🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
درد دل ..
من مثل همه دوستان همه درد دلاتون رو خوندم، باشادی هاتون شاد شدم و با ناراحتیتون واقعا دلم شکسته بیشتر وقتا خیلی گریه کردم، به امید روزی که مشکلات به حداقل ممکن برسه
خیلی تحت تاثیر صحبت های دختر بچه ی ۱۱ساله قرار گرفتم،من خودم۳۴سالم یه دختر ۱۶ساله و دو تا پسر ۷و۹ساله دارم،بزارین از خودم بگم،،،
درسته عقاید ها با هم فرق میکنن ولی من برای دخترم چن وقت پیش گوشی گرفتم نه که بگم شرایط مالی شو نداشتم،نه، الهی شکر مشکل مالی ندارم ، به قول معروف دستمون به دهنمون میرسه،می خواستم عاقل تر بشه که وارد هر جزئیاتی نشه،،، قبل از اینکه بریم براش گوشی بخرم از استفاده خوب و بد گوشی براش گفتم ، از بدی هاش خیلی گفتم، الان هم خدا رو شکر دخترم حرفامون و گوش کردو تا الان نتیجه داده، وقتی پسرم میپرسه مامان برای ماکی گوشی میگیری ، آب پاکی میریزم رو دستش و میگم وقتی از سربازی برگشتی،،اونم هیی حساب میکنه میشه چن سال دیگه😊😊
الان کاش به جای این دختر ۱۱سالمون مامانش توی این کانال عضو بود، تا میشد بیشتر باهاش صحبت کرد،، دختر گلم اگر پیامم رو میخونی، الان توی این سن برای تو که الان دیدت بازتر شده،، اصلا گوشی مناسب نیست، به نظر من این کانال اصلا مختص شما نیست خیلی از عزیزان مشکلات زناشویی دارن که بدرد تو اصلا نمیخوره، به جاش میتونی کلاس های تابستونه بری، کلاس های ورزشی بری
تو رو خدا مواظب بچه هامون مخصوصا دخترامون باشیم، خیلی طولانی شد ببخشین تو رو خدا
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌸🍃
همراز(ادمین کانال):
🍃🍃🍃💕🍃🍃
دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی شکر رو بخونید...
بسیار قشنگ وجذااااب...قصه ی یک عشق قدیمی...
تمام سرگذشت ها بالای کانال سنجاقه...
اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید تا ناشناس در کانال قرار داده بشه..
اینجا پر از سرگذشت و دلانه ها و ایده های معنوی بانوان سرزمینم هست...
💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
#زبانعشق ..
تنها فردی كِ لایق عشق است ،
کسیست که معنی حرفهای نزده ات
را بـهتـر از خـودت بـفهمـد ❤️🩹🧷 .
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
#شیخ_رجبعلی_خیاط
✨مَن كانَ للَّه كان اللهُ لَه...
تکیهکلام شیخ این جمله بود: «مَن كانَ للَّه كان اللهُ لَه» کسی که صددرصد برای خدا کار کند، خدا هم برای او خواهد بود؛ و میفرمود: «تو برای خدا باش، خداوند و ملائکهاش برای توست.» گاهی میفرمود: «اگر انسان موفق به عملش هم نشود، صحبت آن، اثر خوبی در روحیهٔ شخص میگذارد.»
📚 کیمیای محبت.
نیت قربه الی الله فراموش نشه💕
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 تسلیم در برابر مشیت الهی ..
من متولد ۶۵ و همسرم متولد ۶۲ هستن.
در یک خانواده کم جمعیت بزرگ شدم و یه برادر کوچکتر از خودم دارم. اگر میگم کم جمعیت به معنی واقعی کم جمعیت هستیم، چون پدرم یه دونه پسر بود و عمو مجتبی در سال ۶۴ به درجه رفیع شهادت نائل شده بود.
دختر خاله همسرم دوست و همکلاسی دوران مدرسه من بود. چند سالی از هم خبر نداشتیم از اونجایی که خاله شون (که الان مادر همسرم هستن) دنبال یه دختر خوب میگشتن، زینب خانم منو معرفی کردن، سال اول دانشگاه بودم و تلفنی خواستگاری کردن، پدرم چون خیلی به تحصیل اهمیت میداد فوراً همون لحظه جواب رد داد و گفت دخترم میخواد درس بخونه.
بعدش دوستم به من گفت پسرخالم میگه اگر شما راضی هستی باهم یه صحبتی داشته باشیم اگر به تفاهم رسیدیم، ایشون تا پایان تحصیل منتظر میمونه.
به هر صورتی که بود قبول کردم و در محیط بیرون همراه با دوستم که البته خودش ازدواج کرده بود و اون زمان یه پسر ۲ ساله داشت رفتیم که صحبت های اولیه رو بگیم.
من در یک نگاه احساس کردم سالهاست این آقا رو میشناسم و چقدر شبیه به مرد رویاهام بود. با صحبت های اولیه که باهاشون داشتم دیدم نقاط اعتقادی عمیقی بین مون هست و چقدر از لحاظ فکری شبیه به هم هستیم...
این آشنایی و صحبت کردن ۱ بار دیگه هم اتفاق افتاد ولی یه مشکلی وجود داشت، اون هم تحصیل و خونه و کار همسرم بود چون پدرم به شدت فقط کارمند بودن رو قبول داشت. تحصیلات حداقل لیسانس و خونه هم فقط شخصی باشه و از خودش..
به ایشون گفتم که دوست دارم همسرم نظامی باشه و ایشون خودش گفت که تا اون لحظه هیچ وقت به این موضوع که بره دنبال شغل دیگه ای حتی بهش فکر هم نکرده. گفت اگر من صبر کنم تا پایان تحصیلات دانشگاهی، اون خودش رو به انتظارات پدرم میرسونه.
هفته ها،ماه ها میگذشت و من گه گاهی از دوستم احوال پسر خالش رو میگرفتم. غافل از اینکه در تمام مدت این ۴ سال ایشون همیشه دورادور هوای منو داشتن بدون اینکه من متوجه بشم بعدها بهم گفت😊
با تلاشهای خودش و دعاهای من همسرم وارد شغل نظامی شد و در حیاط خانه پدریش شروع کرد به خونه ساختن😊
من سال آخر دانشگاه بودم و آخرین امتحانی که دادم دقیقا ۱۰ تیر بود. این دفعه دایی همسرم تماس گرفتن و وقت خواستگاری خواستن پدرم اولش تو شک بود که اینها چندسال پیش زنگ زدن جواب رد دادم، هنوز واسه پسرش زن نگرفته و من فقط سرخ و سفید میشدم.
بالاخره خواستگاری اومدن و هرچی پدرم خواست همسرم توضیح داد از شغل و کار و درآمد و خونه و در زمینه های اعتقادی..
خلاصه بهتون بگم هر کاری که کرد نتونسته بود ایراد بگیره و ما در مدت کمتر از ۲ هفته روز میلاد آقا امام حسین علیه سلام در سال ۸۹ پیوند ازدواج بستیم و رسماً اسم مون تو شناسنامه هم رفت و ۲ روز بعدش همسرم اولین حقوق کم ولی با برکتش رو گرفت و تقریبا ۱ ماهو نیم بعدش دانشگاه در رشته حسابداری در مقطع کارشناسی قبول شد.
حقوقش خیلی کم بود و چون در حال خانه سازی و تحصیل بود دیگه نمیتونستیم جایی رو اجاره کنیم، واسه همین دوران نامزدی ما حدود ۳ سال و ۳ ماه و ۶ روز طول کشید🤪🤪
تو این مدت از همه طرف متلک میشنیدیم واسه طولانی شدن این دوران ولی این پدر و مادرم بودن که هوای همسرم رو داشتن و اصلا بهش فشار نیاوردن و اگر کسی چیزی میگفت به دفاع از همسرم جوابش رو میدادن.
و بالاخره در شهریور ۹۲ ما جشن عروسی خیلی خیلی ساده ای گرفتیم و بیشتر شبیه به یک ولیمه بود بدون ساز و آهنگ. اینطور همسرم دوست داشت و من هم به طبع همسرم همینطوری دوست داشتم.
خلاصه شب عروسی با لباس عروس رفتم تو خونه خودم. حالا دیگه همسرم آخرای درسش بود. خونه ماشین هم که داشتیم ولی یه چیزی کم بود اونم صدای یه بچه😍
۳ ماه بعد عروسی من متوجه شدم که حامله هستم و سالگرد عروسیمون دختر نازم در سال ۹۳ توی یک روز سرد پاییزی به دنیا اومد و گرما بخش زندگی ما شد.
اسم دخترم رو یسنا گذاشتیم و شد عزیز دل پدر بزرگ و مادربزرگش. یه شادی وصف نشدنی تزریق شد به زندگی و خونه پدریم.
سالها گذشت و چون یسنا یه بچه ناآرامی بود من اصلا به بچه دیگه ای حتی فکر هم نکردم. تا اینکه با اصرار و سماجت خودش که میگفت من تنهام تصمیم گرفتیم یه بچه دیگه ای بیاریم.
من تو تمام این ۶ سال میگفتم هر وقت بخوام میتونم حامله بشم و اصلا هیچ وقت دیر نیست.
👈 ادامه در پست بعدی...
دنیای بانوان❤️
من متولد ۶۵ و همسرم متولد ۶۲ هستن. در یک خانواده کم جمعیت بزرگ شدم و یه برادر کوچکتر از خودم دارم. ا
تا چند ماه خبری نبود، دکتر و سونوگرافی میگفت هیچ مشکلی وجود نداره ولی یه جای کار میلنگید. با خودخواهی و پررویی به خدا مگفتم بچه میخوام پس چی شد؟ همش طلبکار بودم.
خدا بعد چند ماه بهم لطف کرد و حامله شدم، همه چیز خوب پیش میرفت، قرار بود شنبه اول هفته برم سونوگرافی ولی پنج شنبش یه تند بادی اومد و پنجره بزرگ دوجداره شکست و من ترس عجیبی تمام بدنم روگرفت همون لحظه حس کردم یه چیزی از دلم افتاد پایین.
وقتی به استادکار زنگ زدم که بیاد پنجره رو درست کنه با تعجب میگفت چجوری شکست این دو جداره بود؟؟
کم کم احساس کردم بچه داره سقط میشه، به همسرم زنگ زدم و چون آماده باش بود تا بیاد یه ۲ ساعتی طول کشید رفتم دکتر زنان برام سونو نوشت انجام دادم دکتر گفت چند ساعتی میشه که قلبش از کار افتاده.
همون لحظه احساس کردم کر شدم و فقط اشک از کنار صورتم پایین میریخت به یک باره یاد مکالمم با خدا افتادم که متکبرانه براش وقت تعیین میکردم و میگفتم بهم بچه بده فقط بده اگه ندی دیگه بندگیت رو نمیکنم.
انگار بخاطرداشتن اون بچه تمام دین و ایمانم رو باخته بودم. فرداش جمعه بطور طبیعی جنین خودش سقط شد.😭😭
شنبه ای که قرار بود سونوگرافی انجام بدم رفتم که ببینم بقایای جنین مونده یا نه😔
سنو گفت کاملا تخلیه شده.
خیلی حالم بود حس آدمی رو داشتم که همه زندگیشو باخته، یه حس خالی بودن و تهی شدن داشتم هیچی خوشحالم نمیکرد
از همه چیز خسته بودم. طول کشید که خودمو پیدا کنم.
۹ ماه بعدش زیر نظر پزشک این بار با توکل به خدا باردار شدم و دخترم توی یه روز گرم تابستون با زایمان طبیعی به دنیا اومد.
گفتم خوب خدا روشکر من دیگه ۲تا دختر دارم و جای خالی تنهایی هامو پر میکنن اگر این دفعه حامله بشم با برنامه ریزی که پسر بشه.
غافل از اینکه باز انگار فراموش کرده بودم برنامه ریز اصلی کس دیگه ای هست و دست اون بالاترین دستهاست.
دقیقا زمانی که دختر دومم تازه ۶ ماه رو تموم کرده بود، دوره ام عقب افتاد توی خونه چک زدم منفی بود خیالم از همه لحاظ راحت بود به اصرار مادرم که مریض میشی برو دکتر رفتم.
دکتر زنان اول برام آزمایش اورژانسی خون نوشت، اونم منفی بود بعد برام سونوگرافی نوشت تا دلیلش مشخص بشه آخه قبل تر اقلا چنین سابقه ای نداشتم. با دلهره رفتم سونو و دکتر گفت بخاطر کیست های ریزی که توی تخمدان داشتم و ترکیده و آسیب دیده، سریع رفتم پیش دکترم ایشون گفتن که ۳ ماه بهت فرصت میدم تا به خون ریزی بیوفتی اگر نشد بیا جراحی کنم و تخمدان رو تخلیه.
گفتش ترکیدن تخمدان خیلی درد داره چطور متوجه نشدی و من تازه فهمیدم که دردای موقعی کرونا که چند وقت پیش گرفته بودم بخاطر این بودده و من فکر میکردم از عوارض کرونا هست.
توی این ۳ماه که ۱ماهش ماه رمضان بود من از داروهای گیاهی و آمپول برای باز شدن رحم استفاده میکردم.
این ۳ ماه پر از استرس عمل گذشت تا اخر اردیبهشت رفتم و دکتر گفتش یه آزمایش خون مینویسم با سنو در کنارش مشاوره بیهوشی هم مینویسم انجام دادی جوابش رو بیار.
من با خیال آسوده رفتم آزمایش بعد ۲ساعت جواب برام پیامک شد، یه لحظه متوجه نشدم که چی نوشته ،توی مطب سونوگرافی بودم، نشون منشی دادم و گفتش تست مثبت هست و عدد بتا هم خیلی بالاست.
یه لحظه مَنگ شدم گفتم مثبت ؟؟😳
گفتش بله😊😊
سنوگرافی نوبتم شد دکتر سنو گفتش مبارکههه ۱۲ هفته و ۳ روز هست یه دخمل اندامی...
توی خیابون مثل دیونه ها اشکام پایین میومد، همسرم هر چی بهم زنگ میزد جوابش رو نمیدادم.
اون اصلا بچه سوم نمیخواست😢😢
این سری هم دختر😭😭
حالا مردم چی میگن...همه مسخرم میکنن، تو فامیل انگشت نما میشم.
با همین خیالا و چشمان پر از اشک با بوق شدید ماشین به خودم اومدم، دیدم بجای پیاده رو دارم تو خیابون راه میرم. سریع خودمو جمع و جور کردم. گفتم سقطش میکنم کسی که خبر نداره 😩
دودل اول استخاره گرفتم بد اومد. گفتم خدایا راه جلوی پام بذار الان به همسرم چی بگم ؟؟
😭😭😭😭😭😭😭😭😭
توی جهنم افکارم غرق بودم، رسیدم خونه حالم خوب نبود، همسرم با حالت نگران گفتش کجا بودی؟ به مطب زنگ زدم گفتش ۲ ساعتی میشه کارت تموم شده...
خوب چی شد؟ دکتر چی گفت؟
یهو نتونستم جلوی اشکامو بگیرم. مثل بچه ها زدم زیر گریه😭😭😭 همسرم چادرم رو از سرم برداشت برام آب آورد، گفتش مادر شدن که گریه نداره فقط زحمت داره من وسط گریه😳😳 یهو نگاش کردم گفتم از کجا میدونی؟؟
👈 ادامه در پست بعدی...
دنیای بانوان❤️
تا چند ماه خبری نبود، دکتر و سونوگرافی میگفت هیچ مشکلی وجود نداره ولی یه جای کار میلنگید. با خودخواه
گفت با اصرار از منشی پرسیدم، دید که خیلی نگرانت هستم، برام گفتش، اولش شک داشتم ولی وقتی مشخصاتت رو که گفت مطمئن شدم خودتی.
گفتم ولی تو دوست نداشتی. با تردید گفتم اینم دختره هااااا .... گفتش من نمیخواستم، مهم اون بالاسری هست که میخواست و شد.
اصلا باورم نمیشد همسرم کسی که مخالف سرسخت بچه بعدی بود از این حرفا میزنه.
گفتم مردم چی؟ آبروم میره؟ گفت مگه گناه کردی که آبروت بره. جواب بقیه با من...
از خجالت به هیچ کس نگفتم ولی همسرم انگار بار اولش هست که میخواد پدر بشه خودش به همه گفت. به مادرم به مادرش.
همه که از شرایطم خبر داشتن اولش شوکه شدن ولی بعدش بخاطر نزدیک بودن سن بچه ها دلسوزی میکردن که سخته ...
همسرم میگفت براش پرستار میگیرم😂😂
من ۹ماه رو سخت گذروندم ولی از بس که درگیر کارهای دخترم بودم متوجه گذر زمان نمیشدم.
دختر سومم یَسرا خانم توی یه روز پاییزی مثل خواهر بزرگش به دنیا اومد و شد عزیز دل همه، شد نور چشمی باباش، شد خط قرمز باباش
الان من ۳تا دختر گل دارم که با تولد هر کدومشون یه پله رو به جلو حرکت کردیم.،
با تولد اولی خونه نیمه کاره مون کامل شد و این سری هم از وام هردوتاشون استفاده کردیم و ماشین طرح مادران چند روز دیگه بهمون تحویل میشه. البته اینا همش مادی هست که معنویش خیلی خیلی بیشتر از اینا بود.
خواستم داستان زندگیم رو براتون تعریف کنم بدونین اونی که باید تصمیم نهایی رو بگیره و صلاح خوب و بد همه چیز رو میدونه خدای مهربان هست...
من از ترس حرف مردم از ترس نگه داری بچه ها از ترس خرجشون به این فکر کردم که سقطش میکنم😔 ان شاالله خداوند بخاطر این فکر غلط و گناه آلودم منو ببخشه، چون از نعمت و رحمتش ناامید شده بودم حالا این من و همسرم هستیم که روزی خور نعمتهای بیکرانی هستیم که خداوند بخاطر این دسته گلهام بهمون داده و خواهد داد.
ان شاالله خداوند توی این مسیر کمکمون کنه تا سربازای خوبی برای آقا تربیت کنیم.
حالا دیگه فقط این جمله شب و روز رو زبونم هست، خدایا به داده و نداده ات شکر، که داده ات نعمت و نداده ات حکمت هست.
یا علی مدد🤚🤚
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
اهل روستا ...
منم خانواده پدری و مادری هر دو اهل روستا هستیم،تا ۱۳ سالگی هم روستا بودم ولی از ۷ سالگی مدرسه شهر میرفتیم،۱۳ سالگی اومدیم شهر.
منم ۳ تا عمو و یه عمه دارم.
عمو ها زیاد ما رو دعوت نمیکنن ولی مادر و پدر من همیشه عمه و عمو هام رو دعوت میکنن،ما هم همیشه از چشم اونا فرق داشتیم و ما رو دوست نداشتن و همیشه بین ما فرق میذاشتن،مثلا اونا با هم میرفتن خونه عمو بزرگه،به ما نمیگفتن.ولی ما کار خودمون رو میکردیم،جدا میرفتیم خونه عمو ها.
الان خانواده ما هم از اونا سر تر هستن و هم ما بهتریم چون برامون مهم نیست،درسته دور هم بودن خوبه،ولی وقتی اینطور رفتار میکنن شما هم بشید مثل اونا.الان امشب ما داریم میریم خونه عمو بزرگه و بقیه عموها و عمم وقتی رفتن به ما نگفتن،ولی ما میریم و احترام نگه میداریم،غصه اینا رو نخور که دنیا یه جور نمیمونه.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
نماز حاجت ..
سلام گلبرگ جان
واسه حاجت روایی باید هر روز دو رکعت نماز حاجت رو بخونی یا فقط واسه روز اول میشه بپرسین لطفا. ممنون گلم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
سلام گلبرگ جان خوبید
صبحتون بخیروشادی
درموردخانم وآقایی که بواسیردارن:
نشستن طولانی مدت دردستشویی باعث بواسیرمیشود
شستن خودباآب گرم باعث بواسیرمیشود:
بواسیردونوع دارد؛
بواسیرنر:حالت گوشتی وساچمه ای که ۵تا۷دانه هست که راه خروج میبندد.
بواسیرماده:به شکل زخم وشیارخونی هست
برای درمان حتمابایدیبوست بیماری برطرف شود
البته حجامت کمرهم تاحدی میتوان این مشکل راحل نمود
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
سلام عزیزم
دررابطه با اون خانومی که گفتن بواسیر دارن
من خودم دچارش بودم پیش دکتر داخلی رفتم گفت باید عمل کنی و داروهایی داد که زیاد تاثیری روم نزاشت. ولی گفت وقتی میخوای از حموم دربیای توی تشت که آب سرد داره بشین دردشو کم میکنه. یا هفته ای چندبار همین طوری برو بشین.خداخیرش بده خیلی خیلی دردشو کم کرد.
بعدش دیدم داروهاش تاثیر نداره،رفتم پیش دکتر گوارش ،معلوم شد که رودم مشکل داره الان داروهاشو میخورم خداروشکر خیلی خیلی فرق کردم دیگه درد ندارم خون ریزی ام که داشتم ندارم.شماام اگه میتونید حتما پیش دکتر گوارش یه سرم شده برید حتی یبار.چون ممکنه یبوست داشته باشید یا مشکل روده.
ولی نشستن توی تشت آب سردو فراموش نکنید.فقط موقع هایی که نزدیکای عادت ماهیانه هستید نشینید که رحمتون سرد نشه و دل دردتون توی عادت ماهیانه بشتر بشه.
پماد آنتی هموروئیدم قبلاها مصرف میکردم خوب بود،چندنفری ام بهشون گفتم مصرف کردن راضی بودن.
ولی دکتر گوارش که بری پمادی میده که سریعتر خوب بشی و پماداشونم خیلی بهتره .چون هموروئیدم درمان میکنن دکترای گوارش.
الان دکتر گوارش بهم یه پمادی داده که اسمش یه چیز دیگست ولی روش نوشته فروش بدون نسخه پزشک ممنوعه.
خوب که شدی منم دعا کن🌹
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿