🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
سلام همراز خانم جان
در مورد خانمی که از مصرف نوره انتقاد کردن ..
خیلی خاصیت داره و مدت کمتری باید روی پوست بدن باشه تا پوست رو نسوزونه و اون نوره ای که همراه با زرنیخ هست عالیه از عطاری معتبر بخرین ،مواظب باشین توش از مواد شیمیایی استفاده نکرده باشن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
دلتنگی ..
ازم پرسید با دلِ تنگ، چیکار باید کرد؟!
بهش گفتم:
باهاش حرف بزن... براش موزیک بذار...
ببرش بیرون قدم بزنین...حتی شده بذار بباره... گریه کنه...
شاید مثل بچه ها پا بکوبه زمین و بهانه گیری کنه...
اما کم کم یاد میگیره دنیا
بی رحم تر از اونیه که بخواد به سازت برقصه...
بعد از یه مدت خودش میفهمه
که باید با نبودها و جای خالی ها کنار بیاد...
میگیری چی میگم؟!
تو بگو با دلِ تنگ چیکار باید کرد؟!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌸🍃
همراز(ادمین کانال):
🍃🍃🍃💕🍃🍃
دوستان عزیزم سرگذشت قدیمی شکر رو بخونید...
بسیار قشنگ وجذااااب...قصه ی یک عشق قدیمی...
تمام سرگذشت ها بالای کانال سنجاقه...
اگر درددل یا عبرتی دارین برامون ارسال کنید تا ناشناس در کانال قرار داده بشه..
اینجا پر از سرگذشت و دلانه ها و ایده های معنوی بانوان سرزمینم هست...
💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
سلام.عیدالله اکبر مبارک
در موردخانمی که سرطان دارن..
از استاد خیراندیش شنیدم اگر ازنمک وآرد به اندازه مساوی مخلوط کرده وخمیری درست کنند وهرشب بر موضع بگذارن وبانایلون و سوتین وکاور کرده روز آزادانه وسوتین نپوشد تامدتی ،هرنوع غده خوش خیم وبدخیم آب میکند به اذن خدا
از نوره اسلامی استفاده کنن تمام بدن در هفته دوسه روز بعد حنا یاسدر بزنن که شیمی درمانی مفیدی هست
برای جلوگیری هم نوره مالی مفیداست
وهمچنین استفاده نکردن از مام وضدعرق شیمیایی بخصوص درزیر بغل،واستفاده نکردن از لباس تنگ....
💗@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 شیرینی زندگی ..
من ۱۸ ساله بودم که ازدواج کردم. همون سال دیپلم گرفتم و سال بعدش دانشگاه قبول شدم. در ۲۰ سالگی دختر عزیزم با یک بارداری بسیار سخت و طاقت فرسا بدنیا اومد. اون سالها شعار "فرزند کمتر زندگی بهتر" تبلیغ می شد. من عاشق بچه بودم ولی تبلیغات و شرایط مالی باعث میشد که حتی جرات نکنم به همسرم بگم که فرزند دیگری بیاریم.
همسرم کلا با بچه مخالف بود و من رو تشویق میکرد تا دکترا بگیرم و وارد بازار کار بشم ولی من دوست نداشتم. تا ۵ سالگی دخترم صبر کردم، بلاخره همسرجان با بی میلی راضی شد، اما حالا خدا نمیخواست. قبلش بابای بچه نمیخواست.
دو سال دویدم دنبال بچه تا با نذر و نیاز دومی رو باردار شدم. خبر بارداریم اصلا همسرم رو خوشحال نکرد😔 حتی مامانم گفت تو سر اولی خیلی اذیت شدی، میخواستی چکار بچه!
خواهرشوهرم حامله نمیشد و مادر شوهرم مدام غر میزد همه یدونه دارن چه خبره حالا😳😳 و من در کنار ویار و حال بدم، غصه میخوردم و دم نمیزدم تا پسر عزیزم بدنیا اومد.
در طول مدت بارداریم برای خواهر شوهرم دعا کردم و الان پسرش با پسرم دوستان خوبی هستند😄
خب پر واضحه که باید دکان رو تعطیل میکردم دیگه😱😱 ولی عشق به بچه را کجای دلم میگذاشتم. از خدا یواشکی میخواستم که خدایا تو اگه بخوای میشه کمکم کن من ۴تا بچه میخوام آخه😕
باورتون نمیشه تولد ۳۰ سالگیم گریه کردم😔 آخه ۳۰ سالم بود و من فقط یک دختر ۱۰ ساله و یک پسر ۳ ساله داشتم، با شوهری متنفر از بارداری...
خدای مهربان دعام رو قبول کرد میدونین کی؟ وقتی پسرم ۱۰ ساله بود. واقعا نمیدونم چطور شد، فقط بی بی چکم مثبت بود در سن ۳۷ سالگی، ذوق مرگ بودم ولی چطور به همسرم بگم😱😱
چشمتون روز بد نبینه، در واقع شوک بزرگی برای کل خانواده بود. دخترم گریه میکرد الان خواستگار زنگ بزنه بپرسه چند نفرین، آبرومون میره😳 شوهرم که تا ۵ ماهگی میگفت بریم سقط کنیم. خلاصه مجبور شدم یه کودتای خانوادگی انجام بدم تا همه دهان هاشون رو ببندن👹😈 و دختر نازنینم پا به این دنیا گذاشت.
تو اتاق عمل، همسرم از دکتر خواست که عمل بستن لوله ها رو برام انجام بده، من هم راضی شدم چون توان مقابله با اینهمه مخالف رو نداشتم.
به هرحال خوشحال بودم، چون حالا لااقل ۳ تا بچه داشتم. ولی از اونجایی که خدا همه رو امتحان میکنه، دختر زیبای من با اون مژه های بلند و خوشگلش مریض بود، بعد دوماه فهمیدیم نصف قلب نداره😪😪 مثل یک پتک بود حرف دکتر برامون، تمام خاطرات دوران بارداریم از جلوی چشمام گذشتن همه امواج منفی و ناشکریها، خدای من، تو میدونی که من عاشق بچم و در تنهایی کنج دلم چقدر شاکر تو بودم🙏🙏
راضی بودم به رضای خدا و در ۵ ماهگی دختر عزیزم میهمان حضرت علی اصغر شد. من که بعد از ۱۸ سال از اولین فرزندم دوباره سیسمونی خریده بودم، با بهت و حیرت به اونها نگاه میکردم و به دنبال بچه گمشدم بودم.
پسر و دختر بزرگم خیلی حالشان بد بود 😟 او با همه مریضیش صفا و عشق خونه مون بود💔 ما رو افسرده کرد و رفت.
وقتی دکتر زنانم خانم دکتر آل یاسین عزیزم که زحمت همه بچه های من با ایشون بود، متوجه شدند. گفتن ناراحتی نداره بیا برات IVF میکنم. من تازه یادم افتاد که ای وای من لوله هام رو بستم😱پس آرزوی ۴بچه و....
خلاصه همسرم برای اولین بار آرزوی بچه کرد و با خوشحالی و طیب خاطر ما رفتیم این عمل را انجام دادیم و در سالگرد فوت دختر عزیزم و در عید سعید غدیر خدا یک جعبه کادویی بزرگ به ما هدیه داد. میدونین چی؟! یک دختر و یک پسر ناز😍😍
وقتی دیدمشون و حتی الان که براتون مینویسم زار زدم😭😭 خدا منو به آرزوم رسونده بود😍 خدایا عاشقتم🙏
حالا الان در ۴۵ سالگی، دوقلوهام به مدرسه میرن. پسرم سالهای آخر دبیرستانش را میگذرونه و از همه مهمتر در انتظار نوه عزیزم هستم. خانواده ای خوشحال دارم و همسرم شرمنده از گذشته، بوجود فرزندانش افتخار میکنه.
چند شب پیش خاطراتمان را مرور میکردیم با هر بچه ای خانه ای بزرگتر خریدیم و ماشین بهتر گرفتیم. دکترا گرفتیم و با قدم فرزند از دست رفتمان بزرگ شدیم، صبور شدیم و دنیا را طور دیگر دیدیم.
بچه ها دور از جان همه عزیزان حتی اگر از دست بروند باز هم برای ما اجر و پاداش مزد دارند.
امیدوارم خداوند نعمت مادر شدن رو به همه عطا کند و فرزندانمان را سربازان ولایت قرار دهد🌹
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
دلشو بدست بیارم ..
سلام من ۱۹ سالم هست میخوام نامزد کنم یه خصوصیات خاصی داره میگه باید باکلاس باشی هرجا نخند هرکی تحویل نگیری نمیدونم دقیقا چجوری برخورد کنم که به دلش بنشینم موندم چیکار کنم
یه راهنمایی بهم بکنید که من چجوری بتونم دلشو به دست بیارم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
اینجا عشق جریان داره ..
بنده مادر سه تا فرشته کوچولو با فاصله سنی کم هستم، من آزمون استخدامی قبول شده بودم با اینکه مادرم قول داد برم سرکار، همراهی میکنه ولی ترجیح دادم تربیت فرزندان برعهده خودم باشه و از سر کار رفتن، منصرف شدم.
خانه داری به معنای خانه نشینی نیست، به نظر من شغل خانه داری خیلی مهمه، به شرطی که حواست به همه چیز باشه، به تربیت فرزند، به آرامش خانواده، به نکات همسرداری.
سرویس مدرسه بچه ها خودم هستم چون میخوام بیشتر روشون نظارت داشته باشم، دوست شون کیه، در مدرسه چه رفتاری نشون میدن و سعی میکنم کار فرهنگی بیشتری با بچه ها بشه.
گاهی وقت هاپیش میاد خونه ام بهم ریخته و ظرف ها نشسته هست، اول ناهار درست میکنم، بچه ها را آماده میکنم میبرم مسجد و نماز جمعه و یا برنامه های مذهبی و مناسب، بعد که اومدم استراحت کردم، کارها را انجام میدم، مگه با دو ساعت تاخیر در کار کردن چی میشه، مهم تربیت فرزندان و شادی بچه هاست.
در مورد روزی هم بگم که با آمدن هر فرزند خدا خودش روزی بچه ها را هم فرستاده، بین اقوام ما از همه بیشتر بچه داریم خدارو شکر سرمایه مون هم بیشتر هست.
من برای بچه ها اسباب بازی کم میگیرم سعی میکنم با وسایل دورریختنی خودشون درست کنن، هم اعتماد به نفس شون بیشتر میشه اینجوری، هم خلاقیت پیدا میکنن، هم قدرشو بهتر میدونن و هم چیزی اسراف نشده.
و فاصله سنی کم که تجربه ۷۶۱ گفتن کاملا درسته، دقیقا خانه ما هم همین جوری هست، وقتی اطرافیان شادی و همبازی بودن بچه ها را میبینن، خیلی ها تصمیم به بارداری گرفتن و خیلی ها هم غبطه خوردن چرا فاصله سنی بچه هاشون را زیاد گذاشتن.
در مورد ورزش و استراحت هم، با وجود سه بچه سعی میکنم پیاده رویی برم و در کار خانه خودم رو زیاد اذیت نکنم، رو فرش و مبل ها رو کاملا روفرشی و رومبلی کشیدم چون شستنش راحت تر هست و هم اینکه میهمان بخواد بیاد، فورا روفرشی و رومبلی رو برمیدارم و با وجود سه بچه خانه تمیز 😜😂 و هم اینکه دیگه نیاز نیست سربچه هی داد بزنم فرش رو کثیف کردی، مبل خراب شد.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
#آیت_الله_حائری_شیرازی
عیدی حسابی...
پدرها جوری نسبت به عید غدیر ارادت به خرج بدهند که بچهها از یک ماه، دو ماه قبل چشم انتظار عید غدیر باشند! حتی اگر لازم شد، قرض کنید و یک عیدی حسابی -به اندازهای که به علی ارادت دارید- به بچهها بدهید. نگویید: «باز من باید یک چیزی خرج کنم!» نه! مقروض میشوی، خب بشو! تو که برای چیزهای دیگر قرض کرده ای، یک بار هم برای حضرت علی مقروض شو.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 خواست خدا بود 🌿🌿🌿
بنده در سن بیست سالگی با همسرم عقد کردیم و تقریبا بعد از یک سال رفتیم زیر یک سقف...
همسر جان از اول عاشق فرزندآوری بود و میگفت که جلوگیری نداشته باشیم و بچه دار بشیم اما من اصلا موافق نبودم و گفتم حداقل یک سال از ازدواجمون بگذره بعد...
تا اینکه خدا خواسته بعداز هفت ماه از عروسیمون باردار شدم ،واقعا شوکه بودم یادمه وقتی جواب آزمایشمو گرفتم تا خونه فقط اشک میریختم، اما همسرجان بسسیار خوشحال بودن، خانواده هامونم چون نوه اولشون بود، خیلی خوشحال شدن...
پسرم آبان ۸۳ به دنیا اومد، چون شش ماه اول خیلی گریه میکرد و بعدش هم خیلی شیطون بود تا پنج سال اصلا به بچه فکر نکردم، ولی همسرجان طبق معمول عاشق بچه بود و همش میگفت باید بچه دار بشیم، حتی پسرم هم میگفت من تنهام و خواهر میخوام.
تا اینکه وقتی پسرم پنج سالش شد اقدام به بارداری کردیم اما خبری نشد. بعد از یک سال و نیم، بعد از کلی دکتر رفتن و دردسر کشیدن در سن ۲۹ سالگی باردار شدم.
بارداری دومم سخت تر از اولی بود بهرحاطر مشکلات جسمانی که داشتم، خلاصه پسر دومم دی ماه ۹۰ به دنیا اومد و داداشش رو از تنهایی درآورد.
چون برای بارداری دومم اذیت شدیم و دکترا گفته بودن دیگه بچه دار نمیشیم، همسرجان از دست بنده بسیار دلخور بودن که من گفتم زودتر بچه دار بشیم، دوتا بچه کمه و...
حتی اگر از همسایه ها یا اقوام بچه دار میشدن، جرات نداشتم بهش بگم یا اگر متوجه میشدن تا چند وقت نمیشد باهاش صحبت کرد.
چندسالی گذشت، یه شب خواب دیدم حضرت آقا به من میگن شما که امیرحسین و امیر عباس داری، چرا یه زینب نمیاری؟
از خواب پریدم وااقعا شوکه بودم اما خوابم رو حتی برای همسر تعریف نکردم و مثل یه راز نگه داشتم.
ما دیگه بچه دار نمیشدیم، چون چند سال بود که جلوگیری نمیکردیم اما از بارداری خبری نبود.
تا اینکه بهار ۹۸ وقتی ۳۸ سالم بود
فهمیدم باردارم، همسرجان، هم شوکه شده بود، هم خیلی خوشحال...
روز دوم که فهمیدم باردارم، شرایط خوبی نداشتم. درحدی که فکر میکردم این بچه موندنی نیست. نزدیک ده روز به همون صورت بودم تا کم کم بهتر شدم.
مدام خوابی که دیدم، جلوی چشمم میومد و با خودم میگفتم یعنی این بچه میمونه و من اسمشو زینب میذارم؟
چهار ماه سخت بارداریم که خدا میدونه چقدر سخت بود، گذشت و من رفتم سونو گرافی، به دکتر گفتم نصف شهر منتظرن ببینن بچه چیه، و واقعا همین بود کل فامیل بهم سرکوفت میزدن که تو این سن میخواستی چکار، حالا اگه دختر نشه چی...
خلاصه دکتر گفتن بچه دختره و من با ذوق گفتم مطمئنین؟ گفت بله صددرصد
منتظر به دنیا اومدن زینب خانوم بودیم و من به خاطر وضعیت جسمیم روزای سخت و شیرینی رو میگذروندم
زینب خانم ما آذر ۹۸ به دنیا اومد و خونه مون از شادی و شور و نشاط پر شده، الان تو خونه ما سکوت معنایی نداره و همیشه شلوغ و پرسروصداست.
زینب خانوم مثل یک شاه بانو پادشاهی میکنه و داداشاش مطیع امر ایشون هستند.
زندگی من پر از سختی و فراز ونشیب بود که اگر میخواستم بنویسم یه کتاب میشد اما نمیخواستم مزاحم خواهرای عزیزم باشم، میخوام به عنوان یه خواهر کوچکتر بهتون بگم واااقعا دوتا بچه کافی نیست
الان نود درصد اقوام ما دوتا بچه دارن و اکثرشون راضی نیستن.
ان شاءالله همه مون بتونیم سربازای لایقی برای امام زمان تربیت کنیم، دعا گوی تک تک شما عزیزان هستم، برای بنده و بچه هام دعا کنین🙏
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
دلخوشی ها ..
یکی دیگه از نشانههای مسن شدن
علاوه بر اینکه علاقت به بنز
بیشتر از بیامو میشه،
علاقت هم یواش یواش از برگر هم
میچرخه رو کباب!!!
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿