نوزده سالم بود ازدواجم کرده بودم
عقد بودم ولی دست از اینکارا بر نمیداشتم 😬. مادر جونم ( مامان مامانم) میومدن خونمون چن روزی میموندن😍 دقیقا نمیدونم ولی فک کنم 80 سالشون بود. داداشم دو سال از من کوچیکتره تپل و تو دل برو فداش بشم من 😍😘
ی روز صبح ک مامانم خونه نبود شیطونی ما بچه ها گل کرد و داداشمو ی خانوم جا افتاده درست کردم 😂😂چادرم انداختم سرش و عین خانومای چهل پنجاه ساله شد 🤣. گفتم من میرم پیش مادرجون میشینم تو بیا پیشمون. اونم همچین چادرشو گرفته بود فقط ی چش و دماغش بیرون بود 😂. داداشم اومد تو صداشم عوض کردو گف سلام حاج خانوم مادرجونمم پاشد و سلام و علیک و روبوسی کردنو نشستن😍
منم تمام مدت فیلم میگرفتم . مادر جونم پرسید دخترتو عروسی نکردی اینم میگف نه خواستگار نمیاد براش😐.
وااااای ما تمام مدت رو ویبره بودیم از بس میخندیدیم جونی نداشتیم دیگه🤣😂. داداشم پاشدو خدافظی کرد گف برم ک شوهرم میگه کجا موندی😡و رفت
مادر جونم از من پرسید این همسایتون بود گفتم آره گف چه زشت بود 😂
حتما دخترشم شبیه خودشه ک خواستگار نداره 🤣
بعدش بهش گفتم کی بوده انقدر خندید فداش بشم خیلی پایه و شاد بودن😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یه سوتی امروز تو داروخونه دادم گفتم برا شماهم تعریف کنم.
قرار بود پک کامل محصولات ضد جوش بخرم خیلی هم خوشحال بودم که دیگه قراره پوست صاف داشته باشم الکیه ها ، هیچ کدوم از این محصولات ک جواب نمیدن
خلاصه دل رو زدم به دریا به همسرم گفتم تو بیرون وایسا من زیاد کار دارم
رفتم از خانم فروشنده بعد از کلی راهنمایی خواستن و صحبت کردن سفارش دادم اون محصولات رو برام بیاره.
اونم بیچاره یکی یکی می آورد و برا هر کدومش وقت میزاشت و توضیح میداد.
آخر سر پرسیدم قیمت کل این محصولات چند در میاد؟
یکی یکی با ماشین حساب قیمتا رو حساب کرد و گفت میشه ۷۰۰ هزارتومن
منم چشام اینجوری😳😳😳
گفتم ببخشید پماد کلیندامایسین دارین؟؟
گف بله چطور؟ گفتم اینا رو نمیخوام. بیزحمت یه دونه از اون پماد بدین
دیدم با حالتی😏😏 میگه از اون طرف بخواین بهتون میدن
منم با افتخار رفتم از اون طرف داروخونه گرفتم ۲۰ هزار تومن
خوشحال ک پولم برا خودم موند.
خداییش کارمو راه میندازه
ولی همین ک پماد رو گرفتم پشت سرمم رو نگاه نکردم زودی فرار ک چش تو چش نشم با اون خانوم😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
پریشب با شوهرم شام رفتیم خونه برادرم و خانومش که هم سن خودمون هستن منم کلی تیپ زدم و یه پیراهن که تازه دوخته بودم و شال باهاش ست کرده بودم پوشیده بودمش.خیلی هم کلاس میزاشتم
آخرای شامبود که بطری دوغ رو برداشتم واسه خودم دوغ بریزم.تکونش دادم حواسم نبود گاز داره رفتم دوغو بریزم چشمتون روز بد نبینه پاشید رو کل لباسم و میز و بشقاب و سرامیک و... ً گند زدم رسما
زن داداشم پا شد سرامیکو تمیزش کرد.منم رفتم لباسمو عوض کردم یه تونیک مسخره ی گله گشاد بیریخت زن داداشمو پوشیدم😂حالا برگشتم میزو جمع کنم داشتم بشقابو میبردم تو اشپزخونه. که شوهرم میگفت اره این هیچی بلد نیست و اینا.مسخرم میکردن.منم خنده م گرفت وسط خنده عاروق زدم😁ابروم جلو زنداداشم رفت حالا بعدش رفتم بگم ادم مگه واسه مهمون دوغ گازدار میخره گفتم ادم مگه واسه مهمون گوز..... دیگه شوهرم نذاشت بقیه شو بگم گفت بشین حرف نزن.تکونم نخور تا بیشتر از این ابرومو نبردی
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
اولین باری که قرار بود با همسرم برم بیرون که بیشتر باهم اشنا بشیم،قرار بود بریم یه امامزاده که همسرم گفت از کجا بریم (همسرم مال یه شهر دیگه بود)،منم که فقط راه دانشگاه وخونمون رو بلد بودم و بینهایت بچه مثبت ،گفتم بلد نیستم🤔
اونم گفت خسته نباشی خوبه سی ساله تو این شهرهستید و من کلی بهم برخورد😒
وقتی از امامزاده اومدیم بیرون ادرس یه جای دیگه رو ازم پرسید،
اینبار که دلم نمیخاست دوباره ضایع شدم گفتم همینجوری یه مسیرو میگم بالاخره از یه جایی سر درمیاره🙄
با اعتماد به نفس کامل گفتم از چپ برید ،گفت مطمینی؟ گفتم بله برید ب همن اطمینان داشته باشید ، اینجارو مثل کف دستم بلدم
خیلی جو زده شده بودم وبه خیال خودم میخاستم تلافی کنم که چشمتون روز بد نبینه یکم که رفتیم و من قیافه پیروزمندانه داشتم دیدم مسیر بن بسته😶😶😅😅😁😁😂😂
اونجا بود که دوست داشتم زمین دهن باز کنه و من محو بشم🤣🤣
از اون موقع تا الان هیچوقت دیگه از من ادرس نمیپرسه😃
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دختر اولم تازه یادگرفته بودکه چهار دست و پا راه بره😍
خونه بابام دوطبقه هست طبقه بالازندگی میکردن خلاصه یکروز که اونجابودم هممون عصری خوابیدیم بیدارشدیم مامانم چای عصرونه آورده بود
من رفتم آشپزخونه مامانم گفت همونجورکه میای پارچ آبم بیار
منم پارچو برداشتم اومدم تو پذیرایی دیدم همه نشستن مامان بابا خواهر برادرغیرازدخترم حالاقیافه من😳😳😳😳
در خونه رو نگا کردم دیدم بللللللله دربازه😰😰😰😰
گفتم کو دخترم 😱😱😱
همه اینجوری نگام میکردن😕😕😕😕
دیدم کسی چیزی نمیگه و منو بِروبِر نگا میکردن
دوباره با داد و هوار پرسیدم کودخترم 😡😡😡😡
خواهرم برگشت گفت اون چیه بغلت🤔🤔
آقا یک بخند بخندی بلندشد که نگو😅
حالاجالب اونجاست که اصلادخترم نه تکون میخورد نه ازخودش صدایی در میاورد ک بفهمم توبغلمه😂
بله دیگه اینقدرگیجم من🤪🤪
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
من و شوهرم فامیلیم
تو دوران نامزدیمرخونه شوهرم اینا کرج بود ، خونه ما تهران
شوهرم خونه گرفته بود که جهاز میخریم مستقیم ببریم تو خونه بچینیم
اما خونوادم گفته بودن تنهایی حق نداری بری اون خونه
شوهرم هر پنجشنبه جمعه میومد خونمون ، هر روز صبح جمعه منو میبرد خونش
ولی به خونوادم میگفتیم میریم قم یا شاه عبدالظیم ، یا امام زاده صالح😊😊😁
(البته هیچ کاریم نمیکردیم ولی نمیدونم چرا اینقد استرس میدادیم به خودمون)
شوهرم یه عالمه تسبیح و سوهان مهر خریده بود توو خونه گذاشته بود
هر وقت میخواستیم بریم خونه به عنوان سوغاتی برا خونوادم میبردم که شک نکنن🤣😂
فقط یکی از خاله هام و خواهرم خبر دارن
الان گاهی اوقات میخوام برم امام زاده میخندن
میگن این بار که سرمون کلاه نمیزاری؟😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
شوهرم خیلی بلد نیست محبت کنه🙃
هرچیم تا الان یاد گرفته و بروز میده ده ساله باهاش کار کردم تا شده این😁😅 واصلا هم بلد نیست سورپرایزم کنه ☹️کادو هم که هیچ😥😥
مگه اینکه من چندروز جلوتر یاد آوری کنم
اونم دقیقه نود یادش میاد 😲
القصه چندسال پیش نزدیک تولدم گفتم وای به حالت اگه کادو برام نگیری 😠
روز موعود شوهرم از دم در اومد و گفت بیا عزیزم کادوتو بگیر تولدت مبارک
حالا من از خوشحالی دارم غش میکنم😍😍
رفتم کادو رو گرفتم وای وای دیدم یه جفت جوراب مشکی تا زانو که من اصلا جوراب مشکی نمیپوشم 😡😡
اینا به کنار کارت تبریک برام گرفته بود اونم چی روز زن مبارک 😡😡
منم گفتم عزیزم شما فقط تبریک بگی کافیه 😶
منم جوراب رو تقدیم مادر شوهرکردم ☺️
جالبه امسال هم رفته روز زن یه شلوار با جوراب مشکی خریده میگه اینو دیگه باید بپوشی چون من خریدم😁😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یه بار منو مامانم و داداش کوچولوم نشسته بودیم پای تلوزیون داشتم یه برنامه فوتبالی میدیدیم 🤓
اون آقاهه هست شبکه ورزش برنامه ویدیو چک رو اجرا میکرد
اون برنامه هه بود
اقا همگی غرق تماشا یهو مامانم زد یه کانال دیگه سریال
اقا منم خون به مغزم نرسید یهو برگشتم😡 گفتم:
عهههه مامان بزن بیبی چک
( به جای ویدیو چک گفتم بیبی چک )
این در حالی بود که پونزده سالم بود و مامانم فک میکرد هیچی حالیم نیس یعنی افتاب مهتاب ندیده😇
خلاصه جونم براتون بگه نمیدونم چ فکرایی ک در موردم نکرد 😬
حتما گفته چی تو مغزه این بچه میگذره 😒
ولی یه خنده کوچیکی کرد و زد ویدیو چک
و تمام😂
من اولش 😡
من بعدش😓😥😰😩
مامان🧐😐😁
داداش از همه جا بی خبر🙂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
همکارم الان داشت تعریف میکرد که مادر زنش سی روز قرآن خونده و فوت کرده به سیب که بده خانومش که حاملس بخوره تا بچش خوشگل بشه
بعد دیشب همکارم رفته اشتباهی سیب رو خورده😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
رفتیم مشهد ، حرم
تو صحن جمهوری بودیم که خواهرم تصمیم گرفت یه آدرس بپرسه
. رفت پیش یکی از خانمای خادم خیلی شمرده ,وبا عشوه گفت:
ببخشید "اسمال خونه ی سقا طلا " کجاست؟
منظورش سقاخونه ی اسمال طلا بود😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
خونواده ی شوهرم دسته جمعی ناهار خونه ی ما بودن به مناسبت تولد پسرم
من کیک درست کرده بودم و ناهار و...خلاصه که کلی به خودم زحمت دادم تا پذیرایی اوکی باشه🤓
بعد از ناهار ،خسته و کوفته نشستم پیش بقیه و مشغول گپ زدن شدیم
خواهرشوهرم مجرده و یه خواستگار سمج داره من گفتم خب چرا قبول نمیکنی؟
گفت پسره انگار عقب مونده س،پررو و بی ادبه و...
خلاصه که منم با ناراحتی گفتم ای بابا این پسره از کجا پیداش شد و...
مادرشوهرم منو عروس صدا میکنه،یهو برگشت گفت شانسو می بینی عروس،هرچی آشغاله دور ما جمع میشه 😑
من دیگه لال شدم🤐🤐🤣
فقط تو دلم گفت آخه بزرگوار یه حرفی که میخوای بزنی اول طرفتو ببین کیه بعد بگو دیگه
نمیدونم درد دل کرد یا متلک انداخت🤣
وقتی رفتن برا شوهرم تعریف کردم،شوهرم که به زور جلو خندشو گرفته بود گفت نه مادرم منظورش به دومادا بود نه عروسا
دیگه اللهُ اعلم🤪
ولی از مادرشوهر جماعت هیچی بعید نیس😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دوستان از سوپرایز همسرشون گفتن منم یه خاطره یادم اومد
یه ماهی میشد ازدواج کرده بودیم اون موقع خونه مادر شوهره زندگی میکردیم
رفتم خونه مامانم ، عصری مادر شوهر جان زنگ زد گفت زود بیا شوهرت برات کادو آورده من اولش خیلی خوشحال شدم😍😍😍بعدش فک کردم این شوشو که برا من کادو گرفته چرا به ننه جونش نشون داده🤔🤔🤔ای خدا چقد این مادر زلیله کادو گرفتی که گرفتی بیار بزار تو اتاق ، وقتی اومدم بده خودم حالا چرا به مامانت گفتی اخه😡😡😡
اقا من با این فکرو خیالا پاشدم اومدم خونه خودمون دیدم شوهره نیس رفتم اتاقم هرچی گشتم خبری ازکادو نبود
گفتم خدایا این کادو رو حتما داده مامانش نگه داره اقا پاشدم رفتم پیش مادر شوهره از همه جا بیخبر گفتم الان میاره کادومو که شوشو برام خریده میده
یکم که نشستم مادر شوهره گفت چرا نشستی پاشو دیگه
گفتم کجا گفت مگه نگفتم شوهرت برات کادو اورده پاشو برو بشورشون دیگه گفتم چی....کادورو بشورم 😳😳😳
دیدم مادر ودختر زدن زیر خنده گفت باور کردی شوهرت کادو آورده برات
این اگه پسر منه عمرا از این کارا بکنه😂😂پاشو برو لباس کاراشو آورده بشور تا فردا صبح باید خشک بشن🤣🤣
تا اون روز اصلا لباس کاراشو خونه نیاورده بود
دیگه از اون روز اسم لباس کارای همسر جان برا من شد کادو والبته به جز اون کادو کادوئه دیگه ای هم ازش ندیدم😢😢😢
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿