سه میلیون نگه دارید سرمایه باشه براتون . من باشم مشاوره همسری جان 😍😍 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 گوش بده به من .. 🌿🌿🌿 🌸 اگر حالتون بده و همسرتون دوس داره باهاش برین مهمونی مثلاً خونه مادر شوهرتون ؛ جزء بدترین راه ها اینه که بگین : 🌸 - نمیام و تو تنهایی برو ! این بدترین راه حل ممکنه ؛ ولی یه راه حل خوب اینه که بعد از آه و ناله و ناز البته به اندازه کافی بگین : 🌸 _ من حالم اصلا خوب نیست، اما چون خیلی دوس داری به خاطر تو میام ؛ ولی اونجا حواست بیشتر بهم باشه و اگر دیدی خوب نیستم زودتر بر گردیم. ( یا بر حسب موقعیتتون یه جمله ای تو همین مایه ها) 🌸 اینجوری هم اینکه حواسش بیشتر بهتون هست و هم متوجه میشه که برای خاطر اون ارزش قائلین که به خاطرش با حال مریض حاضرین بیاین وای من فورا میگم خودت تنها برو، نمیره ولی حرفمم‌ خوب نیست☹️ چقد نابلدیم‌ ما @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🌸🍃🍃 بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
عکس امیر سالار شده بود سنگ صبور من ...اون روزهای عجیب و غریب سپری میشد و بالاخره اولین روزهای بهار پنجاه دخترم به دنیا اومد ... یکی شبیه خودم ...حداقل دیگه غربت برام سخت نبود ...شیرین اومده بود با کلی خوشحالی ...با کلی مهربونی ...دستهای کوچیکش و لبهای قرمزش شد برام یه زندگی جدید ... از روزی که شیرین بدنیا اومد اتاقمو با عابد جدا کردم ... تو رختخواب کوچولومو بین دستهام گرفته بودم و میبوسیدمش که مامان تاج بوسه بر سر پر از موش زد و گفت : اسمشو بزاریم‌... بین حرفش پریدم و گفتم : اسمشو میخوام شیرین بزارم ... اخم هاش تو هم رفت و با شوک گفت : مهلت بده من حرف بزنم ... سرمو پایین انداختم و عابد کنارم نشست و گفت : مامان اسمشو گلی میزاره...تمام زحمتش با گلی اون حق داره در موردش تصمیم بگیره ... میخواست تو قلبم جا باز کنه ...تو اتاق خودمون بودم روی تخت ...درد زایمان برام از درد دوری سخت تر نبود ولی شیرینی شیرین جبران همه چیز بود ... کنارش دراز کشیدم و به صورت کوچولوش نگاه میکردم ... عابد اون سمتش نشست و گفت : خیلی خوشگله کاملا شبیه توست ... نگاهش کردم و گفتم : بزرگ که بشه برای من همدم میشه ...برای من مونسم میشه ... _کاش توام مونس من میشدی ... _ تو چه توقعی از من داری وقتی نمیتونم حتی نگاهت کنم ... تو جا نشست و همونطور که دست شیرین رو میبوسید گفت : این دختر داره مارو بهم‌وصل میکنه ...من و تو پدر و مادرشیم و اون به هردومون نیاز داره ... _ فقط به من نیاز داره ...به من و محبت من ... _ داری با من لجبازی میکنی در صورتی که میدونی سالارت مونده تو ایران اون تا الان زن گرفته ...ازدواج کرده ...من تا اخر عمرم منتظرت میمونم و بهت قول میدم که من خیلی بهتر از اونم ... _ انقدر حرفای تکراری نزن ...برو از اتاق بیرون ... عابد با شونه های آویز رفت بیرون و من موندم و دختر کوچولوم ... شیرین جلو چشمام قد میکشید ...دندون در میاورد ...راه میرفت ...حرف میزد و از بچگی شاهد بود که پدر و مادرش چقدر از هم جدان ...چقدر از هم دنیاهاشون فرق داشت ... دخترم خانم‌شد و پونزده سال از رفتن ما به فرانسه میگذشت ...ایران انقلاب شده بود و بعدش جنگ ایران و عراق و هربار خواستم برگردیم یه دلیلی مانع میشد ...پونزده سالش بود که مامان تاج از دنیا رفت و همونجا دفنش کردن ... ادامه دارد... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿