دنیای بانوان❤️
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 رزاقیت خدا ... 🌿🌿🌿
منو همسرم پسر دایی، دختر عمه هستیم. تا قبل ازدواج کلا یکی دوبار همدیگرو دیده بودیم، چون ایشون تهران و من شهرستان بودم، روز ختم پدر بزرگم همدیگرو دیدیم و داستان آشنایی ما از اونجا شروع شد.
همسرم بسیار مذهبی و محجوب بودن، منم دختری ساده و تقریبا محجبه بودم، میگم تقریبا چون فقط چادر سر نمیکردم ولی حجابم کامل بود. ایشون از حجب و حیای من خوشش اومده بود و بحث ازدواج رو با خواهرش مطرح کرده بود و خواهرشم با خانواده.
بعد از سالگرد پدر بزرگم به هم محرم شدیم، اون موقع من ۱۸ سالم بود و همسرم ۲۱ ساله، ما خیلی زود بدون هیچ گونه تشریفاتی زندگی مشترکمون رو تو یه اتاق ۱۸ متری که هم اتاق خواب بود، هم پذیرایی شروع کردیم، زندگی خیلی ساده ای داشتیم ولی عشق و محبت تو زندگیمون موج میزد.
بعد یک سال معجزه اول تو زندگیمون اتفاق افتاد، ما تونستیم با سه میلیون صاحبِ خونه پنجاه متری بشیم قیمت خونه ۲۱ میلیون بود اون موقع، ۱۸ میلیون وام مسکن گرفتیم.
چند ماه بعد خونه دار شدنمون، تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم ولی ۸ ماه طول کشید تا من باردار بشم، حسابی ترسیده بودم که شاید من نازا باشم، الحمدالله پسر عزیزم خرداد ۸۷ بدنیا اومد، بعد چهار سال بچه ی دوم رو باردار شدم. بارداریم به خوبی گذشت تا ماه چهارم، که دچار مشکلاتی شدم. دکترم یکسری آزمایشای آنتی بادی برام درخواست کرد، وقتی جواب آزمایشام اومد گفتن به ویروس سیتومگال ویروس مبتلا هستم که به احتمال زیاد به جنین آسیب زده و بهتره که سقط بشه، این دکتر رفتنای ما مصادف با دهه اول محرم شده بود. منو همسرم خیلی گریه میکردیم دوست نداشتم پسرمو از بین ببرم، شبی که دکتر این خبر تلخو به ما داد شب حضرت علی اصغر بود، تصمیم گرفتیم سقط رو بذاریم بعد تعطیلات تاسوعا و عاشورا...
شب تاسوعا بود هیئت بودیم با گریه و گلایه با خدا درد ودل میکردم از خدا کمک خواستم، تعطیلات تموم شد و من بازم رفتم پیش یه دکتر عفونی که اون نظر بده، دکتر تا آزمایشمو دید گفت سالمه این عددی که آزمایش نشون میده یعنی قبلا مبتلا شدی نه الان با یه آزمایش مجدد اینو ثابت کرد ما خیلی خوشحال بودیم و هزاران بار خدارو شکر کردیم که همه چی به لطف خدا و حضرت عباس ختم بخیر شد و پسر عزیزم سال ۹۲ صحیح و سالم بدنیا اومد، زندگیمون رنگ وبوی دیگه ای گرفته بود.
همه چی به خوبی میگذشت، سال ۹۵ برای بار سوم باردار شدم و مرداد ۹۶ دختر قشنگم بدنیا اومد، همه چی خیلی خوب بود، حالا دیگه خونه مون شلوغ شده بود منو همسرم عاشق بچه ایم.
اما انگار روزگار چشم دیدن خوشبختیمون رو نداشت😭😭
مهر ۹۷ اثاث کشی کردیم و به یه خونه بزرگ دوخوابه نقل مکان کردیم، اون موقع پسر بزرگم ۱۱ ساله، پسر کوچیکم حسام جانم ۶ ساله و دخترم یک سال و چندماهه بود.
حسام پیش دبستانی میرفت، البته زحمت بردن وآوردنش با همسر عزیزم بود چون با بچه کوچیک نمیتونستم، تقریبا دو ماه بود که به خونه جدید رفته بودیم اینم بگم خونه سازمانی بود، یه شب جمعه کذایی، حسام دل درد گرفت بهش نعنا نبات داغ و اینا دادم، خوب نشد. دل دردش بیشتر شد، نصفه شب همسرم بردش بیمارستان و بهش یه مقدار دارو دادن اما بهتر نشد. منتظر موندیم شنبه بشه که پیش یه دکتر خوب ببریمش اما وقتی دیدیم بچه کلا از خوردن افتاد و همش استفراغ میکرد، صبر نکردیم دوباره بردیمش دکتر، اونم گفت چیزی نیست یه مقدار دارو داد و فرستادمون خونه، اون روزم گذشت اما بچه بهتر نشد.
نصفه شب پسر بزرگم خواب بود، بیدارش نکردم وسریع آماده شدیم وحسام رو بردیمش بیمارستان بقیه الله، اونجا سریع ازش اسکن و آزمایش گرفتن و تشخیص پیچ خوردگی روده رو دادن، گفتن باید اورژانسی عمل بشه تا کاراشو بکنن ساعت شد یازده صبح، پسر بزرگم زنگ زد بپرسه کجاییم، بهش گفتم حسامو آوردم دکتر نگران نباش تا غروب برمیگردیم، حسام پرسید مامان کی میریم؟ گفتم دکترا دل دردتو خوب کنن میریم😭😭😭
ساعت یازده ونیم بود، پسرمو از زیر قرآن ردش کردم رفت اتاق عمل، ساعت دو آوردنش بیرون و بردنش آی سی یو، دکتر از عملش راضی نبود، گفت پنجاه پنجاهه، منو شوهرم خودمون تک وتنها تو بیمارستان زار میزدیم، هیچ کس نبود.
بالاخره بعد دو سه ساعت دکتر آی سی یو همسرمو صدا کرد که باهاش صحبت کنه و یه چیزایی بهش بگه، طاقت نیاوردم خودمم باهاش رفتم داخل گفت بیاید واسه آخرین بار پسرتون رو ببینید چون قلب کوچیکش چند بار ایست کرده و احیاش کردیم و حالا هم مرگ مغزی شده و باید دستگاهارو ازش جدا کنیم.
ادامه در پست بعدی...
دنیای بانوان❤️
منو همسرم پسر دایی، دختر عمه هستیم. تا قبل ازدواج کلا یکی دوبار همدیگرو دیده بودیم، چون ایشون تهران
دنیا رو سرمون خراب شد، فقط خدا و اماما رو صدا می زدم، دلم راضی نشد اون جوری ببینمش، نرفتم اما الان پشیمونم.
برای آخرین بار از پشت شیشه صورت ماه حسامو دیدم اما تو اتاق نرفتم نمیتونستم باور کنم. روز سوم دی ماه ۹۷ جگر گوشه مو به خاک سپردیم، افسوس که حسین هیچ وقت داداششو ندید، بمیرم واسش که چی کشید.
افسرده شده بودم، باورم نمیشد که حسام انقد زود و یکباره از پیشمون رفته داغش سنگین بود. ۹ ماه از رفتنش گذشته بود که به اصرار خانواده ها و دکتر روانشناس تصمیم به بارداری گرفتم.
وقتی باردار شدم، واسه سونو قلب رفتم گفتن قلب تشکیل نشده و سقط میشه و سقط شد.
سه ماه بعد زیر نظر دکتر اقدام کردم و مجدد باردار شدم، این جنینم قلب داشت اما در کمال ناباوری، این یکی هم سقط شد😭 خیلی داغون بودم حال روحی و جسمی خیلی بدی داشتم.
تنها یار وهمراهم، همسر عزیزم بود که از خدا میخوام همیشه سالم و تندرست باشه و سایه اش بالای سر من و بچه هامون مستدام باشه.
از سقط دومم حدود شش ماه گذشت که زیر نظر بهترین فوق تخصص زنان برای بار سوم تصمیم به بارداری گرفتم، میخواستم پسر باردار بشم دکتر گفت با آی یو آی شانست تا هفتاد درصد بالا میره خوشحال و راضی قبول کردم و iui شدم.
بعد دو هفته از تستم که مثبت شده بود رفتم سونو صدای قلب جنینم رو شنید و در آخرین لحظه یه ساک بارداری دیگه هم دید اما این یکی قلب نداشت دکتر گفت دوقلو بارداری دوهفته دیگه بیا که ببینیم قلب اون یکیم تشکیل شده یا نه، دو هفته پر استرسم گذشت و دوباره رفتم سونو، دکتر سونو کرد و گفت قلب جنین تشکیل نشده، اون یکی جنینم ایست قلبی کرده 😭😭
شوکه شدم خدایا چه حکمتی پشت کاراته
میترسیدم از اتاق بیام بیرون و همسرم با دیدن چهره گرفته و چشمانی گریان من شوکه بشه، خدارو قسم دادم که کمکمون کنه😭
بدجور دلمون شکسته بود، هیچ کدوم جرات اینکه به چشمای امیدوار پسرم نگاه کنیم و بگیم این بارم بچه از دست رفته رو نداشتیم، پسرم با دخترم خونه همسایه بودن، همش زنگ میزد و میپرسید مامان چی شد؟ بدجور دلم واسش خون بود با اون سن کمش چقد داغ سنگینی دیده بود، همبازیش، دوستش، داداشش رفته بود وحالا امیدوار به اینکه یه داداش دیگه به دنیا میاد.
همسرم حالش بد بود مثل روزی که حسام رفته بود، از ترسم به خواهر شوهرم زنگ زدم که بیان پیشمون تنها نباشیم، اونا خیلی زود اومدن و با آرامش به پسرم گفتن که چه اتفاقی افتاده
بعدش رفتم بیمارستان و کورتاژ شدم بعد کورتاژ دکتر رفتنم، باز شروع شد، رفتم مرکز ابن سینا اونجا آزمایشات لازم رو از منو همسرم گرفتن، همسرم سالم بود اما به من گفتن ذخیره تخمدانت پایینه و دلیل سقطهات، بی کیفیتی تخمکه و اگر باز هم باردار بشی سقط میشه، گفتن مجبوری تخمک اهدایی بگیری اصلا نمیتونستیم به تخمک اهدایی فکر کنیم ما میخواستیم خدا یه بچه دیگه شبیه حسام بهمون بده که شاید یه کم دلمون آروم بگیره.
تسلیم خواست خدا شدم میگفتم حتما خواست خدا اینه که فقط دوتا بچه داشته باشم، هفت هشت ماه از سقطم گذشته بود که به درخواست دوستم وارد پیج بارداری موفق شدم وزیر نظر خانم تاجیکی عزیز اصلاح سبک زندگی رو شروع کردم، نظر ایشون این بود که تخمدانام بخاطر شوک مرگ حسام افسرده شده و باید استرسم رو کنترل کنم و بعد سه ماه اقدام کنم که همین کارو کردم.
بعد سه ماه مجدد برای بارداری اقدام کردم که دو ماه طول کشید و من باردار شدم همه چیز به لطف خدا خوب بود، من این بار با دلی راضی منتظر اومدن دخترم بودم، ماه هشتم فهمیدم چسبندگی جفت دارم و باید زودتر از موعد دخترم رو به دنیا بیارم و رحمم رو خارج کنن، خیلی ناراحت بودم و گریه میکردم و بازم خدارو شکر میکردم که باز هم لطفشو شامل حال من کرد و یکی دیگه از فرشته هاشو به ما بخشید.
دخترم خیلی شبیه داداش حسامشه و شده نور رحمت خدا تو زندگیمون...
از همه عزیزانی که بخاطر تجربه تلخ من رنجیده خاطر شدن عذرخواهی میکنم منو ببخشید و برای منو همسرم و فرزندانم دعای خیر کنید.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
درباره سقط ..
🌿🌿🌿
با سلام خدمت تمامی مادرهای سرزمینم .من وقتی برای اولین بار باردار شدم اصلا به جنسیت فکر نمی کردم اما زمانی که فهمیدم که بچه پسر هست ذوق رو در اطرافیان میدیدم مخصوصا همسرم حدود سه سال گذشت و من با اینکه ایدی داشتم ورعایت می کردم باردار شدم از زمانی که متوجه شدم خیلی گریه کردم چون پسرم خیلی در نوزادی گریه می کرد واصلا توانی در خودم نمی دیدم وقتی به همسرم گفتم به طور جدی گفت از بین ببر خیلی فکر کردم اصلا وجدانم قبول نمی کرد وبا خودم کلنجار می رفتم که ایا درسته حق زندگی رو ازش بگیرم تمام نه ماه اذیت شدم هیچ محبتی ندیدم و چون بچه دختر بود خیلی مورد بی توجهی بودم اما خواب های خوبی می دیدم از صاحب الزمان زمانی که دخترم به دنیا اومد نگاه ناراحت اطرافیان رو می دیدم وحتی زمانی که برای قربالگری رفتم همسرم به من گفت هیچ حسی به بچه ندارم ومن همان لحظه دخترم رو به اقا امام زمان سپردم وجنگیدم حالا که دارم براتون می نویسم دخترم هشت ساله است وخدای بزرگ رو شاکرم از اینکه تصمیم درستی گرفتم ......مادر یعنی از لحظه اول جنگیدن برای لبخند تو
مادرای عزیز سقط گناه بزرگی هست خواهش می کنم کمی به اخرت هم فکر کنیم همه ما به خواسته خودمان در دنیا دعوت نشدیم وانشالله خداوند دریای رحمت هست استغفار وتوبه راهی برای بازگشت
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
برای پسرم ..
🌿🌿🌿
سلام عزیزم
چه کانال و صحبتهای خوبی آدم روحیه میگیره
برا خواهر گلم که بچه سومش که پسر بود رو و کلی سختی کشید تا به دنیا اومد
خواهر گلم بهت افتخار میکنم شما واقعا شیر زنید شما امانت خدا رو حفظ کردین
👏🏼👏🏼👏🏼👏🏼
منم سه تا پسر دارم بارداریهای خیلی سختی داشتم خیلی
جوری که برای بارداری سوم شوهرم گفت ممکنه توانش رو نداشته باشی باید کلی آمپول میزدم تا ماه نهم تا ۹ ماه بیاد طی بشه کلی بستری میشدم و موقعیت زایمان زودرس داشتم
ولی گفتم توکل به خدا خودش داده خودشم کمک میکنه رفتم سونو فهمیدم پسره
خداروشکر کردیم هرچند دلم دختر میخواست ولی تقدیر الهیه و نمیشه دخالت کرد
با کلی سختی و درد و رنج و تحمل بالاخره به دنیا اومد
شده دردونه کل خانواده
هم خانواده خودم هم خانواده شوهرم به قدری دوسش دارن که نگووو🤗
خدا رو باید به خاطر تمام نعمتهاش شکر کرد
تو رو خدا سقط نکنید هر بچه ای برکت خودش رو میاده
بچه بزرگ کردن سخت نیست باید دلدار و قوی باشیم باید به خدا توکل کنیم
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
برای زن داداش بددهن ..
🌿🌿🌿
سلام خانومی که زنداداشش بددهن بهشون فحش میده.واقعن بعضی ازپیامامیخونم حرص میخورم چجورممکن خیلی ازادما انقدساده باشن ببخشیدیجورای بی زبون.من اگه بودم جاشماواقعن بدترازخودش باهاش رفطارمیکردم تاجرعت نکنه یه توبگه.بخصوص بچتون افتاده ازسرنفرینش فقط باهاش سرسنگین من اگه بودم واقهن همچین بهش میپریدم یجوری میزدمش.چون منم ازاین ادما دهن هرز نحس داریم یسره نفرینای خطرناک بهمون میکنن.شمارودرک میکنم ازسراین فحش نفرینابهتون میکنن.الان خیلیا میگن بخاطرداداشت بخاطرابرتون کوتاه بیاید چیزی نگیدبه زنداداشتون فلان بیسار.ولی گوش به این نصیحتاندید باادم بددهن دهن هرز بد باید مثل خودش باشی حتی بددتر که ازت بترسن.چرا فقط ماهاخوب باشیم کوتاه بیایم دربرابررفتارای بی ادبی دیگران.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
اسمم فرشته است ..
🌿🌿🌿
سلام دوستان اسم من فرشته است همه بهم میگن که خیلی شبیه فرشته ها هستم من دختری با چشم های مشکی به رنگ شب با پوست سفید و چال گونه و موهای بلندی که تا زانو هام است پدرم دوست دارد که من با پسر عموم ازدواج کنم پسرعموم هم وضع مالی خوبی داره ولی دست بزن داره یادمه یکی از بچه ها اذیت کرده بود انقدر زدش که بچه را بردن بیمارستان و من دوست ندارم باهاش ازدواج کنم ولی پدرم میگه الا و بلا باید باهاش ازدواج کنی
دوستان لطفا کمکم کنید که پدرم را راضی کنم که من اونو نمیخوام
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
سلام در جواب خانومی که چند تا سقط داشته..
🌿🌿🌿
منم وقتی عقد بودم این اتفاق برام افتاد اون موقع تازه برادرم فوت شده بود و مادرم ناراحتی قلبی داشت ما هم خونمون آماده نبود و جهاز من هم کامل نبود با شوهرم توافقی سقط کردیم جنین من اون موقع هنوز قلبش تشکیل نشده بود و بیست روز هم نداشت.. ولی خداروشاهد میگیرم الان بااینکه دوتا پسر دارم داغ اون بچه روی دلمه عذاب وجدانم تمومی نداره میدونید چی بیشتر آزارم میده اینکه یه جایی خوندم بچه وقتی میخاد سقط بشه موقع سقط خودش رو به دیواره های رحم میرسونه تموم تلاشش رو میکنه که از مادر جدا نشه😭😭😭😭😭 واااااای من بااینکه چندین ساله از اون ماجرا میگذره مثل چی بگم پشیمونم خدامیدونه شرایطم خوب نبود ولی بازم کارم اشتباه بود من و شوهرم توبه کردیم😔😔..خانم محترم چطور تونستی این بلا رو سر بچه هات بیاری بار اول اشتباه کردی ولی چرا این اشتباه رو چندین بار تکرار کردی..زیاد استغفار کن..توبه کنید و از خدا طلب بخشش کنید😔😔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌸🍃
همراز(ادمین کانال):
🍃🍃🍃💕🍃🍃
دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی شکر رو بخونید...
بسیار قشنگ وجذااااب...قصه ی یک عشق قدیمی...
تمام سرگذشت ها بالای کانال سنجاقه...
اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید تا ناشناس در کانال قرار داده بشه..
اینجا پر از سرگذشت و دلانه ها و ایده های معنوی بانوان سرزمینم هست...
💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
سلام در مورد خانومی که هروقت وضعش خوبه بچه میخاست وقتی خوب نبود سقط میکرد😏
🌿🌿🌿
من یکماه بعد عقدم حامله شدم😳
بعله ولی قید عروسی و همههه چی زدم و نگهش داشتم باشوهرم رفتیم سرایداری چون نه جهاز دادن بهمون نه کمک کردن بخاطر بچه ترد شدیم از همه جا
دوماه قبل بدنیا اومدن بچه ام مادربزرگ شوهرم فوت شد و خاله هاش خونه رو با وسیله دادن به ما تا از،سرایداری بیایم و خونه خودمون زایمان کنم
خلاصه پسرم دنیا اومد
یکسال و یکماهش بود که فهمیدم ۴ ماهه باردارم چون قرص میخوردم شک نکردم به هیجی
خلاصه پسرم ۱۸ ماهه بود دخترم دنیا اومد و وقتی دخترم ۴ ماهه بود دوباره ناخواسته باردار بودم اولش خیییلی ناشکری کردم
رفتم دکتر گفت قلب نداره دوهفته دیگ بیا کل این دوهفته رو ب بچه تو شکمم میگفتم تورو خدا نیا من توانشو ندارم. هربار میگفتم نیا زیر دلم درد میگرفت
بعد دوهفته رفتم سونو ، پامو که داخل مطب گذاشتم دست و پام لرزید و حس عجیبی داشتم وقتی دراز کشیدم روی تخت یهو گفتم خدایا من .... خوردم من غلط کردم اگر بچمو سالم تحویلم ندی دیگه هیییچ خدایی رو بنده نیستم من بچمو میخام
چند ثانیه طول کشید تا دکتر گفت قلبش تشکیل شده و من فقط اشک شوق ریختم و ب همه شیرینی دادم
الان هم ۶ ماهشه دخترم و من مادر ۳ تا فرشته خیلی کوچیک هستم پسرم ۳سالشه دختر یکسال و نیم و دختر کوچیکم۶ماهشه
الان دیگ بچه نمیخام و سفت و سخت جلوگیری میکنم و مراقبم
شماهم یکم مراقب باش دیگ ۵ تا بچه سقط کردی فقط استغفار کن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
#گشایش_اموربستـه_شده 🔑
🌿🌿🌿
این آیه راهرکس باایمان بسیاربا نیت خالص و توجه به خدا و معنی آن بخواندکاربسته اوگشاده گردد
✨《 وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيب
ُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي وَلْيُؤْمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُون َ》✨
📚 خواص آیات قرآن کریم ص26
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
سلام در مورد خانمی که طفل های بی گناه رو سقط کردن و ی عده میگن قضاوت نکنین و پشیمونه و خدا میبخشه ...
🌿🌿🌿
بله ما تو هیچ شرایطی نباید کسی رو قضاوت کنیم و هیچوقت نمیتونیم خودمون و جای طرف بزاریم و حالش درک کنیم ..ولی این خانم هر بار این کار رو با وقاحت تمام انجام دادن و هربارم ادعای پشیمونی کردن (..داخل پرانتز بگم هیچ مردی نمیتونه زن رو مجبور ب کارای غیر دین و شرع کنه .مثلا بگه نماز نخون و ...... )
پس مقصر خود خانم هم هست ..
البته که خدا بخشنده ی مهربانه و گناهامون رو میبخشه ولی این خانم داره میگه هر بار گریه کردم پشیمون شدم ..ادم از یه کار پشیمون شد ک ۴ بار دیگه انجام نمیده ..
واقعا تلنگر های خدا رو ندیدی؟؟ بیماری همسرت درس عبرت نشد؟
انشالله خدا از سر تقصیراتمون بگذره 🙏🙏🙏
هستی ❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿