eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
626 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 برای دخترم .. 🌿🌿🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 برای دخترم .. 🌿🌿🌿
سلام خدمت خواهرای عزیزم منم یه مشکل دارم اگه کسی میتونه راهنمایی کنه من زن 37 ساله هستم 12سال پیش بایه مرد که دختر 6 ساله داشت ازدواج کردم من باوجود این بچه مشکلات زیادی روگذر ندم خودم به همه کارهای این بچه رسیدم بزرگش کردم مدرسه ثبت نام کردم مدرسه بردم آوردم مریض شد دکتربردم خلاصه هرکار که شمامادرابرای بچه هاتون کردین منم کردم دوس داشتم بچه دارشم شوهرم تا4سال نذاشت گفت بذاردخترم ازآب وگل دربیاد بعدن بیار گفتم باشه بعد4سال خدابهمون یه دختر داد منم همینجوری به هردوشون رسیدم دخترشوهرم خیلی لوس بود یعنی جرات نداشتم قربون صدقه بچم برم پیش باباش میگفت شوهرم میگفت هرموقع اونوبغل میکنی اینم بکن گفتم باشه خلاصه بابدبختی میگذروندم دخترش هرچی بزرگترمیشد بی ادب وپرروترمیشد بهش میگفتم ازاینجابلندشوبشین اون ور جوابمومیدا د اینم بگم درسته من بزرگش کردم ولی بجون بچم تربیتش دست من نبود دست باباش بود میگفت حق نداری ازگل کمتر به دخترم بگی تااینکه الان 16سالشه بقران همه کاراشو خودم انجام دادم خودم غذاجلوش گذاشتم برداشتم اتاقشوجمع کردم دیگه همه کاراشو خودش ازجاش بلندنمیشه یه کاری بکنه همشم تقصیرشوهرمه بی تربیتو تنبل با راوردش حالا چن رو پی‌ش منو دخترش باهم حرفمون شد سر یه چیزی اون هرحرفی ازدهنش دراومد به من گفت بهم حمله کرد البته. منم یه سیلی توصورتش زدم نمیدونیدچیکارکرد یعنی هرچی فحش ناموسی که اصلا نمیشه گفت روبهم زد باصدای خیلی خیلی بلند باشلوارش که تودستش بود میخواست بپوشه وبره چن بارزدتوسرم منم بخاطر دخترم که الان 6سالشه وخیلی ترسیده بود گریه میکرد هیچی بهش نگفتم گفتم بیابروگمشوهرجامیخوای بری بچم ترسیده بازم فحشای ناموسیشوگفت ورفت خونه عمش شوهرمن وقتی فهمید کوچکترین حقی به من نداد رفت حرفای دخترشو شنید اومدخونه منو بکشه که من فرارکردم رفتم تواتاق دروکلیدکردم تافرداصبحش که رفت سرکارمنم لباساموجمع کردم بابچم سواراتوبوس شدم اومدشهرستان خونه بابام. خونه شوهرم تهرانه. الان اونم میخوادبیاد بچه روببره منم بهش گفتم منم بمیرمم یک روزم بااون دخترت زندگی نمیکنم اونم حاضرنیست دخترشو به کسی دیگه بسپاره گفت نمیخوای طلاق بگیر الان من چیکارکنم بدون بچمم نمیتونم زندگی کنم شوهرمم حاضرنیست بخاطرمنوبچم کاری کنه فقط به فکراون دخترشه . آیا راهی هست من دخترم ازش بگیرم توروخدااگه کسی میدونه بهم بگه @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 محمدم .. 🌿🌿🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 محمدم .. 🌿🌿🌿
سلام محمدم، 21 سالمه و ترم دوم دانشگاه ، از یه بنده خدایی خوشم اومد که همه چیزش همونی بود که میخواستم همه چیز ... آخر ترم خواستم برم جلو ترسیدم آخه تا حالا دوست نداشتم و نمیدونستم چی باید بگم ؟ استرس داشت خفم میکرد ، از یه طرفیم میگفتم شاید هوسه میپره اما نبود. نگفتم. همین جوری ترم 3 و 4 و 5 تموم شد در طول ترم ها میدیدمش و حتی بازم همکلاسی بودیم و با هم سلام علیک هم داشتیم با هم راجب درس حرف میزدیم ولی دیگه طاقتم تنگ اومده بود، تقریبا دو سال کامل بود عشقش بهم هدف داده بود چسبیدم به کار . مشکل سربازی رو حل کردم. رفیق بازی رو گذاشتم کنار کلا. یه خونه با کمک مادر پدرم گرفتیم یه موتورم خریدم .سعی کردم بزرگ شم واقعا ... ، دیگه آماده ازدواج بودم ، از طرفی دانشگاهم داشت تموم میشد . در آخرین امتحان دانشگاه سر امتحان حسابداری مالی دیدمش وای خدا همون استرس ترم دوم، البته در طول کل این ترم ها هر وقت میدیدمش ضربان قلبم میرفت بالا ، خدایا نمیتونم آخه چی بگم؟ ولی وقت هم نمونده ، راهی نداری ، بیرون دانشگاه صداش کردم و بردمش یه گوشه و بهش گفتم ... <وای خدا > گفت نه <خدای من نگو نه > گفتم چرا گفت با کسی هستم و رابطه مون جدیه فقط نگاهش کردم فقط برای آخرین بار نگاهش کردم!!! تو اون لحظه هر کاری کنی اشتباهه ... باید فقط نگاه کنی و به تموم لحظه های ترم های قبل فکر کنی به تموم رویاهایی که باهاش ساختی فکر کنی تو یه حالت منگی بودم یه خنده تلخ زورکی زدم و با حالتی التماس گونه سرم رو تکون دادم و فقط تونستم بگم پس موفق باشید ... همین !!!؟؟؟ الان من چیکار کنم؟! دیگه نای هیچ کاری ندارم هیچ هدفی ندارم اگه قرار نبود برسم پس چرا عاشق شدم؟ دارم دیوونه میشم اینکه دیگه نمی بینمش ... وای خدای من... وای بعضی مواقع میگم اگه دو سال پیش با کسی نبود چی؟ اون موقع خودم آماده نبودم ولی شاید اون بود... هزار تا اگه ی دیگه... خدا... چرا آخه واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم صبح ها تا ظهر خوابم شب ها تا صبح بیدار بعد از ظهرام که فقط میگذره انقد احمق نیستم فکرم بره سمت کارهای احمقانه ولی حس نبودش حس اینکه تا آخر عمر دیگه مال من نیست حس اینکه دیگه تا لحظه مردنم نمیبینمش داغونم میکنه همین کاری که تا الان کرده @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 پنج ماه گذشته ... سلام من مدتی با یه آقا ارتباط داشتم که این رابطه به بدترین شکل ممکن تموم شد یعنی با کلی بی احترامی. بعد ۵ ماه دیدم تو بیو اسم یه دختری رو زده. واقعاً زندگی بدون ایشون برام مفهوم نداره، حالم خیلی بده، پسر خیلی خوبی بود اصلاٌ هم. دخترباز نبود فقط دیگه امیدی به این ارتباط مون بعد اون همه بی احترامی ندید. امکان داره برگرده؟ مورد این جوری بوده؟ یعنی میشه خدا معجزه کنه؟ من از لحاظ تحصیلات از ایشون پایین‌تر بودم و بیمار هم بودم اما ایشون با همه چی کنار اومدن فقط یه بحث فوق العاده شدیدی شد که اصلاً حرفایی رد و بدل شد که کلاً همضمش خیلی سخته برای هر پسری می دونم. اصلا نمی تونم جز ایشون کسی رو بیینم، نمی دونم امید داشته باشم به اومدنش باز یا نه؟ ۵ ماه گذشته و ظاهرا یه دختر دیگه وارد زندگیش شده. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 کارهای قبل از عروسی... 🌿🌿🌿 سلام به همگی لطفا هرکسی چنین تجربه ایی داشته یا میدونه که من باید چکاری انجام بدم سوال منو پاسخ بدین، خیلی ذهنم رو درگیر کرده من یه دختر 20ساله هستم که یک ساله عقد کردم و تیرماه عروسیمه، همسرم ۲۵سالشه راستش ما تو کارای قبل عروسی به مشکل برخوردیم، همسرم خیلی سرخود تصمیم میگیره و این باعث ناراحتی من میشه متاسفانه من دوران نامزدی و عقد هرچی میگفت مخالفت نمیکردم حتی اگه واقعا مخالف بودم ولی الان که نزدیک عروسیمون شده و من دیگه باهاش راحتم تا یه مخالفت کوچیکی میکنم فوری ناراحت میشه موضوع بعدی هم اینه که کلا کار ارایشگاه و مزون رو به خودم سپرده و حتی با پولشون هم مشکلی نداره ولی آتلیه رو گیر داده بهش(دوستش که این اتلیه رو معرفی کرده گفته به همسرم که بگین ما یه فیلم مختصر از عروسی میخوایم فقط و البوم هم نمیخوایم) ولی من خیلی برام مهمه فیلمم، هم البوم میخوام هم میخوام هلی شات و کرین بیاریم ولی همسرم میگه نه ما مگه چی میخوایم یه فیلم کوچیک که این مسخره بازیا رو نداره اما من فیلم عروسیم حتی از لباس و میکاپم مهم تره برام چیکار کنم؟🤷🏻‍♀🥺 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 برای کمبود آهن.. 🌿🌿🌿 سلام گلبرگ خانم ممنون بخاطر کانال قشنگتون خطاب به خانمی که دخترشون کمبود اهن دارند عزیزم اصلا نگران نباش درمان کم خونی زمان میبره قرص های اهن رت مرتب به دخترتون بدید فقط دو ساعت بعد مصرف قرص اهن چایی نباید بخوره چون مانع جذب اهن میشه ومصرف غذهایی که سرشار از اهن هست مثل گوشت وغیره نباید با ماست همزمان بخوره شیر هم همینطور شیره انگور برای درمان کم خونی عالیه میتونی باهاش شربت درست کنی بهش بدی هر روز خودم تجربه کردم انرژی زا هم هست سیب رنده شده با کمی گلاب و عسل وعرق بید مشک مخلوط کن برای درمان کم خونی سعی کن خوارکی هایی که مانع جذب اهن میشه همزمان نخوره دختر منم مثل دختر شما بود با همین درمانها خوب شد انشاءالله به زودی خوب میشه نگران نباش😊😊 سلام وقت بخیر برای دختر خانمی که ریزش مودارن به علت کمبود آهن عزیزم آرد نخود خام۲قاشق و تخم مرغ2عدد «اگرتخم مرغ رسمی باشه ،بهتره» مخلوط کن ، به کف سریعنی ریشه مو کاولا بزنین، بعداز دوهفته معجزه شو می بینین. منم دعا کنین🌹 ‌‍‌‌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 برای فرزند پروری .. چهار قسمتی 🌿🌿🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 برای فرزند پروری .. چهار قسمتی 🌿🌿🌿
من در یک خانواده هشت نفره بزرگ شدم. سال ۸۳ در سن ۲۲ سالگی به روش کاملا سنتی ازدواج کردم. همسرم پسر عموم بودن و ۵ سال از من بزرگتر بودند. با اینکه پسر عموم بودند ولی من تا شب عقد ایشون رو از نزدیک ندیده بودم. ما دوتا خونه هم نمی رفتیم. فقط میدونستم پسر با ایمانیه و خیلی اهل کاره. من یک درصد به این ازدواج راضی نبودم چون مخالف ازدواج فامیلی بودم و به اجبار برادرم راضی شدم. ایشون هیچی نداشتن نه خونه نه ماشین و... شغلشون کشاورزی بود و چون پدرشون سنشون بالا بود کارهای کشاورزیشون رو انجام میدادن. همان سال در دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شدم، بی نهایت خوشحال بودم چون ما ساکن روستا بودیم و دوران مدرسه خیلی سختی کشیده بودم، دوست داشتم درس بخوانم و در آینده شاغل باشم تا بتوانم اندکی از زحمتهایی که خانواده برایم کشیده بودن، جبران کنم. همسرم که خودشون دیپلم بودن، خیلی از قبولی من خوشحال شدن و اول مهر با هم رفتیم و ثبت نام کردیم. دوران خیلی سختی بود من مشهد بودم و ایشون شهرستان. تا اینکه بعد چند ماه اومدن مشهد و خدا رو شکر مشغول به کار شدن. سال ۸۵ با یک مراسم ساده رفتیم خونه خودمون. نه تالار گرفتیم نه فیلمبردار نه طلا و خرید عروسی هم بسیار مختصر. من هم جهیزیه رو چیزهایی که خودم فکر میکردم واجبه گرفتم و نظر اطرافیان و مردم اصلا برام مهم نبود. ۲ سال از درسم مانده بود تصمیم داشتم درسم که تمام شد یه بچه بیارم و بعدش دوباره ادامه تحصیل بدم. آرزوم بود استاد دانشگاه بشم و واقعا درس میخوندم عاشق معلمی بودم. اون زمان که همه یکی میخواستن من حداقل ۴ فرزند میخواستم. چون مادرم تک فرزند بودن و درد تک فرزندی رو از نزدیک حس کرده بودم. درسم تمام شد و من به فکر بچه دار شدن افتادم. ۶ ماه گذشت، خبری نشد. رفتم‌ دکتر گفتن از وقتی تصمیم گرفتین تا یک سال دیر نمیشه طبیعیه. یک سال گذشت و خبری نشد، دیگه کم کم داشتم نگران میشدم با اینکه تمام آزمایشات من و همسرم سالم به نظر می‌رسید ولی باردار نمی‌شدم. دکتر میگفت بعضی ناباروری ها عوامل ناشناخته ای داره و من بیشتر استرس میگرفتم. حرف و حدیث ها شروع شده بود، همه نصیحت ميکردن، دکتر معرفی ميکردن. من هیچ وقت به هیچکس نمیگفتم فلان دکتر رفتم، این آزمایش رو انجام دادم و... بهترین دوستم همسرم بود و بهترین همسر دنیا هم همسر من بود. هر وقت میدید ناراحتم دلداریم میداد و همیشه میگفت خدا هر وقت بخواد بهمون بچه میده. دلم میخواست فقط یه بار یه حرفی بزنه نیش و کنایه ای یا اظهار ناراحتی کنه که من بشینم یک دل سیر گریه کنم ولی دریغ از یه اخم تو همه ی این سالها 😍 دیگه از ادامه تحصیل دلسرد شده بودم چون هر جا برای کار میرفتم، می‌گفتن به رشته شما نیاز نداریم. این ناباروری هم مزید بر علت شده بود. تصمیم گرفتم خودم رو سرگرم کنم تا کمتر به بچه فکر کنم.رفتم در دوره مهارت‌های تدریس شرکت کردم و در مهر۹۲ در یک مدرسه غیر انتفاعی پسرانه مشغول به کار شدم. من عاشق معلمی بودم، حقوقش خیلی کم بود به طوری که خجالت میکشدم جایی بگم ولی برام مهم نبود. از کارم خیلی راضی بودم و از واکنش والدین بچه ها هم می فهمیدم که اونها هم از من راضین😊 👈 ادامه در پست بعدی...
دنیای بانوان❤️
من در یک خانواده هشت نفره بزرگ شدم. سال ۸۳ در سن ۲۲ سالگی به روش کاملا سنتی ازدواج کردم. همسرم پسر
یه روز که به مدرسه رفتم، دل درد عجیبی داشتم. به دکتر مراجعه کردم، گفتن باردار بودی و سقط شده. اصلا باورم نمیشد. ته دلم روزنه امیدی پیدا شد و تصمیم گرفتم سبک زندگی مو تغییر بدم. اول همه کسانی که تو این سالها از دستشون ناراحت بودم و یا کسانی که با حرفاشون اذیتم کرده بودن رو بخشیدم. سعی کردم استرس رو از خودم دور کنم. گفتم اگه باردار شدم که بهتر، اگه نشدم هم خواست خدا بوده. حسابی خودم رو سرگرم کرده بودم، سر کار میرفتم، همزمان دکتر هم میرفتم. از این دکتر رفتن ها فقط خدا و من و همسرم خبر داشتیم. تابستان ۹۴ دکتر گفت سه ماه دارو مصرف کن، اگه باردار نشدی باید عمل کنی. راستش خیلی ناراحت شدم گفتم خدایا خودت میدونی که نه هزینه عمل رو دارم و نه کس و کاری که با من بیاد، به تنهاییم رحم کن. مادر همسرم معتقد بودن ازدواج مجدد هزینه ش کمتر از درمان نازایی هست طبیعتا نمیتونستم ایشون رو در جریان بذارم. یه روز شیفت حرم بودم، عادت ماهیانه ام عقب افتاده بود. ظهر رفتم آزمایش دادم گفتن دو ساعت دیگه بیا نتیجه شو بگیر دل تو دلم نبود، نتونستم منتظر بمونم رفتم حرم و به همسرم گفتم برن نتیجه آزمایش رو بگیرن. عصر همسرم زنگ زدن از صداشون فهمیدم نتیجه چیه. گفتن تبریک میگم، داری مامان میشی😍 بعد از ۹ سال انتظار😊 خوشحالیم اصلا قابل وصف نیست. همونجا نشستم و سجده شکر کردم و فرزندم رو سپردم به امام رضا (ع). دوره بارداری خیلی زود گذشت با اینکه سابقه سقط داشتم یک درصد به سقط فکر نمیکردم، سپرده بودم به خدا و با خیال راحت کارامو می‌کردم. بلاخره ۳۱ فروردین ۹۵ پسر قشنگم با زایمان طبیعی به دنیا اومد😍 این بچه برای من فقط بچه نبود، فرشته نجات بود از نیش و کنایه ها و زخم زبانهای مردم. با اومدن نازنین پسرم، زندگیم از این رو به اون رو شد. همسرم خیلی کمکم ميکردن و وقتی خونه بودن بیشتر کارای پسرم رو انجام میدادن. اسفند ۹۶ رفتیم کربلا. اولین بار بود که مشرف می‌شدیم، خیلی سفر خوبی بود... پسرم دو ساله بود که فهمیدم باردارم😊البته تصمیم داشتم ولی قبلش میخواستم دندونپزشکی برم و کمی خودم رو تقویت کنم که نشد. خیلی خوشحال شدم. تمام ذهنم درگیر این بود که این یکی حتما دختره. من عاشق دختر بودم، بچه اول چون بعد چندین سال ناباروری بود اصلا به جنسیتش فکر نمیکردم و فقط خدارو شکر میکردم که با اومدنش هم خودم ازذتنهایی در اومدم وهم خانواده هامون خوشحال شدن و هم حرف وحدیث ما از سر زبان‌ها افتاد. اما این بار فرق می‌کرد. روزی که رفتم سونو دل تو دلم نبود. دکتر گفت پسره. گفتم پسره؟! دکتر گفت مگه چند تا پسر دارین؟ گفتم یکی! گفت یجوری گفتین که فکر کردم ده تا پسر دارین این یازدهمیه😊 البته همونجا گفتم خدا شکرت ببخش که ناشکری کردم و با خودم گفتم انشاالله بعدی. از اون روز به بعد فقط دعا میکردم سالم باشه. تا اینکه ۳۹ هفته تمام شد و تو یه شب سرد زمستونی درد شیرین زايمان به سراغم اومد. شب رفتم بیمارستان، گفتند زوده برو خونه صبح بیا. تا صبح از درد راه میرفتم صبح رفتم بیمارستان.داشتم از درد می مردم به دکتر میگفتم سزارینم کنید میگفت بیمارستان اجازه نمیده. ساعت ۱۰ شد حالم خیلی بد بود، اصلا نمیتونستم نفس بکشم، دکتر دید حالم خیلی بده، اجازه سزارینم رو از بیمارستان گرفت. اصلا به بچه فکر نمیکردم فقط میخواستم زودتر دردم تموم بشه. بعد اینکه به هوش اومدم خیلی درد داشتم، پرسیدم بچه کجاست گفتن بردن برای معاینه میارنش. چند ساعتی گذشت و خبری نشد، خیلی استرس داشتم. ساعت ۱۱ صبح به دنیا اومده بود و من تا شب هر چی پرسیدم فقط گفتن میارنش. 👈ادامه دارد...
دنیای بانوان❤️
🌸🍃🌸🍃🍃 #گلزار بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..
🌸🍃 همراز(ادمین کانال): 🍃🍃🍃💕🍃🍃 دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی و خانزاده ی رو بخونید... تمام سرگذشت ها بالای کانال سنجاقه... دختریکه در خانواده ای بدنیا میاد که دخترزایی مایه ی سرافکندگی بوده... اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید تا ناشناس در کانال قرار داده بشه.. اینجا پر از سرگذشت و دلانه ها و ایده های معنوی بانوان سرزمینم هست.‌‌.. 💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃🌸🍃🍃 بسیار جذاب و زیبا...یک دخترزایی..