🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
درباره ی طلاق ..
🌿🌿🌿
سلام عزیزم
امیدوارم ک حالدلتون خوب خوب باشه
میخواستم بگم اره طلاق هست ولی زندگی ک زندگی نیست سختر از طلاق
الان خودم دارم ۲۰ سال زندگی میکنم ولی زندگی چ عرض کنم ک اسمش زندگی است
با یک مرد معتاد دروغگو همه کارو همش امروز فردا میکنه بخدا دیگه خسته شدم از این زندگی از زندان بدتر است خلاصه بشینم بگم یک کتاب داستان میشه
ولی منم تصمیم دیگه گرفتم میخوام طلاقم بگیرم 😔😔
ندیدتون همتون دوست دارم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 #دعاے_ازدواج_دختران_بی_شوهر 🌿🌿🌿
براے شوهر دادن دخترے ڪہ در خانه مانده است این رابنویسد و دختر خانه نشین به همراه داشته باشد(به گردن آویزد) بسیار نافع است.
بسم اللّٰه الرحمن الرحیم
و صلی اللّٰه علی سیدنا محمد و علی آله و صحبه (المرضیین) وسلم الم نشرح لک صدرک یا محمد یا جبرئیل یا میکائیل و زیّناها للناظرین والی الشاریین الَّذی انقض ظهرک یا محمد یا جبرئیل یا میکائیل و زیّناها للناظرین و الی البایع و رفعنا لک ذکرک یا محمد یا جبرئیل یا میکائیل و زیّناها للناظرین والی الشاری فان مع العسر یسراً انّ مع العسر یسراً فاِذا فرغت فانصب و الی ربّک فارغب.
سہ مرتبہ:اللهم کذلک یرغب الزبون الی هذا المکان غنی مغنی فتاح رزّاق
این اسماءرا هفت مرتبه همراه بقیه بنویسد:
فقد جاءکم الفتح و استفتحوا وخاب کل جبّار عنید ولمّا فتحوا متاعهم وجدوا بضاعتهم ردَّتْ الیهم و کفلها زکرّیا کلّما دخل علیها زکریّا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم اَنّی لکِ هذا قالت هو من عنداللّٰه ان اللّٰه یرزق من یشاء بغیر حساب و عنده مفاتیح الغیب لا یعلمها الا هو و یعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورقة الّا یعلمها ولا حبة فی ظلمات الارض ولا رطب ولا یابس الّا فی کتاب مبین انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً واثابهم فتحاً قریبا و جعل من دون ذلک فتحاً قریباً و فتحنا ابواب السماء بماء منهمر و فَجَّرْنا الارض عیوناً فالتقی الماء علی امر قد قدر و فتحت ابواب السماء بماء منهمر اذا جاء نصراللّٰه و الفتح و رأیت الناس یدخلون فی دین اللّٰه افواجاً فسبح بحمد ربک و استغفره انّه کان توّاباً غنی مغنی فتّاح رزاق و دود عطوف
وبخور (اسپند)درهوا بلند کند. توجه شود قبل از نوشتن حتما صدقه به نیت 14معصوم کنار گذاشته شود و وضو داشته باشید موقع نوشتن و با توجه کامل و بایقین نوشته شود.
نیاز به اعراب ندارد
📚اسرار الهیه/۲۵
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
شرایط طلاق ...
🌿🌿🌿
سلام از دوستان میخوام راهنمایی کنید ۱۷ سال ازدواج کردم و دودختر دارم سن دخترام ۱۶ و۱۱ ساله هستند خودم هم سن ۳۶ هست بعد از ۱۷ سال زندگی با بدیهای خانواده شوهرم وشوهرم ساختم الان هم یه چیزی میشه شوهرم یا صدای منو یا فیلم منو میگیره خودش هر چی از دهانش میاد بهم میگه به خانواده ام فحش میده بعد که میبینه من چیزی میگم فیلم میگیره میفرسته به خواهر بزرگم و داداشم میگه ابروتو میبرم بخدا خسته شدم چطور با این مدل آدم میشه زندگی کرد جوانیم را تباه کرد مشکلش را نمیگه میگه یه کاری میکنم بری مهریه اتو بزاری اجرا بخدا مریض بود پرستاریش کردم تصادف کرد خودم رسیدم حتی خانواده اش هم نیامدند ببینند دیگه بریدم دوستان تو را خدا بگید چکار کنم شرایط طلاق را ندارم بابام فوت شده مامانم هم نمیتونه هم خرج منو بده هم بچه ها را تو را خدا یه راه حلی بگید ممنون اجرتون با امام حسین من هم باشم مامان دوتا دختر گل
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
#پاسخ_اعضا
🌸🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃🍃
سلام همراز عزیز
مادرگلی که عروسشون درآستانه طلاق گرفتن هست عزیزم درسته واقعا سخته هیچ پدر ومادری نمیخواد فرزندش چنین شکستی را تحمل کنه ولی وقتی طرز فکر عروس شما ومادرش انقدر پایینه که بخاطر تالار بالاشهر میخوان جدا بشه به نظرم این دندون کرم خورده را همین الان بکن بنداز دور
آدم نانجیب الان بهانش تالار هست پس فردا با۲تابچه بهانه های دیگه میاره
مادر گلمجلوی ضرر هروقت بگیری منفعته
انشاالله یک دختر نجیب وصبور واهل زندگی نصیب پسر شما بشه🤲
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 داستان یک عشق .. 🌿🌿🌿🌿
من خانمی ۳۹ ساله وشوهرم ۴۵ ساله
در خانواده ای مذهبی به دنیا اومدم پدرم سپاهی ومادرم خانه دار بود ،من بعداز دوپسر ویه دختر به دنیا اومدن ماتهران زندگی میکردیم وبعد به شهرستان خودمون برگشتیم ودرروستای سرسبز خودمون ساکن وپدرم اونجا یه خونه ویلایی بزرگ با تمام امکانات ساخت و مادرم بعداز من یه پسر ویه دختر دیگه به دنیا آورد وما شدیم سه خواهر وسه برادر
زندگی واقعا تو روستا لذت بخش بود مادرم مثل زنهای روستا قالی میبافت و تابستونا که خونه بودیم قالی بافی رو شروع میکرد وزمستونا تودرسا به ما کمک میکرد یادمه همیشه انشاها رو مادرم بهم میگفت ،مادرم وقتی به دنیا اومده بود مادرش فوت شده بود وخواهر وبرادران ناتنی بودن همیشه احترام مادرم رو داشتن ولی با ما صمیمی نبودن اونا خودشون باهم خیلی رفتوآمد میکردن وخوب بودن ماتو دنیا فقط یه عمه بایه مادربزرگ داشتیم (مادر پدرم)
اول راهنمایی که بودم مادربزرگم به رحمت خدارفت خیلی مهربون بود
خلاصه ما بامحبت سرشار پدرم وزحمت وسختی های بی کسی مادرم بزگ شدیم (پدرم انقدر به ما محبت میکرد همیشه موهامون رو شونه میزد ومیبافت شبا پشتمون رو میخواروند خوابمون ببره،نماز صبح بلند نماز میخوند مابیداربشیم از ماه های رمضان نگم چقدر خوش میگذشت خونه ما )
من تازه به دبیرستان رفته بودم که پای خواستگارا به خونمون باز شد
خواهربزرگم توپانزده سالگی انقدر که خواستگار داشت ازدواج کردو رفت خدایش شوهرشم خیلی آدم خوبیه
پسرعموم اول دبیرستان ازم خواستگاری کرد ما سیزده سال اختلاف سنی داشتیم همه خانواده دوست داشتن من با پسرعموم ازدواج کنم عموم به رحمت خدا فته بود دوتا از پسرهاش شهید شده بودن
ولی من تواین فاز نبودم هنوز تفکر بازی ومدرسه بودم
به اصرار خانواده با پسرعموم آزمایش ژنتیک رفتم (اينم بگم پسرعموم تویه شهر دیگه زندگی میکردن)موقع برگشتن وقتی از ماشین پیاده شدیم دوستام از مدرسه میومدن منم با خوشحالی مامانم اینا رو ول کردم دویدم رفتم پیش دوستام وتا خونه با اونا اومدم
وقتی رسیدم خونه مامانم گفت این چکار ی بود کردی
کلا تو فکر ازدواج نبودم وبیشتر به فکر درس ومدرسه بودم
بعداز جواب آزمایش که گفته بود مشکلی نیست ولی بهتره پسرعمو و دختر عمو هستید مواظب باشید منم گفتم من ازدواج نمیکنم ولی به زور راضیم کردن
پسر عموم وقتی موضوع روفهمید ودید من زیاد میلی به ازدواج ندارم خودش رو کلا کنار کشید
منم خوشحال از این موضوع به فکر درس ومدرسه ودوستام وخوش گذرونی با اونا بودم
دیگه خواستگارا ول کن نبودن پسر عمم ، دوستای داداشم ،اشناهامون خلاصه روستا بودیم همه مارو میشناختن و میومدن خواستگاری
منم یکی یکی هم رو جواب رد میدام
تا سوم دبیرستان که بودم یه دوستی داداشم وداییم داشتن اومد خواستگاری
اینم بگم داییم خواهر زاده تنی خودش رو به این دوستش معرفی کرده بود ودوستش گفته بود باید عکسی ازش نشونم بدی داییم عکس رو نشون داده بود منم کنار دختر خالم بودم ولی ازمن خوشش اومده بود باوجود اینکه من دوسالگی پسر همسایمون باقیر داغ که توکوچه پرت کرده بود یه قسمت کوچیکی از کنار چشمم به طرف گونه هام سوخته بود به داییم گفته بود من این خواهرزاده رو میخوام
دیگه چون دوست دادشم هم بود دیگه خبر دادن که میخوان بیان خواستگاری
روستای ما چون همه همدیگرو میشناختن قبل اطلاع میدادن اگه جواب مثبت بود میومدن خواستگاری
نمیدونم چم شده بود بااین که شاگرد زرنگی بودم وبابا م تمام تلاشش رو میکرد ما درس بخونیم وبه جای برسیم (حتی کتاب ودفترامونم بابام جلد میکرد وهمیشه یه کمد پراز دفتر و مداد خودکار داشتیم اون موقع یه تراش رو میزی بابام برامون گرفته بود یادمه بچه های کوچمون میومدن ومداداشون رو تراش میکردن ومیرفتن) نمیتونستم از فکر این خواستگارام بیرون بیام بااین که یبار بیشتر ندیده بودمش
دیگه جواب بله رو دادم اومدن خواستگاری و بعد از مدتی عقد کردیم وچون روستامون دبیرستان داشت ومدیرش آشنا بود با وجودی که عقد بودم گذاشت بمونم مدرسه ودیپلمم رو بگیرم
ماسال ۸۰ باشوهرم رفتیم سر خونه زندگیمون
خونه پدر شوهرم زندگی رو شروع کردیم اونا یه حیاط خیلی بزرگ داشتن اونور حیاط هم یه ساختمون نقلی بود
که ما اونجا زندگی میکردیم خدایش خونواده شوهرم آدمای خوبی بودن من تا میتونستم احترامشان رو داشتم
ادامه دارد
شوهرم قدش یک ونود وپنج بود وآدم هیکلی وچهارشونه ومنم قدم یک وهفتادویک بود از خودم تعریف نباشه آدم خوشگلی هستم با وجود سوختگی که توصورتمه ولی اون موقع که من سوختم بابام بهترین دکترا حتی تهرانم برد خداروشکر گوشت اضافه نیاورد زیادم مشخص نیست ودکتر گفت باید هیجده
ادامه دارد ..
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
من خانمی ۳۹ ساله وشوهرم ۴۵ ساله در خانواده ای مذهبی به دنیا اومدم پدرم سپاهی ومادرم خانه دار بود ،م
سالگی عمل بشی ومن وقتی هجده سالم بود دیکه ازدواج کرده بودم شوهرم راضی نشد عمل کنم
خواستم قد وهیکل شوهرم روبگم تا اینو براتون تعریف کنم شوهرم تو دام اعتیاد افتاده بود بعد عروسیمون چند باری بهش گوشزد کردم ولی میگفت با دوستام تفننی زدیم
شوهرم یه مغازه شریکی عموم ش داشتن اونجا کار میکرد که یه دفه عموش گفت باید مغازه رو جمع کنیم وشوهر بیکار شد
هرروز میرفت سراغ کار و تا چند ماه گذشت وکاری پیدا نکرد ماهم خیلی فشار بهمون اومده بود
دیگه خانوادش گفتن بیاید یه مدت باما زندگی کنید یعنی ناهار شام پیش اونا باشیم منم قبول کردم
روزا میگذشت وشوهرم با اون هیکل لاغر ولاغر تر میشد و خبری از کارهم نبود منم یه موقع های که حالش خوب بود بهش میگفتم اعتیادش رو ولی انکار میکرد
پدر ومادرم بهم میگفتن هوای شوهرت داشته باش اونا فکر میکردن بیکاره داره روز به روز لاغر میشه
گذشت وسه سال از زندگیم مون رفت تازه شوهرم تویه کارخانه توپ بازی مشغول کار شد اينم بگم خیلی اخلاق و رفتارش بامن خوب بود
کارش که شروع شد تا دیروقت سرکاربود
بهش فشار میومد از این طرفم اعتیاد داشت کم کم همه خبر دار شده بودن
ولی هیچ کس جرات نمیکرد درمورد شوهرم کوچکترین حرفی بهم بزنه چون میدونستن چقدر دوسش دارم
یکی دوبار بابام ومامان م بهم گفتن گفتم اشتباه میکنید اینطور نیست
ما چهار سال بود ازدواج کرده بودیم که فهمیدم حامله ام شوهرم ذوق زده شده بود
بهش گفتم من میدونم اعتیاد داری بخاطر بچه هم شده دست بردار گفت باشه سعی خودم رو میکنم
پسرم تیر ۸۴ به دنیا اومد انگار تمام دنیارو بهمون داده بودن شوهرم به هر بهانه ای میومد خونه تا بچه رو ببینه
روزا میگذشت و روز به روز شوهرم ضعیف تر میشد دیگه خرج یه بچه هم افتاده بود گردنش
بیشتر کار میکرد تاماتو رفاه باشیم
پسرم یک سال ونیم بود که ناخواسته حامله شدم
اون موقع بهداشت روستامون پیشنهاد سقط داد همیشه اون موقع ها میگفتن فرزند کمتر زندگی بهتر ولی من این کار نکردم ودخترم زمستون ۸۸ به دنیا اومد
انگار دنیارو بهمون دادن ولی حال وروز شوهرم زیاد خوب نبود چون اعتیاد داشت و کار زیاد میکرد تا خرجمون دربیاد
شوهرم با وجود اینکه این همه مارو دوست داشت میگفت نمیتونم ترک کنم
روز به روز بچه ها بزرگ میشدن و دلهره من بیشتر
اینم بگم دخترم زردی شدید داشت مایکماه بیمارستان بودیم چهار بار خونش رو تعویض کردن
دخترم رفته بود تو یه سالگی پسرم سه سالگی
که پدر شوهرم گفت خونه رو خالی کنید میخواست خونشون رو تعمیر کنه خودشون بیان جای ما
میرفتیم خونه پدر بزرگ شوهرم خالی بود یه خونه کلنگی قدیمی ولی پراز خیر وبرکت
عموی شوهرم شهید شده بود پدربزرگش پدر شهید بود ولی پدر بزرگ مادر بزرگ
شوهرم به رحمت خدارفته بودن
ما خونه اونا مسقر شدیم تا یه روز یکی از فامیلهای دور شوهرم میاد روستامون ماخونه نبودیم شوهرم میبره خونه و اونم کلی شوهرم رو نصیحت کرده بود خودش معتاد بود گفته بود به شوهرم خانمت دختر مردیه که اینجوری با اون وضع باباش و با اون همه رفاه اومده باتو تو این خونه زندگی میکنه
نمیدونم خیر وبرکت خونه پدر شهید بود نمیدونم اون مرد فرشته نجات شوهرم بود هرچه بود شوهرم کلا براهمیشه دست از اعتیاد برداشت و میتونستم تا تو اون خونه بودیم یه وانت بخریم و دیگه شوهرم براخودش کار کنه
روز به روز بعد اعتیاد شوهرم ما وضعمون بهتر میشد شوهرم توشهرمون مغازه گرفت و اونجا کار میکرد
دخترم دیگه رفته بود کلاس دوم وپسرم پنجم ما خونه خریدیم و وام گرفتیم ماشین رو عوض کردیم پراید خریدیم
اون موقع پراید خریدیم ۱۲ میلیون
همچنان شوهرم همون اخلاق خوب و مهربون داشت
یه دفعه تو خونه دخترم رو بااسم صدا نمیزد همیشه تاج سرم عشقم
همینطوری که من با محبت پدرم بزرگ شده بودم دخترم مثل خودم
سال ۹۱ من کنکور دادم و تونستم قبول بشم و لیسانس گرفتم
اون موقع بچه هام بیشتر پیش مادر شوهرم بودن وتو هفته دو روز پیش مادرم
بابام هم من رو میبرد دانشگاه و میآورد خیلی به درس خوندم زوق میکرد من اون موقع که کنکور قبول شدم ۲۸سالم بود ببا دوتا بچه
بعد از لیسانس چندجا سراغ کار رفتم ولی جور نشد منم کلا بیخیال کار شدم
سال ۹۶ بود که با اومدن ریس جمهور جدید یه دفعه همه چیز بهم ریخت وقیمت ها بالا رفت و شوهرم ور شکست شد ماهم خونه وماشین و طلاهم رو فروختیم نصف بیشتر قرضامون رو دادیم
خواهرم پیشنهاد کرد بیایم تهران درآمدش بالا میتونیم بقیه قرض هامون رو بدیم
ماهم جمع کردیم واومدیم تهران
اوایل برام دوری از خانواده ام خیلی سخت بود ولی کم کم عادت کردم و تونستیم تو ۶سال قرضا رو بدیم وتازه پارسال یه ماشین خریدیم
ادامه دارد
دنیای بانوان❤️
سالگی عمل بشی ومن وقتی هجده سالم بود دیکه ازدواج کرده بودم شوهرم راضی نشد عمل کنم خواستم قد وهیکل
الان بعد ۲۲ سال زندگی مستاجر هستم
پسرم امسال کنکور داره ودختر م سوم راهنمایی
زندگیم پستی وبلند های زیادی داشته نمیتونستم همه چیز رو تعریف کنم
خواستم در آخر بگم هیچکس تا جای کسی قرار نگیره نمیتونه راجع به طرف قضاوت کنه
خانم های که میگن مادر شوهرمون اذیتمون میکنه تا جای اونا قرار نگیری نمیتونی درکشون کنی
یا خانم های که میگن شوهرمون اذیت میکنه
من خودم با وجود این همه مشکلات ریز ودرشت اگه شوهرم اخلاق ورفتار خوبی نداشت نمیتونستم تحمل کنم همراه بودن زن ومرد خیلی مهمه
خانمهای که خیانت دیدن واقعا فکر میکنم خیلی خیلی سخت باشه پس هیچکس رو تا در شرایط اون قرار نگیری نمیتونی قضاوت کنی
پدر ها توروخدا به دختراتون محبت کنید تا دنبال جنس مخالف نرن
هیچی تو زندگی اندازه پدر برا دختر نمیتونه الگوی خوبی باشه
انشالله مجردهای گروه بایه همسر خوب وخانواده دار ازدواج کنند و خوشبخت بشن
هیچی تو ازدواج اندازه خانواده مهم نیست توروخدا درجه اول براتون خانواده طرف مقابلتون مهم باشه ۹۹ درصد خانواده
چون همسری که شما انتخاب میکنید در اون خانواده پرورش یافته و بزرگ شده
درآخر میخواستم بگم خدا خودش به همه کمک کنه مشکل نداشته باشن
مال دنیا هیچ اهمیتی نداره فقط آدم یه خوبی ومحبت ازش باقی میمونه
خانمهای که مستاجر هستید شاید خدا به شما یه چیزای داده که ارزشش خیلی بیشتر از خونه وماشین
انشالله همه ما عاقبت به خیر باشیم و
خانوادها مون سالم باشن و بچههامون خوشبخت
من برای همه دعا میکنم انشالله همه مشکلشون حل بشه
توروخدا واسه پسرمن هم دعا کنید کنکور داره وبا تمام وجودش داره درس میخونه یه جای خوبی قبول بشه
خدانگهدار بچه آتون باشه
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
سونو انومالی
🌿🌿🌿
ممنونم بابت گروه خوبت بانو😘❤
لطفا پیام منم بزارید تو کانال.
من باردارم ،فردا جواب آزمایش سل فریم میرسه دستم،و سونو آنومالی هم دارم.
خیییییلی ترس ودلهره دارم وحالم بده.هم ترس بابت سلامت جنینم و هم ترس سر قضیه ی جنسیتش😞
از اعضای محترم کانال میخوام برای آرامشم و سلامت نی نی و این که خدا صلاحم رو در جنسیتی که خواست من هست،قرار بده ان شاءالله
عااااشقانه دعا کنن،چون دعا با زبان دیگران مستجابه😭🤲🏻🤲🏻
دعا میکنیم ولی توروخدا خودتونو از قید جنسیت جنین رها کنید وقتی بچه خواستی فقط بچه ی سالم بخواه چه فرقی داره دختر یا پسر بخدا این فکرا باعث میشه آدم دست به کار خطرناک بزنه بیخیال بابا هم دختر مال مردمه هم پسر😁😁😁😁😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
کلش اف کلنز ..
🌿🌿🌿
سلام
ممنون از کانال خوبتون
خوااااهش میکنم پیام منو توی کانال بزارید تا اگه کسی میتونه کمکم کنه!😔😔😭
من دختری ۱۴ساله هستم که دوساله با پسری در ارتباطم.
توی بازی کلش اف کلنز باهم اشنا شدیم و کم کم علاقه و شماره دادنو دوستی. خیلی دوسش دارم و اونم همینطوره، اما دوستام همش بهم میگن که اشتباهه کارت، میگن گولت میزنه، همش میگن اسگلی دیوونه ای و...
ولی من به عشمون باور دارم
سر دوراهی ام انقدر تو گوشم خوندن که ترس افتاده به جونم، البته ترسم کمرنگه ولی هست!
شما بگید چی کار کنم ایا کارم واقعا اشتباهه؟؟
هیچ کس درکم نمیکنه...هیچ کس نمیفهمه حالمو خیلی اذیتم خواهش میکنم اگر شما ها نظری دارین بگین لطفا منم جای دختر و خواهرتون😞
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
دو راهی ازدواج ..
🌿🌿🌿
سلام خواهری
ازدواج مثل هندونه سربسته هست تا باز نشه نمی شه نظر قطعی داد
سعی کن خواستگارات و با پسر عموتون مقایسه نکنید این کار اصلا درست نیست هر کس نقطه ضعفا و نقطه قوتایی داره نمی شه آدم ها رو با هم قیاس کرد
تو ازدواج ترس و دلهره و از خودتون دور کنید البته تا اندازه ای این دلهره ها طبیعیه و اکثراً تجربه اش کردن
اما زیاده رویش ممکنه تنها حسرت از دست دادن موقعیت هاتون بشه
بهر حال باید انتخاب کرد ...
این باور داشته باش گل بی عیب خداست
هر خواستگاری شرایط خاص خودش و داره
یکی مشکل مالی داره اما قیافه جذاب داره
یکی هم پول داره هم تیپ اما فاسده و بی اخلاق
یکی همه چیزش خوبه ولی قیافه نداره
اما نکته جالبش اینجاست همه این آدم ها هم روزی مورد انتخاب قرار می گیرن و ازدواج می کنن
شما هم با در نظر گرفتن این نکته
ببینید سلیقتون بیشتر کدوم سمته با خواستگاری که به سلیقتون نزدیکه با توکل به خدا ازدواج کنید
یادتون باشه که اول زندگی انتخابه !!!
اما بقیه راهش سازش و ساختن
تو هر زندگی وارد بشی مشکلات خاص خودش و تجربه می کنی
پس نباید ترسید بلکه باید قوی و محکم خودتون و برای ساختن آیندتون آماده کنید
ان شاالله انتخاب درستی داشته باشی و خوشبخت شی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿