eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
633 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیای بانوان❤️
خب زندگی با دوتا بچه کوچک و همسری که همیشه سر کاره و شغلش جوریه که گاهی نیست و محله ای که از دو خانو
ما در کمال ناباوری مجددا پدر و مادر شدیم. ویار فوق العاده سختی داشتم. همسرم هماهنگ کرده بود خانم همکارش هر روز بیاد یه سُرم بهم بزنه بلکه حالم بهتر بشه. چند ماه تمام من روزا از جام تکون نخوردم. به شدت وزن کم کردم. فقط شبها نیمه شب بیدار میشدم و چون همه جا تاریک بود کمی احساس سبکی داشتم. وضو میگرفتم و با روزی فرزند جدید، نماز شب میخوندم. تقریبا تا آخر بارداری من هر شب نماز شب خوندم و اینو به برکت وجود فرزند عزیزم میدونم. در سونوگرافی به من گفتن بچه پسر است و ما این را هدیه امام علی ع دونستیم و به عشق ایشون اسمش را علی گذاشتیم. تا اینکه کم کم مهرماه رسید و فصل مدرسه و من باید سرکار می رفتم. علاوه بر آن هر دو دخترام هم مدرسه میرفتن. با شروع مهرماه کم کم حال منم رو به بهبودی رفت و ویارم بهتر از قبل شده بود. ولی درد پام اذیت میکرد و من چون نتونستم مراحل آخر را عکس رادیو گرافی داشته باشم نمیدونستم پام جوش خورده یا نه. به لطف خدا هم سرکار میرفتم و هم به درس و مدرسه بچه ها میرسیدم و هم به غذا و کارای خونه. منی که فکر میکردم دیگه با آن ویارها مثل سابق نمیشم حالا خدا چنان انرژی ای به من داده بود که خودمم تعجب میکردم. کم کم داشتیم به عید نزدیک میشدیم و علاوه بر کارای معمول، خونه تکونی هم به کارهام اضافه شد. همسرم یه نیروی کمکی گرفت و خلاصه به هر ترتیبی بود خونه را تمیز و آماده ایام عید شدیم. من هر روز که حجم سنگین کارها را انجام میدادم و شب با خستگی روی تخت دراز میکشیدم از شدت درد فکر میکردم وقت زایمانه و به خدا میگفتم انشالا پسرم سر وقت به دنیا بیاد منم از فردا قول میدم کمتر کار کنم و بیشتر استراحت کنم ولی واقعا شدنی نبود. ایام عید که رسید من بیشتر استراحت داشتم و کمی هم به دید و بازدید میگذشت. یه روز که خم شدم چیزی از زمین بردارم نافم درد گرفت، خیلی اهمیت ندادم ولی با گذشت چند روز این درد بدتر شد تا اینکه همسرم اصرار کرد که برای چکاپ بریم. من میترسیدم برا چکاپ برم. راستش کمی از زایمان ترس داشتم ولی توکل بر خدا رفتیم و با معاینه متوجه شدن وقت زایمانه و من بستری شدم و ساعت ده پسرم به لطف خدا به دنیا اومد. خب دردا خیلی شدید بودن و واقعا تحملش سخته ولی خدا بزرگه و قطعا کمک میکنه، مهم اینه که تموم میشه و بعدش دیگه سرحالی. خداروشکر با این که فعالیتم زیاد بود ولی پسرم سالم و با وزن خوب به دنیا اومد. البته گل پسر ما زردیش خیلی بالا بود و سه بار در بیمارستان بستری شد و واقعا ما را نگران کرد. ولی خب به لطف خدا این دورانم سپری شد و الان فقط شیرینی هست. گاهی که کارای بامزه پسرمو میبینم و شیرینیاشو نگاه میکنم به همسرم میگم ما چقدر به حضور این بچه نیاز داشتیم و نمیفهمیدیم و چقدر خدا خوب همه چیز را کنار هم قشنگ میچینه. من اگر به خودم بود اصلا به بچه ی دیگه فکر هم نمیکردم و همینطورم بود. تمرکزم فقط رو دخترام بود ولی خب وقتی خدا چیزی را بخواد همه چیز را براش جور میکنه. من مدتهاست ایمان قطعی و قلبی دارم که خدا هر چیز بده یا نه به حکمت و صلاحه. نمونه اش اینکه ما چند سال قبل که بچه ها کوچکتر بودن یه خونه سازمانی بودیم که دور بود و قدیمی ساز ولی همونم برا ما نعمت بود و من خیلی خدا را بابتش شکر میکردم. تا اینکه همسرم بعد دختر دومم یه شغل پاره وقت دیگه گرفت و به سبب دوری راه تا منزل مجبور بود شبا یا دیر بیاد و یا اصلا خونه نیاد و شب را در منزل مادرش سپری کنه. منم چون مسیر خطرناک بود و این بنده خدا خسته با شرایط کنار می اومدم، اما واقعا تنهایی و دوری از اقوام و نبود همسرم خیلی برام سخت بود. تا اینکه در یه محله ای تقریبا وسط شهر یه خونه ای خالی شد البته ما چند ماه تو نوبتش بودیم و همسرم برای اون خونه خیلی رفت و آمد. ولی خب قسمت ما نشد و یه بنده خدای دیگه که تو همون ساختمان بود و قبل ما درخواست جابجایی داده بود و با درخواستش موافقت کردن و به همین راحتی خونه از دست ما رفت. من خیلی ناراحت شدم. چقدر گله کردم و اصلا از شرایط راضی نبودم ولی در نهایت بازم توکل به خدا کردم و گفتم خدایا هر چی خودت بخوای، اما در دعاهام از خدا یه خونه نوساز و خوشگل و نورگیر که نزدیک محل کار همسرم باشه میخواستم. شاید باورتون نشه همسرم حدود چند ماه بعد اون جریان گفت که دارن یه خونه ای میسازن نزدیک محل کارم و قراره مسکونی باشه و من شبانه روز دعام این بود که یک از واحدهای اونجا را به ما اجاره بدن. همسرم زیاد امیدوار نبود ولی من میدونستم خدا دست رد به سینه بندش نمیزنه و در کمال ناباوری همون که خواستم و لطف خدا شامل حالمون شد و یه خونه نوساز و عالی نصیبمون شد. 👈 ادامه در پست بعدی...
دنیای بانوان❤️
ما در کمال ناباوری مجددا پدر و مادر شدیم. ویار فوق العاده سختی داشتم. همسرم هماهنگ کرده بود خانم همک
من از همون جا فهمیدم که وقتی خدا چیزی را بخواد فقط باید بگیم چشم و لاغیر. چون قطعا خواست خدا برای ما بهترینه. هزاران مورد دیگه ازین موارد دارم که شاید خیلی پیش پا افتاده باشن ولی برا من واقعا ارزشمنده و لذت بخش که میبینی خدا از چند ماه قبل حواسش به تو بوده و تو نمیفهمیدی و چقدر خجل میشدم در مقابل خدا و الطافش. اینطور بود که برای فرزند سوم هم فقط به خدا توکل کردم و همه چیز به بهترین نحو کنار هم چیده شد. قبل از زایمان و قبل از عید ۱۴۰۱ برای ارشد ثبت نام میشد که من دیر فهمیدم و مهلت ثبت نام تموم شده بود و میگفتم کاش منم ثبت نام کرده بودم. تا اینکه اسفند ماه بود که یه دفعه اعلام شد مجددا مهلت ثبت نام هست و من برای ارشد ثبت نام کردم. ولی قبل عید اصلا فرصت نکردم بخونم. بعد عید هم که زایمان و درگیری زردی پسرم بودم تا حدودای اواسط اردیبهشت که دو هفته تا کنکور مانده بود. من تمام این دو هفته را خوندم. نمونه سوالات ارشد را کار کردم. شبها که پسرم نمیخوابید درس میخوندم و شیرش میدادم یا بغلش میکردم. روز کنکور با توکل بر خدا رفتم. دلم میخواست فقط دولتی قبول شم اما همسرم چون شرایطمو میدونست، میگفت اگر آزادم قبول بشی خوبه خودتو اذیت نکن. کنکور را دادم و با لطف خدا دانشگاه دولتی و روزانه در تهران قبول شدم و من دانشجو شدم. ترم ما از بهمن شروع می‌شد که من این را هم لطف خدا دونستم و تا بهمن پسرم بزرگتر شده بود. قرار بود مرخصی بگیرم اما آموزش دانشگاه برنامه کلاسها را جوری چیده بود که کاملا با برنامه کاری ام جور بود. منم با توکل برخدا و حمایتهای همسرم قدم در دانشگاه گذاشتم. البته مادرم هم در نگه داری پسرم کمکم بود و من لطفشو فراموش نمیکنم. به نظر من در زندگی هر کسی بزنگاه هایی وجود داره و خدا یه دریچه هایی را برای اون فرد باز می کنه اگر استفاده کنی موفق میشی. به هر حال رسیدن به هر هدفی سختی هایی داره. روزای دانشگاه و سر کار در چند ماه گذشته برای من خیلی سخت بود. صبح تا ظهر کارای منزل و ناهار برای همسرم و بچه ها آماده میکردم، بعد از ظهر میرفتم سر کار و شب مجددا به تکالیف بچه ها و شام رسیدگی میکردم. در کنار همه اینها تکالیف دانشگاه را به موقع آماده می‌کردم، طوری که همکلاسی هایم تعجب میکردن من با این حجم مشغله چطور میرسم اونها را انجام بدم. ولی عشق و علاقه به درس خوندن و از طرفی مسئولیت پذیریم باعث میشد تمام کارهایم سر وقت انجام بشه. البته نباید از حمایت های معنوی و گاهی کمکهای همسرم هم چشم پوشی کنم. قطعا پشتیبانی ایشون نبود من نمیتونستم موفق بشم. وقتی وارد دانشگاه شدم برای استفاده از قانون جوانی جمعیت به دفتر نهاد مقام معظم رهبری مراجعه کردم اما دوستان در ابتدا به اشتباه پنداشتن من برای ثبت نام در طرح دردانه رفته ام و گفتند که با ثبت نام در این طرح میتونم وام دریافت کنم که من این را هم مرهون لطف خدای مهربون میدونم. خدا در لحظه لحظه ی زندگی تک تک ماها هست. اگر نمی بینید یا حس نمیکنیم ایراد از ماست نه خدا. خدا سالها و قرن هاست که خداست و خدایی کردن را خوب بلده. هر وقت هر جا گیر کردین فقط به خودش تکیه کنید. من الان مدتهاست میگم خدا خودت پازل زندگیم را بچین و زندگیم را مدیریت کن که تو بهترین مدیر و مدبری و قطعا خدا بهترین را برای هر بنده اش میخواد. ولو اینکه اون لحظه دلخواه ما نباشه. از قدرت دعا غافل نشید. خدا درِ دعا را به روی بنده اش باز نمیکنه که در استجابت را ببنده. یعنی وقتی درِ دعا را باز کرد و شما دعا کردید درِ اجابت هم بازه. اما گاهی شکلش به دلخواه ما نیست. عزیزان دلم من این تجربه رو چند بار آماده ارسال کردم اما هربار به دلایل نامعلومی ارسالش نمیکردم تا اینکه تقریبا یک ماه قبل متوجه شدم برای بار چهارم و با لطف خدا باردارم. درسته اولش شوکه شدم و حال جسمی خیلی بدی داشتم، همسرم خیلی نگرانم بود ولی توکل بر خدا کردیم و مسیر را ادامه دادیم. امروز دومین امتحان از امتحانات دانشگاه را دادم در حالی که با بدترین ویار ممکن و حال جسمی بدی درس میخونم ولی باز هم به لطف خدا امیدوارم و از قدرت خدا کمک میخوام. قطعا خدا به ما نظر خواهد کرد. انشالا که نتیجه امتحاناتم هم خوب باشه. 👈 ادامه در پست بعدی...
دنیای بانوان❤️
من از همون جا فهمیدم که وقتی خدا چیزی را بخواد فقط باید بگیم چشم و لاغیر. چون قطعا خواست خدا برای ما
عزیزای دلم درس خوندن و کار کردن و هر فعالیت دیگه ای مانع آوردن بچه نیست. یعنی اصل بچه است. مهم اینه که نتیجه تمام اقدامات شما پرورش یک انسان باشه تا انجام یک کار اداری یا یک مدرک. حالا اگر دوست دارید خب در کنار بچه ها جوری برنامه ریزی کنید که بچه ها اذیت نشن و فعالیتهاتونو انجام بدید. برای من در طول زندگی همیشه خانواده ام یعنی همسرم و بچه هام اولویت بوده. خداروشکر ایشونم همینطور بودن به این فکر کنید که یه روزی ازتون بپرسن این همه عمر کردی و کار کردی نتیجه چی شد و تو بگی این بچه ها را تربیت کردم و تحویل جامعه دادم. ما درگیر یک تابو یا فکر غلط شدیم و میترسیم این تابو را بشکنیم. و نکته بعدی، عزیزای دلم عید غدیر را جدی بگیرید بزرگ بگیرید. عزیزانی که در انتظار اولاد هستن نذر غدیر کنید. به نیت آقامون حضرت علی غذا بدید به فقرا. ما امسال سال سوم هست که انشالا خدا قسمت کنه میخواهیم غذا بدیم. ما روز ولادت آقامون حضرت علی هم غذا میدیم. البته در حد وسعمون و از این جریان کسی مطلع نیست. ما با مقدار کمی از حقوق باقی مانده ی همسرم اقدام به تهیه مواد غذایی برا نذرمون کردیم و در کمال ناباوری هنوز اقدام به پخت نکرده، پولش از طریق دیگه ای به حساب مون برگشت. ائمه کار خیر را بی‌جواب نمیذارن. عید غدیر را بزرگ بشمارید و ببینید چه گره هایی ازتون باز میشه. منم مثل همه خانما تو این سالها هم سختی کشیدم، هم نداری، هم فشارِ کارِ خونه روم بوده، ولی خدا قطعا توانش رو به آدم میده. بخصوص منی که میگرن دارم و دائم سردرد های وحشتناک دارم ولی خدا همیشه کمک کرده و کارا پیش رفته. در مورد رزق و روزی هم که واقعا خدا همه درها را باز کرده.مهم اینه که ببینیم و بفهمیم. انشالا همگی در پناه آقا امام زمان باشید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 اَخـم‌هایَت خـفه‌اَم میکند ای کاش یکی گـِـرِهٔ بیـنِ دو اَبـروی تـو را شُــل بکند @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 بحث با جاریم .. چند سال پیش با جاریم بحثمون شد بعد دعوامون بالا گرفت مادرشوهرمم بود بعد جاری بیشعورم قرآن توی تاقچه آورد خواست مثلا از خودش دفاع کنه دست دخترم گذاشت روی قرآن .دخترم اون موقع شش سالش بود بهد دو سه روز دخترم رفته بودروی پله های راهرو بازی میکرد کنار پله ها نرده نداشت تقریبا از ده تا پله افتادپایین من تو آشپزخانه بودم صداش وشنیدم که افتاد فوری خودم بهش رسوندم بغلش کردم هیچی نمی گفت فقط دستش گذاشته بود روی شکمش مادر شوهرمم توحیاط بود اونم آمد گریه میکرد.زنگ زدم شوهرم بردیمش بیمارستان کلی عکس و آزمایش و گفتن فعلا چیزی مشخص نیست انشالله که چیزیش نشده برای اطمینان خودش(دکتر)یه شب بیمارستان نگهش داشتن.بیمارستان بودیم که جاریم باشوهرش اومدن بیمارستان ولی من ساده بجای اینکه روی خوش بهش نشون طوری باجاریم رفتار کردم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.به شوهرم گفتم خدارو شکر دخترم بلایی سرش نیامد وگرنه بیمارستان و روی سرش (جاری)خراب میکردم .ولی هیچ وقت توی این سالها یادم نرفته .خدا ازش نگذره نباید دست دختربی گناهمو روی قرآن میگذاشت ببخشید طولانی شد @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 به جرم دختر بودن سقطش کردم ..
دنیای بانوان❤️
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 به جرم دختر بودن سقطش کردم ..
سلام خسته نباشین .منم یکی از کاربرای گروه هستم واکثر پیام ها رو خوندم .امشب دلم خیلی گرفته ونتونستم با کسی حرف بزنم .منم مثل همه اشتباهی داخل زندگیم کردن که جبران پذیر نیست .من الان ۳۰ ساله هستم.دوتا دختر دارم. ساله ۹۵ ازدواج کردم.آشنایی باهمسرم هم ازطریق خواهر شوهرم بود .وکاملا سنتی ازدواج کردم .شوهرم بوشهری و خودم شیرازی .مشکلاتی داخل زندگیم داریم ولی بازم شکر از زندگیم راضی هستم .تنها یک اشتباه همیشه آزارم میده.خانواده شوهرم وشوهرم خیلی خیلی پسر دوست هستن .وقتی دختر اولم رو باردار بودم خیلی طعنه و کنایه شنیدم ناراحت میشدم ولی سکوت میکردم .تا اینکه دخترم نزدیک به سه سال بود باردار شدم ولی فقط خودم و شوهرن خبر داشتیم تا اینکه هفته ۱۴ رفتم سنوگرافی دکتر گفت دختره ‌.شوهرم وقتی فهمید دختره گفت باید سقطش کنی هرکار کردم فایده نداشت تا مجبور شدم با دستای خودم دخترم رو کشتم.با داروی محلی داخل خانه سقط شد .وبا دستای خودم دخترم رو کشتم .و بعدش رفتم زیر نظر دکتر که به قولی پسر بیارم .‌اولش تا یکسال بعد ازاقدام باردار نشدم .بعد که باردارشدم هم به هیچکس نگفتم حتی شوهرم .بعدداخل ۲۰ هفته رفتم سنو که بازهم دختره.وقتی به شوهرم گفتم هیچ نگفت ولی تا یک هفته اصلا باهام حرف نزد وخانواده شوهرم حتی زنگ نزدن تبریک هم نگفتن .داخل این ۹ ماهه خیلی زجر کشیدم ولی باز حرفی نمیزدم چون بچم دختر بود.هرگاه هم از وجودش حرفی میدم شوهرم جوری برخورد میکرد که پشیمان میشدم.الان خداروشکر دخترم سالم به دنیا اومده و از وجودش شاکرم ‌.واز خدا میخام همیشه بچه هام سالم باشن .اما استرس بارداری رو زیاد دارم .اشتباهی رو که من کردم امیدوارم هیچکس انجام نده چون از اون روز تا الان عذاب وجدان یکه لحظه هم ولم نکرده .خدارو شکر میکنم که باز حامله شدم .ولی برام دعا کنین که اگر خدا میخاد بچه ای بهم بده پسر باشه . @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 یه دعوای جانانه بین من و آقاییی پیش اومده بود كه دو روز با هم سرسنگین بودیم ... خیلی دوست داشتم این جو شكسته بشه در ضمن ما یه گل خوشگل هم داریم یه فرزند صالح. خلاصه به خاطر اونم كه شده بود دلم میخواست جو خونه برگرده. فرزندم اون روز با كلی شیطونی اومد پیشم گفت اسپند براش دود كنم. منم وقتی اسفند داشتم دود میكردم با خودم فكر كردم چطور میتونم این هیاهو رو از خونه دور كنم از خداوند مدد خواستم كه كارم و روبراه كنه. وقتی اسپند و بردم تو اتاق فرزندم خوشحال شد و كلی دود دود كرد . منم بعدش اسپند و بردم پیش جناب همسر که گوشه اتاق دراز كشیده بود ایشونم با چشمای متحیر داشتن نگام میكردن 😳 كه گفتم : بتركه چشماشون كه چشمت زدن. همسری من كه اینطوری نبود ، الانم تاج سرمه.. همین یك جمله باعث شد همه ی كدورت ها كنار بره و قلب خودمم ب آرامش برسه ... @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 💐دعایی جهت بچه دار شدن از امام محمد باقر(ع)💐 دعایی جهت بچه دار شدن از امام محمد باقر مرحوم مجلسی از امام باقر (ع) که فرمود: سه روز بعد از نماز صبح و بعد از نماز عشا هفتاد مرتبه « سبحان الله» و هفتاد مرتبه « استغفرالله» و یک مرتبه این دعا را بخواند « استَغِرُوا رَبِّکُم اِنَّهُ کانَ غفّارا یُرسَلُ السّماءُ عَلَیکُم مِدرارا وَ یُمِدُّکُم بِاَموالٍ وَ بَنینَ وَ یَجعَلُ لَکُم جَنّاتٍ وَ یَجعَلُ لَکُم اَنهارا» @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
🌸🍃 همراز(ادمین کانال): 🍃🍃🍃💕🍃🍃 دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی شکر رو بخونید... بسیار قشنگ و‌جذااااب...قصه ی یک عشق قدیمی... تمام سرگذشت ها بالای کانال سنجاقه... اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید تا ناشناس در کانال قرار داده بشه.. اینجا پر از سرگذشت و دلانه ها و ایده های معنوی بانوان سرزمینم هست.‌‌.. 💕💕🍃🍃🍃🍃🍃 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یک زندگی یک داستان🍃👇
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک داستان🍃👇
🍃🍃🍃 مردی در نمایشگاهی گلدان می فروخت. زنی نزدیک شد و اجناس او را بررسی کرد. بعضی ها بدون تزیین بودند، اما بعضی ها هم طرح های ظریفی داشتند. زن قیمت گلدان ها را پرسید و شگفت زده دریافت که قیمت همه آن ها یکی است. او پرسید: ” چرا گلدان های نقش دار و گلدان های ساده یک قیمت هستند؟! چرا برای گلدانی که وقت و زحمت بیشتری برده است همان پول گلدان ساده را می گیری؟!” فروشنده لبخندی بر لبانش نشست و گفت:” من هنرمندم، قیمت گلدانی را که ساخته ام می گیرم. زیبایی رایگان است! زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند. بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند؛ سگ‌ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی‌کنند. اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید. اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت. زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است🥲♥️🕊 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿