eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
620 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 سلام در رابطه با خانومی که ۱۲ سال پیش تو ۱۸ سالگی بواسیر عمل کردن خواستم ببینم ایشون عمل جراحی انجام دادن یا با لیزر عمل کردن چون این مشکل رو منم دارم البته تو خانواده مادریم این بیماری ارثیه الان حدود یک ماهه دارم درد میکشم تمام راههایی رو که گفتن رفتم پیش دکتر جراح هم رفتم ولی فایده نداره مامانم سه یا چهار بار این عمل جراحی رو انجام داده ولی باز دوباره همون مشکلات رو داره. میخواستم ببینم اگه با لیزر جراحی کردید کدوم شهر بوده ودکترتون کی بوده واقعا خیلی اذیتم از زور درد شب تا صبح نمیتونم بخوابم ممنون میشم راهنمایی کنید. ببخشید طولانی شد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 اگر همسر شما از شما آزرده گشته و قصد جدایی دارد این عمل را انجام دهید. مفتی نیاز احمد می فرماید : چنانچه همسر شما و یا کسی از شما رنجیده گشته و قصد دارید او دوباره باز گردد شربتی تهیه کرده و در آن گلاب و آب لیمو بریزید،روز پنج شنبه در وقت نماز عصر رو به قبله نشسته چشمها را بندید و ۱۴۰۰ مرتبه ذکر ((یا وَدُودُ )) را بگوئید سپس بر پیاله دمیده و خود بنوشد یا به فرد مورد نظر بدهد تا بخورد و چنانچه در بین ذکر،مطلوب (همسر یا فرد مورد نظر آمد) ذکر را تعطیل نکند این عمل را در سه یا هفت روز تکرار کند مجرب است. 🌺🍃 📚 منبع کنز الحسین/۳۰ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 رهمنودهای مرحوم حضرت آیت الله محمّدتقی بهجت برای حل مشکلات: ➊قرآن کوچکی را همیشه همراه داشته باشید. ➋معوذتین را بخوانید و تکرار نمایید. ➌آیت الکرسی را بخوانید و در منزل نصب نمایید. ➍چهار قل را بخوانید و تکرار کنید ، خصوصاً وقت خواب. ➎در موقع اذان با صدای نسبتا بلند ، اذان بگویید. ➏روزی 50 آیه از قرآن کریم با صدای نسبتا بلند بخوانید. @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 این شما و این عید غدیر... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
@Maddahionlin4_5766972529595910297.mp3
زمان: حجم: 7.1M
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 ± زلفش شب قدر است و رویش صبح غدیر است 🎤 الهی نگاهش بدرقه ی راهمون ...💕💕 🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
🌸🍃 همراز(ادمین کانال): 🍃🍃🍃💕🍃🍃 دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی شکر رو بخونید... بسیار قشنگ و‌جذااااب...قصه ی یک عشق قدیمی... تمام سرگذشت ها بالای کانال سنجاقه... اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید تا ناشناس در کانال قرار داده بشه.. اینجا پر از سرگذشت و دلانه ها و ایده های معنوی بانوان سرزمینم هست.‌‌.. 💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 عشق ببخش .. بی‌حساب از چه سبب اینهمه زیبا شده‌ای ؟ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 شیرینی زندگی من ..
دنیای بانوان❤️
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 شیرینی زندگی من ..
من سال ۸۹ از دانشگاه فارغ التحصیل شدم و همونجا با همسرم آشنا شدم. آشنایی فقط در حد اجازه برای خواستگاری بود و بقیه مراحل زیر نظر خانواده ها پیش رفت. ما سال ۹۰ رفتیم سر خونه و زندگی مون. همسرم از دوران دانشجویی در شرکتی مشغول کار بود ولی خب درآمدش کم بود. پدرشون قول داده بودن خونه ای بخرن و در اختیار ما قرار بدن. اما باقی هزینه ها به عهده همسرم بود و چون به هر حال شرایط مالی همسرم خوب نبود ما برای عروسی میگشتیم و با توجه به بودجه مون انتخاب میکردیم و من راضی بودم چون با توجه به بودجه مون مدیریت شده انتخاب کرده بودیم و انصافا همه چیز هم عالی بود. بعد ازدواج یه دوره کاری برای همسرم پیش اومد و یکسال رفت شهر دیگه و واقعا بدترین دوران زندگی من بود. خیلی تنهایی و دلتنگی اذیتم میکرد و چون همسرم دوست نداشت تنها بمونم یا باید میرفتم منزل مادرم یا مادر همسرم که خب هر دو واقعا سخت بود و برنامه زندگیم بهم ریخته بود. ما تا سال ۹۲ که دوره همسرم تموم شه خیلی فکر بچه نبودیم اما سال ۹۲ یواش یواش فکرش افتادیم و متاسفانه با تاخیر ۹ ماهه مواجه شدیم. من خیلی استرس داشتم و میترسیدم چون برادرم هم ده سال درگیر نازایی بودن و بعد ده سال به لطف خدا خانم شون باردار شده بود. ماه محرم بود و من رفتم مسجد و از امام حسین خواستم از لطف خودش بچه ای به ما بده و همون ماه یه سفر مشهد خانمانه برام پیش اومد و من تو اون سفر باردار بودم ولی نمیدونستم. وقتی برگشتم و بی بی چک گذاشتم و مثبت شد خیلی خوشحال شدیم. البته که من از همسرم خواستم فعلا به کسی نگه ولی ایشون طاقت نیاورد و به همه خانواده خبر داد. بچه اولم دختر بود و من تمام مواردی که باید رعایت میکردیم را رعایت کردم. اعمال فردی و عبادی و ... آزمایش‌ها هم همه رو انجام دادم غیر از یک سونوی انومالی که متاسفانه سونویی که آنها معرفی کرده بودن آقا بود و همسرم مایل بود سونوگراف خانم باشن ما به جایی دیگه رفتیم تا یک خانم سونوی آنومالی را انجام بدن. اون خانم خیلی جوان بودن و بعد سونو تشخیص دادن که قلب بچه مشکل داره و در مغزش یک لکه خون هست. خدا میدونه ما با شنیدن این حرفا به چه حالی افتادیم تا یکماه تمام بیمارستانها میرفتیم که دکتر قلب جنین پیدا کنیم. روزا در حال دکتر رفتن و شبا در حال گریه بودم. عاقبت یه خانم دکتری گفت سونو را تکرار کن و برام بیار ولی باید جایی بری که من میگم. یکی از جاهایی که مد نظر ایشون بود در محله خودمون دکتر مسن و با تجربه ای بود. این جریانا که پیش اومد، من با امام حسین عهد کردم انشالا بچم سالم باشه اسمش را اسم مادر ایشون زهرا بذاریم. البته این تو دل خودم بود. اون روز صبح من به همراه مادرم رفتم برای سونو و دکتر گفتن بچه کاملا سالمه و هیچ مشکلی نداره. خدا میدونه چقدر خوشحال شدم و فاصله دکتر تا خونه را با چه شوق و شعفی برگشتم. خلاصه دخترم با زایمان طبیعی در مرداد ۹۳ به دنیا اومد. من خیلی به اصول روانشناسی و تربیتی پایبندم، خیلی کتاب میخوندم و سعی میکردم از نکاتشون در تربیت بچه هام استفاده کنم. من در دوران شیردهی بودم که فروردین سال ۹۴ فهمیدم مجددا باردارم. خیلی ناراحت شدم. دلم برای دخترم میسوخت که نباید شیر بخوره و اذیت میشه. دوست داشتم ۴ سالگی دخترم بچه بعدی را بیارم ولی خب همیشه اونجور که ما میخواهیم پیش نمیره. دختر اولم هفت ماهه بود که من فهمیدم باردارم و استرس و نگرانی زیادی از بابت نگهداریشون داشتم. برای این دخترم رفتم پیش همون دکتر با تجربه و خداروشکر از سلامتش مطمئن شدم. چون همزمان شیر میدادم و باردار بودم به شدت وزن کم کردم و ترسم ازین بود که جنین وزن نگیره. همون موقع که فهمیدم باردارم همسرم گفت دعوت شدیم به غبار روبی از حرم حضرت عبدالعظیم و چه رزق زیبا و معنوی ای بود. در اون روزهایی که هم درگیر بچه داری بودم و هم درگیر ویار بارداری خیلی روحیه امو عوض کرد. من همون موقع از خدا خواستم حالا که به لطف خودش مجددا باردار شدم این هم دختر باشه چون فاصله سنیشون کم بود در آینده به درد هم بخورن و علاوه بر اون نگران برخورد اطرافیان بودم که نکنه این پسر باشه و اینو بیشتر دوست داشته باشند و دخترم ناراحت بشه. من خیلی به روحیه بچه ها حساسم. دلم نمیخواد اصلا از لحاظ روحی اذیت بشن. خلاصه فهمیدیم این هدیه خدا هم دختره و من خودم خیلی خوشحال شدم و تصمیم گرفتم به عشق امام حسین اسمش را زینب بذاریم. زینب خانم ما در دی ماه ۹۴ به دنیا اومدن. 👈 ادامه در پست بعدی...
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 💐دعایی جهت بچه دار شدن از امام محمد باقر(ع)💐 دعایی جهت بچه دار شدن از امام محمد باقر مرحوم مجلسی از امام باقر (ع) که فرمود: سه روز بعد از نماز صبح و بعد از نماز عشا هفتاد مرتبه « سبحان الله» و هفتاد مرتبه « استغفرالله» و یک مرتبه این دعا را بخواند « استَغِرُوا رَبِّکُم اِنَّهُ کانَ غفّارا یُرسَلُ السّماءُ عَلَیکُم مِدرارا وَ یُمِدُّکُم بِاَموالٍ وَ بَنینَ وَ یَجعَلُ لَکُم جَنّاتٍ وَ یَجعَلُ لَکُم اَنهارا» @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 ده ویروس کلامی که موجب تخریب رابطه ی بین شما و همسرتان می شود: 1️⃣ نصیحت تکراری 2️⃣ تذکر مداوم 3️⃣ سرزنش کردن 4️⃣ منت گذاشتن 5️⃣ مقایسه کردن 6️⃣ جرو بحث کردن زیاد 7️⃣ برچسب منفی زدن 8️⃣ پیش بینی منفی (نفوس بد) 9️⃣ گله و شکایت مداوم 🔟 متهــم کــردن @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
من سال ۸۹ از دانشگاه فارغ التحصیل شدم و همونجا با همسرم آشنا شدم. آشنایی فقط در حد اجازه برای خواستگ
خب زندگی با دوتا بچه کوچک و همسری که همیشه سر کاره و شغلش جوریه که گاهی نیست و محله ای که از دو خانواده‌ها دوره، واقعا سخت بود. من تک و تنها تو خونه مینشستم و تمام وقتم با بچه ها بود. از حق نگذریم روزای اول و ماههای اول خیلی سخت بود .یکی رو همسرم میخوابوند، یکی رو من. یا اینکه یکی را رو پام میذاشتم و یکی در حال شیر خوردن میخوابیدن. اما شیطنتهاو بازیهاشون و محبتشون به همدیگه به کل این سختیها می ارزید. در همین زمان ها چون همسرم هم بیشتر سر کار بود و من با بچه ها تنها بودم به خیاطی روی آوردم. البته در دوران دانشجویی به اصرار مادرم به کلاس خیاطی رفتم و به یکباره به خیاطی علاقمند شدم و بعد ازون برای خودم و بچه ها خیاطی میکردم تا اینکه بعضی از اقوام و دوستان مایل بودن براشون خیاطی کنم منم قبول کردم ابتدا با دستمزد خیلی کم شروع به کار کردم ولی خیلی برکت داشت. از اونجایی که دوست دارم در هر کاری عالی باشم، خیلی رو لباسا وقت میذاشتم و کار تمیز از آب در می اومد و همین مشتریها را زیاد میکرد. با اینکه دستمزدم کم بود اما من راضی بودم به رضای خدا و خداروشکر میکردم و از همین راه تونستم کلی پس انداز داشته باشم. گذشت و گذشت تا دخترا حدود چهار و پنج سالشون شد. من به خاطر بچه ها قید هر گونه کاری را زده بودم. دلم میخواست بچه ها زیر نظر خودم بزرگ بشن و خودم لحظه لحظه کنارشون باشم. اما حالا که دختر اولم پیش دبستانی میرفت و کوچکه هم گهگاهی کلاسی جایی میبردمش، یه روز خواهرم زنگ زد گفت آموزش و پرورش آزمون استخدامی گذاشته شرکت نمیکنی؟ منم با اینکه ده سال از فارغ التحصیلیم می‌گذشت، ثبت نام کردم و با توکل بر خدا شروع به خواندن کردم. حدود یک ماه و نیم تا آزمون وقت بود، اوایل که شروع به خوندن کردم تمام مطالب برام تازه بود. حتی یادم نمی اومد اینا را کی خوندیم. ولی با لطف خدا و حمایتهای معنوی همسرم تمام تلاشمو کردم و نتیجه را به خدا سپردم. منم با توکل بر خدا و با عشقی که به رشته معلمی داشتم قدم در این راه گذاشتم و صفر تا صد کار را به خدا سپردم و لطف خدا شامل حالم شد و من پذیرفته شدم. همون سال کرونا اوج گرفت و مدارس غیر حضوری شدند. البته روزهایی هم برای رفع اشکال باید حضوری میرفتیم. به هر حال این روزها هم گذشت تا اینکه قسمت شد ما به خونه دیگری که نزدیکتر به محل کارمه اسباب کشی کنیم. بعد از اسباب کشی حدود یکی دو ماه بعد عید نوروز هم سپری شد و ماه رمضان رسید من و همسرم روزه بودیم و چون هنوز فرصت نشده بود برای یکی از پنجره ها پرده تهیه کنیم برای خرید به بازار رفتیم که متاسفانه همون مغازه اول من زمین خوردم و پام از سه ناحیه شکست. کار به عمل جراحی و پلاتین کشید و منی که فکر میکردم نهایتا دو سه روز درگیرم حدود ۶ ماه قادر به راه رفتن نبودم و استخوان هام جوش نمیخورد. با دو بچه کوچک واقعا شرایط سختی داشتم. دکتر منع کرده بود که تحرک داشته باشم و من گهگاهی دور از چشم همسرم مجبور میشدم بلند شوم و کارهای منزل را انجام دهم. در همان حال و با پای شکسته که بودم همسرم نیت کرد که روز عید غدیر به چند نفر خانواده یتیم غذا بدیم. غذاها را تهیه کردیم از بیرون و همراه با شیرینی بسته بندی کردیم و پخش کردیم و ازین موضوع حتی مادر و پدرمون هم خبر نداشت فقط ما و اون شخص واسطه خبر داشت. حدود سه چهار ماهی بود که پام شکسته بود و من در بستر بیماری بودم که کرونا گرفتم. یک ماه بعد از کرونا هنوز دچار سردرد بودم طوری که اصلا نمیتونستم از جام بلند بشم. چند وقتی هم به همین ترتیب گذشت و سردردهای من بدتر شد و حالت تهوع هم به ان اضافه شد تا اینکه یادم افتاد دچار تاخیر شده ام. همسرم یه بی بی چک خرید و در کمال ناباوری دیدم باردارم. خیلی شوکه شدم. با شرایطی که داشتم واقعا ترسناک بود. پای شکسته ای که جوش نخورده و شاغل بودنم و... هرگز تصور بارداری مجدد را هم نداشتم. راستش سر دوتای اول چون پشت سر هم بودن خیلی اذیت شدیم علاوه بر آن انرژی های منفی اطرافیان بخصوص مادر همسرم هم باعث این قضیه شده بود. همون ایام دکتر هم برام آمپولهایی را تجویز کرد که به استخوان سازی کمک کنه و من حدود ۱۵ عدد ازین آمپول ها را هر روز تزریق میکردم و در آن دوره ای که بیماری کرونا گرفته بودم خب طبیعتا داروهای مسکن و ...میخوردم. این موضوع منو خیلی نگران کرده بود که خدای نکرده این دارو ها و آمپولها روی بچه اثر منفی نداشته باشه. ولی قربون خدا برم که واقعا اگر خدا بخواد دیگه همه چی خوب هست. 👈 ادامه در پست بعدی...