دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 بعد از اینکه مامانم رو از دست دادم ... 🌿🌿🌿
چند سال پیش مادرم رو در اثر کرونا از دست دادم همسرم راننده کامیون هست و بیشتر اوقات سر کار بود و من بسیار احساس تنهایی میکردم در این بین با خانمی آشنا شدم که به شدت در گیر مشکل مالی بود و با ۳ فرزندش در یک منزل اجاره ای زندگی میکرد و همسرش متواری بود و به کشور همسایه پناه برده بود ... من هم اول برای رضای خدا و دوم برای اینکه دو فرزند اولش با فرزندان من هم سن بودن و با هم دوستهای خوبی شده بودن با اون خانم رفت و آمد داشتم و هر از گاهی هم برای صرف ناهار یا شام به منزل خودم دعوتشون میکردم اون خانم هم خیلی به همسر من احترام میذاشت و همیشه همسر من رو تایید میکرد و خلاصه کم کم متوجه شدم که بیشتر قصدش جلب توجه همسرم هست ...
همسر من که بسیار مرد شریف و عاقلی هستن چند باری پول چشمگیری به من داد و گفت برای اون خانواده مواد غذایی تهیه کن و چند باری هم که اون خانم پول قرض میخواستن همسرم پول رو به حسابشون واریز میکرد و هر بار به بهانه ای که مثلا عید هست یا تولد یا ... پول رو بهشون میبخشید و میگفت نیازی به برگردوندنش نیس .. و همیشه خودش سعی میکرد جلو چشم اون خانم نباشه و هر وقت که اون ها به منزل ما میومدن همسرم از خونه خارج میشد.... با وجودی که همسرم بسیار محتاطانه خرج میکنه و همیشه از من حساب تمام پول هایی رو که بهم میده میخواد... همیشه به من میگفت با کمک کردن به اون زن فقط دارم جلو فسادش رو میگیرم که خدای نکرده برای سیر کردن شکم بچه هاش دست به کار خلافی نزنه... دو سالی به همین روال گذشت تا اینکه در همین بین اون خانم با خانواده ی دیگری دوست شدند که اون خانواده طبقه بالای خونه اش رو در اختیار اون ها قرار داد با اجاره ی پایین و از نظر مالی هم بهشون کمک میکنه البته در حد مواد غذایی و یا تفریحی که با هم به گردش میرن و باغ و ... من از ابتدا خیلی خوشحال شدم که یه نفری پیدا شده تا با اون خانم mach بشه و من دیگه کمتر خودم رو موظف بدونم تا به فکر اون خانواده باشم ولی به مرور متوجه شدم که اون خانم چندین دوست پسر داره و با پسرهای جوون دوستی میکنه و شوهرش هم که از سفر برگشته کاملا از این موضوع اطلاع داره و انگار که همچین مسئله ای براشون خیلی عادی و طبیعیه ... از وقتی همسرش از سفر برگشت من حضورم رو توی زندگیش کم رنگ کردم و سعی کردم خیلی دور و برش نباشم و اگه کمکی هم میخواستم انجام بدم در خونه بهش میدادم و میرفتم ...چند باری این اواخر اون خانم از من پول طلب کرد و من چون از خودم هیچ پولی ندارم و باید به همسرم میگفتم و پیش همسرم رو مینداختم که بهشون پول بده واز شرایط مالی اش با خبر بودم که مساعد نیست به همسرم چیزی نگفتم و پولی به اون خانم ندادم... مدتیه که وقتی با اون خانم تماس میگیرم یکی در میون جواب تلفنم رو نمیده وبا من مثل یک مزاحم برخورد میکنه ... از طرفی پسر بزرگم که ۱۶ سال داره با پسر اون خانم دوست های صمیمی شدن و الان نمیدونم چطور پسرم رو متوجه جریان کنم که کار اون خانم چقدر اشتباهه و به پسرم بفهمونم که از اون ها دوری کنه ... آخه بارها فهمیدم که هر موقع از خونه بیرون میره حتما به خونه ی اون خانم سر میزنه ... وتمام پول تو جیبیش رو برای بچه های اون خانم هزینه میکنه ... احساس میکنم کمبود محبتش رو از اون خانواده طلب کرده درست مثل کاری که من خودم در این چند سال انجام دادم ... .
از طرفی با خودم مدام تکرار میکنم که اگه کاری کردم برای رضای خدا بوده و از طرف دیگه نمیدونم چطور اون زن رو از زندگیم دور کنم چون همیشه ترس از این دارم که خودم اشتباه فکر میکنم و کاری نکنم که باعث بشم قلبش رو بشکنم ...
لطفا منو راهنمایی کنید 🙏🙏🙏
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🍃🍃 سیاستی در پس انداز
سلام بر اعضای گروه کانال
بنده هم همسرم ولخرج هست . منم مدیریتش میکنم ده میلیون رو توی دو روز خرج میکنه خیلی ولخرج هست . همش وسایل لب تاب و گوشی و ماشین و اینا البته خونه هم خرج میکنه
همین که پول میاد حسابش . 6یا 7میلیون میره همون روز ب حسابم البته با دلبری و سیاست و بوسش میکنم 😊😊
بعد ماجرا از این به بعد شروع میشه
بیرون میره لیست خرید خونه رو میدم بهش همه چی میخره میاره خرید یک ماه رو انجام میده . حتی پوشک و شیر خشک رو ب تعداد زیاد میخریم ... یه نصیحت دوستانه دارم براتون خواهرا . من هر موقع پول میاد حساب شوهرم کارتونی و فله ای میخرم . حبوبات هم دو سه کیلو از هر کدوم . به جای آن ها ماه دیگه لباس و وسایل دکوری و آرایشی و یا رستوران یا فست فودی و معجونی میریم هم تفریح جایگزین میکنیم و هم مدیریت و هم پس انداز .
حسابش رو چک میکنم یک و دو میلیون باشه آتش بس می کنم
فقط خرید نان و سبزیجات و میوه رو با پول بنزین را تا آخر ماه انجام میده تازه همش هی بهش میگم قناعت کن پولی نداریم 😅😅 اونم میگه شما گاو صندوقی
منم دو سه ماه جمع میکنم یه تیکه طلا میخرم الان همه چی دارم طلا . شروع کردم از این ماه برا دخترام بخرم
خودمم 36سالمه سه تا بچه و دوتا دختر ناز و خدا امسال بهم یه گل پسر داده مستاجریم .پس انداز کردیم رهن کامل کردیم اجاره نمیدیم راحتیم ..
خانوما ریخت و پاش نکنید روز ب روز همه چی گرون تر داره میشه تا میتونید طلا بخرید حتی یه گوشواره اندازه ی سه میلیون نگه دارید سرمایه باشه براتون .
من باشم مشاوره همسری جان 😍😍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
گوش بده به من ..
🌿🌿🌿
🌸 اگر حالتون بده و همسرتون دوس داره باهاش برین مهمونی مثلاً خونه مادر شوهرتون ؛ جزء بدترین راه ها اینه که بگین :
🌸 - نمیام و تو تنهایی برو !
این بدترین راه حل ممکنه ؛ ولی یه راه حل خوب اینه که بعد از آه و ناله و ناز البته به اندازه کافی بگین :
🌸 _ من حالم اصلا خوب نیست، اما چون خیلی دوس داری به خاطر تو میام ؛ ولی اونجا حواست بیشتر بهم باشه و اگر دیدی خوب نیستم زودتر بر گردیم. ( یا بر حسب موقعیتتون یه جمله ای تو همین مایه ها)
🌸 اینجوری هم اینکه حواسش بیشتر بهتون هست و هم متوجه میشه که برای خاطر اون ارزش قائلین که به خاطرش با حال مریض حاضرین بیاین
وای من فورا میگم خودت تنها برو، نمیره ولی حرفمم خوب نیست☹️ چقد نابلدیم ما
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
عکس امیر سالار شده بود سنگ صبور من ...اون روزهای عجیب و غریب سپری میشد و بالاخره اولین روزهای بهار پنجاه دخترم به دنیا اومد ...
یکی شبیه خودم ...حداقل دیگه غربت برام سخت نبود ...شیرین اومده بود با کلی خوشحالی ...با کلی مهربونی ...دستهای کوچیکش و لبهای قرمزش شد برام یه زندگی جدید ...
از روزی که شیرین بدنیا اومد اتاقمو با عابد جدا کردم ...
تو رختخواب کوچولومو بین دستهام گرفته بودم و میبوسیدمش که مامان تاج بوسه بر سر پر از موش زد و گفت : اسمشو بزاریم...
بین حرفش پریدم و گفتم : اسمشو میخوام شیرین بزارم ...
اخم هاش تو هم رفت و با شوک گفت : مهلت بده من حرف بزنم ...
سرمو پایین انداختم و عابد کنارم نشست و گفت : مامان اسمشو گلی میزاره...تمام زحمتش با گلی اون حق داره در موردش تصمیم بگیره ...
میخواست تو قلبم جا باز کنه ...تو اتاق خودمون بودم روی تخت ...درد زایمان برام از درد دوری سخت تر نبود ولی شیرینی شیرین جبران همه چیز بود ...
کنارش دراز کشیدم و به صورت کوچولوش نگاه میکردم ...
عابد اون سمتش نشست و گفت : خیلی خوشگله کاملا شبیه توست ...
نگاهش کردم و گفتم : بزرگ که بشه برای من همدم میشه ...برای من مونسم میشه ...
_کاش توام مونس من میشدی ...
_ تو چه توقعی از من داری وقتی نمیتونم حتی نگاهت کنم ...
تو جا نشست و همونطور که دست شیرین رو میبوسید گفت : این دختر داره مارو بهموصل میکنه ...من و تو پدر و مادرشیم و اون به هردومون نیاز داره ...
_ فقط به من نیاز داره ...به من و محبت من ...
_ داری با من لجبازی میکنی در صورتی که میدونی سالارت مونده تو ایران اون تا الان زن گرفته ...ازدواج کرده ...من تا اخر عمرم منتظرت میمونم و بهت قول میدم که من خیلی بهتر از اونم ...
_ انقدر حرفای تکراری نزن ...برو از اتاق بیرون ...
عابد با شونه های آویز رفت بیرون و من موندم و دختر کوچولوم ...
شیرین جلو چشمام قد میکشید ...دندون در میاورد ...راه میرفت ...حرف میزد و از بچگی شاهد بود که پدر و مادرش چقدر از هم جدان ...چقدر از هم دنیاهاشون فرق داشت ...
دخترم خانمشد و پونزده سال از رفتن ما به فرانسه میگذشت ...ایران انقلاب شده بود و بعدش جنگ ایران و عراق و هربار خواستم برگردیم یه دلیلی مانع میشد ...پونزده سالش بود که مامان تاج از دنیا رفت و همونجا دفنش کردن ...
ادامه دارد...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
هدایت شده از ذخیره پیام
(چی بهتر از نقاشی سیاه قلم)💖😄
با چهره خودش خوشحالش کن😍🤠
#ارسال به سراسر ایران📮🛵
فقط کافیه توی کانال آرتی مائده عضو بشین🦋💓
هم کیفیت بالا🤙 هم قیمت مناسب💰
پس زود عضو شو تا دیر نشده😌
#نقاشی هاش رو ببین😱❤️
🆔Etaa:https://eitaa.com/joinchat/4235723055C0ece5bcc44
🌸🍃🌸🌸🍃🍃
دچار خود ار..ضا..یی شده ..
🌿🌿🌿
سلام p هستم
ممنونم از کانال خوبتون
من 13 ساله که ازدواج کردم ، 32 سالمه، در زمان عقدمون همسرم زیاد به من توجهی نمی کرد ولی من دلبسته ی ایشون شدم تا اینکه خودش گفت که حسی به من نداره ولی من نادان اهمیت ندادم و به خانواده ام در میان نگذاشتم
تا عروسی کردیم هر دفعه به یک علت با من دعوا و خودزنی میکرد تا اینکه من باردار شدم بعد از به دنیا اومدن فرزندم مدام میگفت که مهریه ام رو ببخشم یا 14 سکه کنم ولی من قبول نکردم، شاید دیگه وقتش بود تا به خودم بیام و کمی عاقلانه تر نه از روی احساس تصمیم بگیرم (500سکه مهرمه)
تا اینکه کم کم رابطه اش رو با من کم کرد
ومن متوجه شدم که ایشون به خود ارضایی مبتلا هستند و الان سه ساله که ایشون به اتاق من نیامده و مدام بهانه می آورد.
که تو فلان هستی ، بد اخلاقی ، و بچه مزاحمه و ...... من متوجه میشم که بهانه میاره ولی کاری از دستم بر نمیاد . ( در رفت و آمد و خروج من از منزل و مخارج من ،کوتاهی نمیکنه . ) فقط مشکلمون همینه
نمیدونم چکار کنم . واقعا خسته شدم .
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
#تجربه_اعضا
بعضی وقتا سکوت همه چیو حل میکنه
🌿🌿🌿
همسرم ادم خوبی بود فقط یه بدی که داشت این بود که زود به ادم تهمت میزد.
نه اینکه بددل باشه ها.فقط اولین فکری که در مورد رفتارای من بذهنش میرسید همونو میگفت.
مثلا مادرش خونه مون بود موقع رفتنش کلی تعارفش میکردم بمونه حالا مثلا شوهرم اونموقع نبوده.
بعد دیگه تو راه پله دیگه تعارف نکردم شوهرم فکر میکرد کلا اصلا تعارف نکردم.
یریز شروع میکرد به غر زدن که تو ادب نداری مهمون نواز نیستی و این حرفا.
منم برای اثبات بی گناهیم مدام در حال توضیح دادن و رفع سوتفاهم بودم
تا اینکه یروز با خودم گفتم حالا مگه پیش داوریها و تهمتای اقامون چی هست که اینقدر من باهاش بحث میکنم.
ولش کن بخاطر افکار اون همش داریم دعوا میکنیم.
واسه همین یه گوشمو کردم در و یکیش دروازه.
اولاش خیلی سختم بود..
اما بعد از یمدت هم عادت کردم بی توجه باشم و ارامشم بهم نریزه هم اون دیگه مثل قبل افکارشو بزبون نمیاره و قضاوت بیجا نمیکنه.
مهم اینه که خدا میدونه من چطور ادمی هستم .سعی کردم ازون ببعد بجای رضایت همسرم رضایت خدارو در نظر بگیرم.
اوایلش خیلی سخت بود ولی گذشت.
مداومت بر خوندن سوره ی یس هم خیلی توی بالا بردن صبرم عالی بود و جلب محبت.
خواستم بگم تنها کسی که میتونه برای ارامش شما کمک کنه فقط خودتونید.
از همین حالا ارامش سکوت رو تمرین و تجربه کنید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 دلسوزی بیجا کار دست خودمم داد .. 🌿🌿🌿
یادمه یبار که فهمیدم شوهر دختر عمه م بیکار شده اونقدر دلسوزی کردم براش که خدا میدونه،مدام میگفتم طفلکی فریده توی ان شرایط اقتصادی با یه بچه ی کوچیک چطوری زندگیشو بگذرونه تا یادش میفتادم اعصابم بهم میریخت اما زد و یه ماه بعدش شوهر خودمم بخاطر مسایلی شغلشو از دست داد،
خدا میدونه با دوتا بچه چه ها که نکشیدم.
شوهرم هرروز به هر دری میزد تا کار پیدا کنه که اخرسر مجبور شد به شغلی که اصلا مناسب شرایطش نبود مشغول بشه.
از این اتفاقات تا دلتون بخوار داشتم
مثلا یبار هم یکی از اشناهام که تلفنی باهم احوالپرسی میکردیم گفت دقیقا یماه مونده به عید موعد خونه مون سر میاد و دنبال خونه میگردیم اما پیدا نمیکنیم .
چقدر ناراحت بود و میگفت اگه پیدا نکنیم مجبوریم بریم و زیر زمین خونه ی عموی شوهرم ساکن بشیم که در این صورت عید امسال حسابی اواره و اذیت میشیم.
خدا میدونه چقدر براش دلسوزی کردم روزو شبم فکر کردم به اون خانم بود.
اخرش هم عید اون سال در زیرزمین عموی شوهرش مهمونهاشون رو پذیرایی کرده بود.
چند هفته بعد از عید که باهم صحبت میکردیم از سختی های اون عید و شرایط بدش گفت کلی باهاش همدردی کردم و امید میدادم.
خدا شاهده عید سال بعد لوله های فاضلاب منزلمون دچار مشکل شد و عیدمون رو یمدت منزل پدرو مادر خودم یا مدرو مادر همسرم میگذروندیم .حس سربار بودن اوارگی داشتم.
کاری هم از دستمون برنمی اومد.
درسته بیست روز بعد از عید خونمون اماده شد اشکم در اومده بود و یبار که یاد سال گذشته و شرایط بد دوستم افتادم یادم اومد چقدر براش دل سوزونده بودم گریم گرفته بود با خودم گفتم من که اینقدر دلسوز دیگرانم چرا برام مشکل پیش میاد؟
پارسال اگه یبار با خودم میگفتم بمن چه که اون خانم امسال اواره میشه یا اگه اونهمه دلسوزی براش نکرده بودم کمتر دلم میشکست.
چرا باید جواب دلسوزیهام این طور داده میشد.
انگار خدا هم بامن لج کرده بود...
اعصابم بهم ریخته و افکارم مشوش شده بود خیلی ازاین اتفاقات برام افتاده بود.
ادمای زیادی رو دیده بودم هیچوقت به فکر کسی نبودند اما اتفاقی هم براشون نمی افتاد اونوقت منی که اونهمه همدل بودم با اطرافیان همون اتفاقات بد برام میفتاد همیشه...
اما از وقتی تو کلاسهای اخلاق شرکت میکنم خیلی چیزا از زندگی صحیح فهمیدم.
فهمیدم دلسوزی بیجا بوده دلسوزیهای بنده،میدونید چرا؟ چون من یادم میرفته اون شخصی که مشکل براش پیش اومده خدایی داره که صددرصد بخاطر یسری حکمتها اون مشکل رو برای اون شخص ایجاد کرده .
من حق دلسوزی در حد کمک کردن داشتم.
نه اینکه بنشینمو دلسوزی بیجا کنم اگه کاری برای کمک به ایشون از دستم اگه برمیومده باید تا حد توان کمکش میکردم نه اینکه بجای خدا براش دل بسوزونم .
مگه استغفروالله من از خدا دلسوزترم به بنده هاش؟
فهمیدم میتونستم با طرف همدردی کنم بهش قوت قلب بدم و کمکش کنم .
چون دلسوزی هیچ مشکلی از اون بنده خداها برطرف نمیکرده.
از وقتی سعی میکنم بجای خدا برای بنده ها دلسوزی نکنم دیگه خداروشکر سرم نمیاد.
صلوات برای امام زمانمون فراموش نشه🌺🌿🌺
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿