eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
635 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستی دارم خیلی بداخلاقه و رُکه خلاصه با تمام بداخلاقیش به خاطر صداقتش دوستش دارم همیشه نمازام دعاش میکنم بهش زنگ زدم احوال پرسی کردم و بهش گفتم همیشه دعات میکنم انتظار داشتم بم بگه ممنونم بم میگه برای خودت دعا کن😥😐 عجب تو ذوقم زد ولی خیلی بامزه بود😥 با تمام بداخلاقیش صراحتش برام دوست داشتنیه😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
چند سال پیش با شوهر و مادر شوهرم اینا رفتیم شمال توی راه جنگل گلستان نگه داشتیم که شب و اونجا بخوابیم .تقریبا حدود ساعت ۱۱ شب بود که یه جا که فقط یک خانواده چادر زده بودن نگه داشتیم برای استراحت.🥱🥱 ما هم چادرمون رو بپا کردیم و میخواستیم شام بخوریم .در ضمن اون خانواده که اونجا بودن یه لامپ💡💡 پر نور از ماشینشون کشیده بودن داخل چادر⛺️⛺️⛺️ که کاملا داخل چادر روشن بود .خلاصه من دیدم یه دختر حدود ۴ یا ۵ ساله اومده نزدیک چادر ما و هی به چادر خودشون نگاه میکنه انگار میخواد یه چیزی کشف کنه🤔🤔🤔بعد یکبار با صدای بلند داد زد که بابااااااا بکششششش ببینم🫤🫤🫤🫤 نگو این بنده خدا تو چادر داشته تریاک میکشیده و به دخترش میگه برو از دور ببین سایه می افته یا نه که مثلا ما نبینیم که دخترش کلا باباشو به باد فنا داد🥴🥴🥴🥴.شوهر من که غش کرده بود از خنده گفت دختر جان برو به بابات بگو راحت باشه .بنده خدا هر چی کشیده بود پرید از سرش😩😩😂😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
با دوستم رفتیم حرم بعد از زیارت چون خسته شده بودیم گفتیم با تاکسی برگردیم منو دوستم که سوار شدیم یه خانم دیگه هم سوار شد و راننده هم بیرون ایستاده بود و منتظر نفر اخر بود... یکم که گذشت یهو دیدم ماشین داره حرکت میکنه تا اومدم چیزی بگم دوستم با یه حرکت فداکارانه خم شد به جلو و ترمز دستی رو کشید نشست سر جاش و نفس عمیقی کشید یهو راننده در ماشینو باز کرد گفت خواهر من ما داریم هول میدیم چرا دستی رو میکشی 🤣🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
با خواهرم رفته بودم حرم ، خواهرم خادمه ایشون رفت سر شیفت و من تنها مونده بودم داشتم در و دیوار رو نگاه میکردم 🙄 یه دفعه چشم خورد به مامان یکی از دوست هام که قبلا تو محلمون بودن ایشون هم خادم بودن اومدن پیش من ایستادن و خانما رو راهنمایی میکردن منم داشتم تو ذهنم جمله بندی میکردم که بپرسم دخترتون کجاست؟ یه دفعه نمیدونم چیشد و چرا گفتم: خانم شما مادر دخترتون هستید؟ 😲😳😱 زنه منو یه جور نگاه کرد ذوب شدم 😥😓 گفت: منظورتون چیه؟ بازم یه دفعه گفتم: هیچی وللش 😰 کلا گند زدم 😑😑😑 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
تو فرودگاه پروازمون به تاخیر خورد به خدمه گفتم واسه چی؟ گفت کاپیتان نیومده گفتم خب بازوبند رو بدین یکی دیگه ببنده پرتم کردن بیرون😐😂 ‌‌ @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یه دوستی دارم قدش بلنده و لاغر یه بار داشتیم از دانشگاه میومدیم یه پسره داشت از بغلمون رد می شد به دوستم تیکه انداخت به جای غذا خط کش می خوری ؟ منم که حسابی این دوستمو دوست دارم عصبی شدم گفتم : نخیر گه تورو می خوره!!!!😏😒😒😒 انگار حرف نمی زدم لال از دنیا می رفتم. من😢😢😢 دوستم😐😐😐 پسره😂😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
در مورد دختر یا پسر بودن بچه👧🏻👶🏻 یه تجربه که خدا بهمون رحم کرده من یه مریضی بعد از دختر دومم گرفتم که بخاطر مریضیم نمیتونستم خودسر باردار بشم وقتی دکترم بعد از چهار سال درمان بهم گفت که اگه خواستم میتونم باردار بشم شوهرم گفت چون مادوتا دختر داریم الان مشاوره بده بچمون پسر بشه که همون اولم دکتر گفت ما مشاور و راهنما هستیم همه چی دست خداس تا اینکه من ماه پنجم بارداریم گفتن بچه دختره شوهرم خیلی ناراحت شد حتی به فکر سقط بود ولی من از خدا میترسیدم و احساس مادرانم نمیزاشت،تا ماه هفتم بارداریم تو سونو گفتن جنین مشکل روده داره و باید یه روز بعد به دنیا اومدن اگه دفع نکرد عمل بشه دیگه شوهرم اونقدر ناراحت بودکه گوسفندقربونی گفت وچند روز فقط اشک ریختیم تا اینکه دخترمون به دنیا اومد خداروشکرتو دفع مشکلی نداشت🤲🏻👧🏻 شاید اگه بچه مون پسر بود بامشکل به دنیا میومد 💔 ناشکر نباشید خدا مصلحت بنده هاش رو بهتر میدونه💝💖 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
اومدم خونمون مامانم گفت همسایه رفته مسافرت، برو پیش میناشون بخواب تنها نباشه... آب دهنمو قورت دادم گفتم چی؟ 😳یهو بابام از اونور گفت مینا اسم پرندهشونه خنگ😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
سر عقد خواهرم کادوهای طرف عروس رو من اعلام میکردم قربون خودم برم اولین بار بود همچین وظیفه خطیری رو به دوش میگرفتم😁😌 استرس داشتم فامیل ها هم قشنگ منظم تشریف میاوردن دستشون درد نکنه من 3 تا عمه دارم اول بزرگه اومد که بلند گفتم از طرف عمه بزرگه عروس بعد نوبت دومی شد که بلند گفتم از طرف وسط عمه عروس😫😫😅😂😂 آقا اتاق عقد رفت رو هواااااااا😂😂 همه میخندیدن منم از بس خندیدم نتونستم ادامه بدم این وظیفه رو به خالم محول کردم @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
زمان دانشجویی بنده و چند تا از دوستان خرخون کلاس که جمعاسه تا دختر و دوتا پسر بودیم رو یکی از اساتید خوبمون دعوت کردند یه همایش جاتون خالی چه همایشی هم بود 😉 نیمه همایش رسید و زمان پذیرایی وسط لابی یه میز خیلی بزرگ گذاشته بودن و کلی تنقلات (این هم عرض کنم که تنها چادری اون همایش من بودم خیر سرم )خلاصه یه گوشه چندتا فلاسک بزرگ چای گذاشته بودن من رو به دوستام گفتم من برم چایی ریزم و صحبتم تمام نشده راه افتادم و همچنان چهره ام سمت دوستام بود که دیدم اون ها سرخ شدن و جلو خنده شون رو گرفتن و من هم همزمان که این صحنه رو می بینم داخل یه چیز خیلی نرم یعنی خیلی نرم فرو رفتم به خودم که اومدم دیدم به شکم (البته فراتر از شکم افراد چاق ) فرو رفتم حالا من این شکلی 😰😰😰 اون اقای شکم گنده😅😁😁 استادم که کنار اون آقا بود😤😤 دوستام🤣🤣 ولی انصافا جدای از اون خجالتی که کشیدم شکم اون بنده خدا از بالشم هم نرم تر بود😂 🤐🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
مامانم مریض شدن ( حالشون خیلی بده دعا کنین خوب بشن😢) از جاشون بزور بلند شدن گفتن بیا ببین تب دارم یا نه ☹️🤨 منم عجله داشتم ، اومدم دستمو بزارم رو پیشونی مامانم ، یعنی نگم براتوووون😂 همچین محکم کوبوندم تو پیشونی مامانم ، مامانم رو تخت دراز شدن😂🤨 میومدم مامانمو بلند کنم باز از خنده دستشونو ول میکردم محکمتر از سری قبل میوفتادن رو تخت😫😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یه بار دانشگاه بودم. شوهرم یه جای خیلی خیلی کوچیکی رو باید رنگ میزد.حالا بماند که بعد از یک سال و اندی بالاخره تصمیم گرفت رنگ بزنه و بابت همون جای کوچولو چققققققققدر رنگ خرید . ولی فکر میکنین رنگو توی چی درست کرد؟ بخدا هر کسی جواب درست بگه بهش جایزه میدم.... آخه به عقل جن هم نمیرسه! من موندم چه جوری به ذهن خودش رسید!!! به هر حال زمان دانشجوییش از نخبه های مملکت بودن دیگه. باید یه جایی تو زندگیش علاوه بر درس خوندن نشون بده نخبه بودنش رو...😐 تو تابه چدن😐😐😐😐بعد هم فکر کرد اگه بذاره رنگ باقی مونده خشک بشه، تابه راحت تر تمیز میشه!!!😐 ولی بعدش که دید تمیز نمیشه با کاردک افتاد به جون تابه، و آخر هم تابه بی نوا راهی سطل آشغال شد😭یه همچنین موجوداتی هستن!!! خداییش وقتی برگشتم و واسم تعریف کرد، خودش تا دو ساعت داشت به کارش میخندید @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿