🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
🍃🍂 طلب فرزند 🍃🍂
امام سجاد (؏) ؛
برای این که خداوند فرزندی نصیب
و روزیت کند هفتاد مرتبه این ذکر
را بگوید ↯
Ⓜ️ مکارم الاخلاق
💗@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
سلام وقت بخیر
برای خانمی که دخترشون به مشکل خوردن ...
عزیز من الان که دختر شما بچه ای نداره شرایطش خیلی بهتره دخترتون کار میکنه و مستقل هست پس چرا گذاشتی تو اون خونه بمونه . اون آقای دامادتون هنوز بزرگ نشده نیاز به مراقبت مادرش داره مشکل اینجاس ...مردی که شب زنش رو تنها تو خونه بزاره و بره پیش مادرش اون مرد زندگی نیست الان جدا بشه خیلی بهتر از یکی دو سال دیگه با ی بچه ی بی گناهه ...
باز صلاح خویش را خسروان دانند
زهرا
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
آقاجان راه رفتن تا گلفروشی را بلند نبود...
اما راه رسیدن تا گلدان های شمعدانی دور حوض؛ مسیر هر صبحش بود...
صورتش را که با آب خنک تازه میکرد؛
سرحال ترین و زیباترین گل گلدان های شمعدانی را می چید و می رفت سر سفره...
گل را با لبخندی پر رنگ تر از تمام دوستت دارم های دنیا می گذاشت گوشه بشقاب خانم جان...
دل ما هم از تماشای این عاشقانه های ساده مثل دل خانم جان و قند گوشه ی لپ هایمان آب میشد...!
💗@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
سلام در مورد زهرا ۲۰ ساله
حتما خودتو از این زندگی نجات بده انشاالله که امام حسین علیه السلام هم به حق این روزها کمکت بکنه
تجربه شخصیمو دارم میگم تا بچه دار نشدین به کمک این فیلم از یه وکیل کمک بگیر تا از این بلا نجات پیدا بکنی اولش اینه توی حاملگی و هزار تا فراز نشیب زندگی چه میکنه باهات
اینجور بی شخصیتهای بی مسئولیت فقط هنرشون اینه که از زنشون بعد چن سال زندگی مشترک یه بیمار روانی میتونن تحویل بدن
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
سلام درمورد اون خانمی که شوهرشو با یه زن غریبه دیده
وقتی فیلم و عکس گرفتی مدرک داری
واینکه شما رو دیده فقط رنگش پریده و دوباره به کارش ادامه داده دیگه بدتر ازاین با زبون بی زبونی میخواد بهت بگه دوست نداره ولی اینکه خیانت کرده ظلم کرده اما حالا عزیزم شما باید بری شکایت کنی و تو دادگاه مدرکو نشون قاضی بدی و تمام مهریتو ازش بگیری. خداروشکر که ازش بچه نداری. خودتو رها کن برو تا ذهنت دیگه درگیرش نباشه. اومدیمو دیگه قول داد اینکارو نمیکنه میتونی بهش اعتماد کنی همش بهش شک داری
فقط فیلمارو مواظب باش حذف نکنی چون قاضی مدرک محکم میخواد.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
برای دختر ۱۸ ساله که عاشق پسر هیئتی ۲۲ ساله شده
گلم هیچ کاری نکن حتی رویا پردازی
بشین زندگیت رو بکن
اگه تو رو بخواد و شرایط ازدواج رو داشته باشه که به خانواده اس میگه و رسمی پا پیش میذارند
برا سرگرمی هم بخواد که همین نگاه های دزدکی و شیطانی اش رو ادامه میده شما هم اگه ساده باشید گول میخورید یه مدت بازیچه اش میشین بعد که مصرفتون تموم شد کنارتون میذاره
در ضمن یه هیئتی واقعی به ناموس مردم نگاه نمیکه
نگاه به نامحرم تیری از طرف شیطان هست
💗@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 وقتی به بچه ها نگاه میکنم از صمیم قلب برای خانم های که فرزند ندارن و چندین سال هست چ
سال ۹۰ با همسرم آشنا شدیم و فروردین ۹۱ عقد کردیم. من ۱۹ سالم بود و همسرم ۲۷ ساله، چون ته تغاری خانواده بودم و زود هم ازدواج کردیم، قبلش هم محصل بودم از آشپزی خانه داری و...چیزی بلد نبودم، اما فقط میدونستم که علاقه شدیدی به بچه دارم.
این شد که ۶ ماه پس از ازدواج اقدام به فرزند آوری کردیم، از خانواده دور بودم، شرایط کاری همسرم جوری بود شب ها شیفت بود، یا روزها از ۶ تا ۸ شب سرکار بود.
همسرم خواهر نداشت خودم هم علاقه زیادی به دختر داشتم، اما حکمت خدا این بود که به ما یه گل پسر بده، دوران بارداری هم سپری شد و پسرم با سزارین بدنیا اومد
یکسال و سه ماهه بود که خدا خواسته فهمیدم باردارم، بخاطر کوچکی پسرم پذیرش برام سخت بود، اما چارهای نبود، دوران بارداری طی شد، ده روز پس از تولد دوسالگی پسرم، برادرش بدنیا اومد.
شرایط سختی بود، ۱۱ روزش بود که اسباب کشی کردیم، بخاطر یه سری مسایل مجبور شدیم چند ماه بعد دوباره اسباب کشی کنیم. بدنیا اومدن فرزند جدید، اسباب کشی های پی در پی، از پوشک گرفتن اولی ...
پس از گذشت دوسال و از شیر گرفتن فرزند دوم، متوجه شدم که مجدد خدا خواسته باردار شدم، این بار واقعا سخت بود برام، دوتا پسر پشت سرهم داشتم که مجدد باردار شدم. همسرم خوشحال بود
اما من ....
متاسفانه تصمیم گرفتم که سقطش کنم
همسرم دوست نداشت که کوچولومون از بین بره، اما من رو هم اجبار نمیکرد، میخواست خودم تصمیم بگیرم
به کسی چیزی نگفتم، رفتم از عطاری و...چیزهای که گرم بود گرفتم و خیلی زیاد مصرف کردم. خدا من رو ببخشه😔 اما خدا میخواست که این کوچولو بمونه برام. همسرم هم از این کار من توی دلش ناراضی بود و مشخص بود نارضایتیش، چاره ای نبود من هم بعد از گذشت چند روز دیگه تونستم بپذیرمش و از کارم پشیمان شدم.
چند ماه گذشت و خطر زایمان زودرس بود. به نظر خودم چیزهایی که اولش خورده بودم باعث شده بود جای بچه شل بشه و به مشکل بخورم. بچه ای که اولش نمیخواستمش اما حالا تلاش میکردم که برام بمونه استراحت مطلق شدم با دوتا پسر بچه کوچک و شیطون...
با توجه به اینکه بارداریم از نظر ویار با دوتا بارداری قبلی متفاوت بود، توی دلم خوشحال بودم که حتما دختره، اما لطف خدا شامل حالمون شد و این هم گل پسر شد.
بخاطر مشکلاتی که برام پیش اومده بود(همگی بخاطر مصرف خودسرانه گرمی در اول بارداری😞) بچه ۳۴ هفته بدنیا اومد. خدارو شکر سالم بود از همه نظر، فقط خیلی کوچولو بود، ۲۳۰۰ بیشتر وزن نداشت.
خدارو شکر با اینکه من ناشکری کرده بودم
اما خدا به من سه تا گل پسر داده بود، الان که نگاه میکنم میبینم چقدر اختلاف سنی بچه ها مناسب هست. و چه لطفی خدا به ما کرد که پسرا پشت سرهم هستن. با هم بازی میکنن، هیچوقت حوصله شون سر نمیره، نیاز نیست برن توی کوچه و خونه همسایه و....چون همدیگه رو دارن که بازی کنن... اگر هم با هم دعوا کردن، یه برادر دیگه دارن که باهاش سرگرم بشن. خدارا هزاران بار شکرت
اما این پایان ماجرا نبود، از اونجایی که حضرت آقا تأکید به فرزند آوری داشتن و علاقه من به بچه مخصوصا دختر هنوز توی وجودم بود، همچنین همسرم هم عاشق فرزند زیاد بودن
ما بعد از ۴ سالگی فرزند سوم تصمیم گرفتیم که باز هم بچه بیاریم، از اونجایی که همسرم دوست نداشتن توی کار خدا دخالت کنیم و فرزند با هر جنسیتی که داشته باشیم راضی بودن، اجازه اینکه برم دکتر برای تعیین جنسیت به من ندادند.
بخاطر همین من تصمیم گرفتم یه سری کارهای کلی که برای تعیین فرزند توی اینترنت و...هست رو رعایت کنم حالا نتیجه هرچی شد خدارو شکر...
پس شروع کردم به تحقیق و جستجو🧐
مثلاً مصرف کلسیم رو زیاد کردم، روز تخمک گذاری رو دقیق پیدا کردم، از سرکه استفاده کردم و....
بعد از دوماه باردار شدم، علایم بارداری با بارداری سوم مثل هم بودن، نمیشد حدس زد. چند ماه چشم انتظار بودیم تا نتیجه رو بفهمیم، توی ۱۸ هفته به صورت قطعی فهمیدیم که خداوند به ما هم دختری عطا کرده، بسیار خوشحال شدم. بعد از پایان ۹ ماه، دخترم با چهارمین سزارین بدنیا اومد(❤️)
درسته که دوتا فرزند خدا خواسته دارم اما الان از همشون راضی هستم و شکر گذار خدا هستم که اینگونه سرنوشت ما را رقم زد. خدارو شکر که بچهها پشت سرهم از یک جنس بودن بیشتر بدرد هم میخورن
رزق مادی ومعنوی بچه ها الحمدلله بسیار خوب هست. طی این سال ها هم ماشین خریدیم ، هم خونه داریم، به کسی بدهکار نیستیم. مسافرت مون سرجاش هست و...
البته ناگفته نماند که اگر خدا بهمون عنایت کنه دوست داریم بازهم فرزند بیاریم☺️☺️
وقتی به بچه ها نگاه میکنم از صمیم قلب برای خانم های که فرزند ندارن و چندین سال هست چشم انتظار هستند دعا میکنم.
💗@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
رضایت هم گروهی عزیز از کانال مون💋
سلام
واقعا پیام هایی که تو گروه میزارید خیلی خوبه
من از این میترسم که وقتی عروسی کردم دل به یکی دیگه ببندم
البته هیچ تعریفی هم از عشق تو ذهنم نیست
اصلا نمی دونم برای چی باید عشق باشه
آخرش که چی
میشه کمکم کنید.
💗@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 اسمش هدیه بود یا مهدیه؛.
یا هر اسم دخترانه دیگری که توش «ه» ی دو چشم داشت.
موضوع حداقل برای پانزده سال پیش است که اینترنت، کارتی بود و داده بودم یک سر سیم تلفنِ خانه مامان بزرگ را – وقتی که رفته بود برای نماز جماعت - یواشکی بیاورند بالا. تا مدتها هم نفهمید که چرا هر وقت گوشی را بر میدارد تا به مجید یا پری یا محسن زنگ بزند، به جای بوق یکنواخت، صدای تند و تیز و نامفهومی میآید که در واقع کلمات من بود با هدیه یا مهدیه و مامانبزرگ گمان میکرد تلفن خراب است و به صاحب مخابرات، بد و بیراه میگفت و گهگاه که حوصلهاش سر جا نبود، داد میزد «مُتی. بیا ببین این خراب شده چشه.» و من فریاد میزدم «سیم را بکش و دوباره بزن» و توی این فاصله، اینترنت را قطع میکردم.
حالا هم درست بخاطر نمیآورم که کدام یک از نوهها، صدای اینترنت را شناخته بود و همه چیرا گذاشته بود کف دست مامانبزرگ. آن شب، سر سیم را که از کنار لولههای آبِ زیر پلهها، داده بودیم بالا، پیدا کرده بودند و من را صدا میکردند که بیا پایین ببینیم و مامان بزرگ نعره میزد که بگو چرا اینقدر تلفن، کنتور انداخته و من، تازه هدیه را، یا مهدیه را قانع کرده بودم که عکسش را برایم بفرستد، و عکس را فرستاده بود توی پنجره چت یاهو مسنجر، که با بدبختی آمده بود بالا و کند بود و هنوز نرسیده بود. از پایین صدای داد میآمد و یکی میگفت «اگه نیای پایین، ما میایم بالا»
که در اتاق را کلید انداختم و لامپها را خاموش کردم، انگار خوابم و وقتی برگشتم، دیدم عکسش رسیده. توی عکس، پیراهن آبی یقه سفید پوشیده بود و موهاش، کوتاه بود و فرق از وسط داشت و گونههاش، گلبهی بود انگار و لب هاش باریک و به من نگاه میکرد، صاف و عمیق و سوراخ کننده. و مرتب پیام می داد دیدی؟ چطورم؟ من محو صورتش بودم و خواستم بنویسم زیبا یا بینظیر.
یکهو دیدم سر و صداها و اینترنت با هم قطع شد که دویدم توی راه پلهها، دیدم نصف سیم تلفن بیچارهام، قیچی خورده دست مامانبزرگ است و میگوید «بالاخره دزد را گرفتیم» و ماهها بعد، وقتی تلفن خودم را خریدم و مامور مخابرات وصل کرد و یاهو مسنجرم آمد بالا، دیدم که هدیه یا مهدیه برایم نوشته یعنی انقدر زشت بودم؟ که اگر بلاکم نکرده بود حتمن برایش مینوشتم زیباترین بوده ای یا بینظیرترین.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
بعداز ظهر که آقاجان از خواب بیدار می شد، خانم جان می رفت سراغ ریختن چای...
آقاجان به هیجانی می رفت سمت گلهای باغچه، شاخه گلی شمعدانی، اطلسی یا رز می چید و می گذاشت کنار فنجان خانم جان. فنجان چای را که از دست خانم جان می گرفت پشت دستان خانم جان را می بوسید و با صدای بلند برایش می خواند: خانم جان چقده گله کمرش باریک دستهاش کپله ... .
خانم جان چشمانش به ما نوه ها که می خورد با همان دستهای سفید و کپلش می کوباند روی لپ های گلبهی رنگش که آقاجان بس کن. اما آقا جان این بار دستانش را در هوا بالا و پایین می چرخاند به ما نگاه می کرد و دوباره می خواند: خانم جان چقده گله کمرش باریک دستهاش کپله...
و ما دور تا دورشان می رقصیدیم و کمر تکان می دادیم.
ما زیباترین عاشقانه های دنیا را همین جا در خانه خانم جان و آقاجان به تماشا نشستیم و یاد گرفتیم، نه از هالیود نه از بالیود.
💗@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿