🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
سلام برای خانمی که بهمن ماه عقد کردن و میگن جاری شون پُر رو هست..
🌿🌿🌿
عزیزم جاری شما مهارت هاش از شما بیشتره و مدت زمان بیشتری هست که عضو خانواده همسرتون شده باهاشون صمیمی و یک دل هست خودشو نمیگیره ، کاری در توانش باشه با همراهی بقیه انجام میده
شما چون احساس غریبگی دارید و با بقیه جوش نخوردید خودتون رو کنار میگیرید
سعی کنید به جا و اندازه صحبت کنید
وقتی همه باهم هستند نرید پیش همسرتون و به ایشون بچسبید
در کارها مشارکت داشته باشید
صبور باشید
به اندازه عمری که جاری تون با خانواده همسر گذرونده رو شما هنوز نرسیده نمیتونید دقیق شبیه اون بشین
بلاخره ۴ تا پیرهن بیشتر پاره کرده و لا تجربه تره
سعی کنید حسود هم نباشد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌸🍃
همراز(ادمین کانال):
🍃🍃🍃💕🍃🍃
دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی شکر رو بخونید...
بسیار قشنگ وجذااااب...قصه ی یک عشق قدیمی...
تمام سرگذشت ها بالای کانال سنجاقه...
اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید تا ناشناس در کانال قرار داده بشه..
اینجا پر از سرگذشت و دلانه ها و ایده های معنوی بانوان سرزمینم هست...
💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 پشیمانی از سقط .. 🌿🌿🌿
سلام
من میخواستم پیام وتوکانال روبزارید که باعث شه خیلی هااشتباه منو تکرارنکنند
😔😔😔
من از بچگی خیلی روحیه لطیفی داشتم ودختر حساسی بودم
باشرایط های سختی که داشتم توسن 14 سالگی ازدواج کردم البته کلا اونموقع رسم بود توسن 17سالگی پسرم به دنیااومد وحدود2ونیم سال بعدهم دخترم به دنیااومد وازاونجایی که توفامیلامون بچه کوچک نداشتن خونه هرکدوم از فامیلا میرفتم تایه ذره بچه هام سرصدا یابازی میکردن متوجه میشدم که اونااذیت میشن درحدی که بعضی ها رسما میگفتن اوناییکه بچه کوچیک دارن بشینن خونه بچه داری کنن چرا هی اینوراونورمیرن مردم آزاری می کنن خیلی وقتا سفره صلوات که میشدخبرم نمیکردن اگه مهمونی جمع جوربودیاهرچی دیگه اکثرجمع هامن بی اطلاع بودم واینم بگم که از خانواده خودم مادرم نبودوبقیه م زیادتحویل نمیگرفتن تااینکه احساس کردم علائم بارداری رودارم اون موقع توشرایط روحی خوبی نبودم بی پولی وبی توجهی شوهرم و اطرافیانم که بهش اضافه شده بود خیلی افسرده بودم ووقتی شک کردم رفتم تست دادم مثبت شدآزمایش دادم جوابش مثبت بود خیلی ناراحت شدم 😭 آخه خیلی ضعیف بودم وقتی به شوهرم گفتم خیلی باهام دعواکردبه طوریکه انگارمن مقصرم ولی میگفت بیاتاکوچیکه یه چیزبخوربیفته منم که حال درستی نداشتم تامیشد زرشک خوردم وگرمیجاتی که باعث سقط میشه ودیگه احس بارداری رونمی کردم حتی هنوز مطمئن نیستم واقعا بچه ای بوده یانه اماالان خیلی خیلی پشیمونم😭😭😭کاش خدابازم برام بچه بده بااون ناشکری که کردم
خانما میخوام بگم الان که سه سال ازون قضیه میگذره خیلی پشیمون ناراحتم حتی گاهی باگریه توبه خداروصدامیکنم که من ببخشه بااینکه هنوزم شوهرم مخالفه بچست اگه الان میفهمیدم باردارم به هیچ وجه حاضرنمیشدم این کار انجام بدم خواهشا فرزندی که خدا بهتون هدیه میده رو بادلایل احمقانه ازبین نبرید که مثل من پشیمون میشید بااینکه الان بچه هامم بزرگ شدن اماهیچ علاقه به اون جمع هایی که مادر بچه کوچیک دوست نداره ندارم وخونه هیچ کدوم شونم نمیرم شایداگه اون فشارها ورفتارهاشون نبودمنم دست به همچنین کاراحمقانه ای نمیزدم
برام دعاکنید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 سلام روزتون بخیر در جواب خانمی که گفته بود برادر شوهرم فوت کرده ... 🌿🌿🌿
خانم عزیز داری زندگی رو به کام خودت وبچه ها واون شوهر زهر میکنی اول خودت میشکنی من هم چند سال پیش برادر شوهرم به رحمت خدا رفته وهمین برنامه های شما روداشتم اگر شوهر بخواد زن بگیره که به حرفو دعوا های من وتو نیست دوم از این تو این اوضاع زندگی یه خوانواده انقد سخت شده بیا اول به خودت برس بعد به زندگی سرو سامون بده پیش بچه هات هی دعوا و پرخاشگری نکن الان که بچه ها وخانم برادر شوهرم رفته اند سی زندگی خودشون با شوهرم که حرف میزنم خجالت میکشم انشالله که خدا از سر تقصیراتم بگذره که هم به شوهرم اذیت وبد کردم هم پشت سر اونا حرف زدم شوهرم میگه مگه زندگیم چی کم داشت که برم مسولیت یه خانواده رو بر عهده بگیرم وظیفه بود یه احوالی ازشون بپرسم همین البته اینم بگم که اونها کارهای بیمه ای زیاد داشتند که همش شوهرم دنبال کاراشون بود وتا درست بشه طول کشید همین چند وقت که من باید بیشتر به شوهرم برسم بد خلقی هام شروع شده بود الان خدارو شکر هم زندگی خوبی دارم اون هم شوهر نکرده ولی زندگی خودش رو داره میکنه بازم میگم خدا منو ببخشه که پشت سرش حرف زدم
سلام
خانمی که میگی برادر شوهرم فوت شده و نگرانم
ببخشید ولی شما با این رفتاراتون بیشتر خودتونو از چشم شوهرتون میندازین و این طوری اگه برای جاریتون قصدی هم نداشته باشه ، شما براش بهونه ایجاد میکنین
بعدشم اینکه شما برای اتفاق نیفتاده چرا بیخودی اینقدر برا خودتون و خونوادتون جنگ اعصاب درست میکنین
شما اگه احساس خطر میکنین ، باید مهربون تر خوش رفتار تر و بهتر از قبل باشین تاهمسرتون در کنار شما احساس آرامش کنه و بحرانی که بعد مرگ برادرش داره رو پشت سر بزاره
از طرفی اونا بچه های برادرشن یادگار اون مرحومن و الان یتیمن و به توجه و محبت بیشتری احتیاج دارن و شما باید در محبت کردن به بچههای برادرشوهرتون با شو هرتون همکاری کنین.
به خدا توکل کنید و زندگیتونو بسپارید به خدا
تا خدا نخواد ، برگی از درخت نمی افته
یه ذره با سیاست رفتار کنین تا شوهرتون به سمت شما باشه نه اینکه مدام دعوا درست کنین
سلام وقتتون بخیر
ممنون از کانال خوبتون
در جواب خانمی که برادر شوهرش فوت کرده
عزیزم بنظر من شما با این دعواها و حوصله نداشتن به زندگیتون، بیشتر دارید میدون رو برا جاری تون باز می کنید من ازدواج نکردم اما زندگی خیلی ها رو خوندم(بقول معروف نخوردیم نون گندوم اما دیدیم دست مردم) تو این زمینه نباید کوتاه بیایید خودتون رو تو دل آقاتون جا کنید از ترفندهای تو این زمینه ها هست استفاده کنید( لباسهای زیبا، احترام گذاشتن و در عین حال سیاستمدار بودن و.... )
اگر عاشقید بدونید عشق قسمت کردنی نیست عشق باید تمام و کامل باشه
یاعلی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 درباره سقط جنین .. 🌿🌿🌿
سلام و وقت بخیر
در مورد سقط جنین
عزیز دلم من هم دوتا پسر داشتم که به طور خدادادی سومی رو حامله شدم وقتی فهمیدم 4 هفته بود شوهرم دوران سختی رو داشت سپری میکرد بچه خواهرش یه بیماری ناشناخته گرفته بود وفوت کرده بود بهم گفت بچه رو سقط کن قبول نکردم قبلش سونو رفته بودم وصدای قلب بچه رو شنیده بودم دلم راضی نمیشد بچه رو سقط کنم شوهرم تهدید کرد گوش ندادم به مادرشوهرم گفتم باهاش بحث کردبازم قبول نکرد کلا روزگار سختی رو میگذروندم ویار داشتم ونمیتونستم جلوی شوهرم چیزی بگم هر کاری که فکرشو بکنید کرد قهر کرد دعوا کردمن یه شهر دیگه بودم من وتنها گذاشت رفت خونه مادرش ولی من زیر بار نرفتم بارداری های قبلیم هر چی میخواستم برام تهیه میکرد حتی اگه نون شب نداشتیم هم یه جور تهیه میکرد تا 5 ماه اول خیلی اوضاع بدی داشتیم وقتی سونو رفتم وفهمیدم بچه پسر هست خیلی ناراحت شدم تو راه برگشت تو ماشین کلی گریه کردم شوهرم هیچی نمیگفت سکوت کرده بود وقتی پسر هام ازم پرسیدن بچه چیه باگریه رفتم اتاق وشوهرم بهشون گفته بود پسره کلا دو روز حال خوبی نداشتم من دختر دوست داشتم بردار شوهرم زنگ زد که بچه چیه گفتم پسره مادرشوهرم هم گفت تو دختر دار نمیشی اولین زخم زبان ها شروع شد توی 4 ماه آخر قند بارداری داشتم که خیلی اذیت بودم وهمش باید مراقب میبودم چی میخورم یه بار که برای آزمایش های قند رفته بودم جای پارک نبود وشوهرم ماشین وبا فاصله از آزمایشگاه گذاشته بود مجبور شدم طولانی راه برم وخسته شدم وقتی به ماشین رسیدم نفسم بالا نمیومد که شوهرم دعوا راه انداخت چون منو دوست داشت نمیتونست ببینه اذیت میشم ومنم برای اولین بار جواب شو دادم که شوهرم عصبی شد ومنو کتک زد توماشین وبهم گفت خدا کنه سر زایمان جفتتون از بین برید ساکت شدم وکل مسیر وگریه کردم ویه ماه آخر بچه تو شکمم مریض شد وزردی گرفت این یه ماه واقعا جهنم بود برام کل بدنم ریخته بود بیرون وقتی یکی منو میدید فکر میکرد سوخته کل بدنم ششکمم افتضاح بود شوهرم کلی دعوا میکرد که خودت خواستی بیا حالا خوب شد یه شب که بدنم میسوخت داشتم پماد میزدم که شوهرم بغلم کرد وبرام پماد زد کلی گریه کردم از اون شب روزی دوبار برام پماد میزد و منو میبردحمام وتو اتاق لباس نمی ذاشت بپوشم خودش حواسش به بچه ها بود این وسط حرف های بقیه هم اذیتم میکرد من پدر ومادر مو توی بچگی از دست دادم مادر شوهرم عمه من هستن جاریم خبر میآورد که برای زایمانت نمیاد قسم خورده شوهرم با مادرش بحث کرده بود که من مقسر شده بودم دوهفته مونده به زایمان وقت مراقب داشتم که بعد مراقبت بهم گفتن برو بیمارستان یه معاینه بشی منم تو شهر غریب بودم به شوهرم که گفتم گفت برو خونه خودم میام میبرمت رفتم خونه ویه دوش گرفتم ونهار درست کردم شوهرم نظامی هست با لباس هیچ جا نمیره اون روز گفت بیا ببرمت بعد میایم خونه نهار میخوریم نوار قلب که گرفتن گفتن بچه قلبش ضعیفه باید آمپول بزنیم زایمان کنی که به شوهرم زنگ زدم وبا لباس نظامی اومد توی بیمارستان ومیخواست منو مرخص کنه ولی نزاشتن منو بردن وبهم یه سری دستگاه وصل کردن یه نیم ساعت که گذشت کل دستگاه ها هشدار میدادن منم ترسیدم وگریه میکردم وداد میزدم همه پرستارها ودکترا ریختن روی سرم وماسک اکسیژن وامپول وهر کاری میکردن منم گریه میکردم یه دکتر اومد گفت آمادش کنید برام عمل گفتم من نمیخوام بچه ام چش شده دکتر منو معاینه کردم وگفت اگه تا 15 دقیقه دیگه نره اتاق عمل بچه از دست میره قلبش نمیزنه بچه دوم من هم همین مشکل وداشت ولی طبیعی به دنیا اومد ترسیده بودم خیلی واین باعث شده بود درد به سراغم بیاد وگریه میکردم لباس هام و پاره کردن و لباس اتاق عمل تنم کردن و روی ویلچر گذاشتن بردنم برای عمل توی راه رو داشتن میبردن منو که شوهر ایستاده بود
ادامه دارد ..
دنیای بانوان❤️
سلام و وقت بخیر در مورد سقط جنین عزیز دلم من هم دوتا پسر داشتم که به طور خدادادی سومی رو حامله شدم و
ونمیومد وقتی دیدمش گریه ام بیشتر شد پرستار گفت بیاید خانمت باید عمل بشه وگرنه بچه زنده نمیمونه شوهرم دوئید اومد توی آسانسور گفت این تویی خدای من گفتم به آرزوت رسیده بچه ام زنده نمیمونه گفت میمونه عزیزم نگران نباش شوهرم تا توی اتاق عمل اومد به زور بیرونش کردن بردنم برای بی حسی که بعد از 7 بار امتحان بی حس نشد کمرم ودکتر اومد وبا دعوا گفت بی هوشش کنید بچه دوام نمیاره فقط آخرین چیزی که شنیدم همین بود حالا بماند که به شوهرم چی گذشت وچی شد تو شهر غریب که کسی نبود کمکش کنه من که به هوش اومدم کسی دور وبرم نبود گریه میکردم میگفتم بچه ام چی شد تخت کناریم گفت سالمه الان میارنش شوهرم وکه دیدم گریه ام بیشتر شد که شوهرم کلی باهام حرف زد وگفت بچه سالمه و چون تو ماه شعبان بودیم به خدا التماس کرده بود زنده بمونه به عشق آقا امام زمان اسمشو میزاره محمد صالح که خداروشکر بچه ام سالم موندشوهرم برام تعریف کرد وقتی تو رو میبردن اتاق عمل نشناختمت آخه خیلی ورم کرده بودی آبجیم تا شب خودش و رسوند بیمارستان اونم یه شهر دیگه بود دربست گرفته
بود وآبجیم هم منو نشناخت چون واقعا شناخته نمیشدم خیلی سخت بود اون لحضه هاوقتی پسر مو آوردن خدا میدونه چقدر خوشحال بودم توی بغلم که گرفتمش یه حالی عجیبی داشتم اون ثمره این همه سختی بود که من تحمل کرده بودم دو روز بیمارستان بودم هم خودم مریض بودم هم بچه ام مادر شوهرم برای اون دوتا پسرم نمیزاشت کسی کارهامو بکنه تا ده روز نمیزاشت بلند شم خودش کارهام و میکرد ولی برای این پسرم نیومد این برام سخت بود آخه من پدر ومادرم واز دست دادم روزی که مرخص شدم داداشم با زن وبچه اش اومدن کمک شوهرم وآبجیم که خوشحال شدم
الان پسرم دوساله هست وقتی بهش نگاه میکنم به خودم میگم ارزش شو داشت پسر خیلی شبیه پدرش هست اون دوتا پسرم به خودم رفتن شوهرم عاشقانه بچه ها شو دوست داره پسر کوچیکم و روی چشماش میزاره
ما عاشقانه ازدواج کردیم عاشقانه هم زندگی میکنیم
من فکر میکنم این برای من یه امتحان بود که ان شاء الله ازش سر بلند بیرون اومده باشه
الان هم خیلی مراقب هستم که دوباره بچه دار نشم چون نه خودم نه شوهرم بچه نمیخوایم
ببخشد اگه طولانی شد
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
و عشق ..
🌿🌿🌿
ﻭﻗﺘﯽ ڪہ زیاد ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﯼ ،
ﺣﺴﻮﺩ ﻣﯽ ﺷﯽ…
ﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺷﯽ…
ﭼﺸﻢ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﮕﺎﻫﺎﯼ ﺑﻘﯿﻪ ﺭﻭ ﺑﻬﺶ ﻧﺪﺍﺭﯼ…
چشم نداری ببینی ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺑﻘﯿﻪ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ…
ﻫﻤﺶ ﺍﺯﺵ ﺩﻟﮕﯿﺮو ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽ ﺷﯽ…
مدام ﻧﮕﺮﺍنو ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﺸﯽ و سوال جوابش میکنى…
اینا همش ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺯﯾﺎﺩﻩ ،
اﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺷﺪﯾﻮ
ﺍﻟﮑﯽ ﺑﻬﺶ ﮔﯿﺮ میدی،زیادى ازش سوال میپرسى!!فکرمیکنه بهش شک دارى،
اما….
تو
فقط دوسش داری!!! 💜
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
17.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
منو همسر آیندم ...😁😁😁
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
#جلب_محبت
🌿🌿🌿
مرحوم نائینی
براے جلب حبُّ هفت مرتبه آیه
۱۴ سوره آل عمران را بر نمڪ خواند
دوستے عظیم در او به هم رساند و به
زودے موثر شود و مجرب است
📚 گوهر شب چراغ ۱ /۱۸۰
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿