دیروز رفتم خط چشمی که تا پارسال ۵۰ تومن بود رو بخرم دیدم ۲۰۰ تومن شده
تو آینه یه نگاه به چشمای نچرال بیوتیم انداختم و فتبارک الله احسن الخالقین گویان از مغازه بیرون اومدم😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
داشتم برای شام قورمه سبزی می ذاشتم وبرای عصرونه دخترمم عدسی می ذاشتم 😋😋
از بس که فکرم مشغول بود عدسا رو اشتباهی ریختم تو قابلمه قورمه سبزی ولوبیا را ریختم تو قابلمه عدسی واصلا متوجه نشدم 😖😖
یک ساعت بعدش شدهرم زنگ زد وگفت بریم بیرون یه دوری بزنیم حالت بهتر بشه ومن رفتم زیر قابلمه ها را کم کردم واصلا نگاهشون نکردم
ازشانس بدم رفتیم ویک ساعت مونده به شام برگشتیم و وقتی خواستم ادویه قورمه را اضافه کنم تازه متوجه گند کاریم شدم 🤮🤮
بیچاره شوهرم وپسرم دلشون صابون زده بودن بعد چند ماه قراره قورمه سبزی بخورن🤨🤨🤨
بنابراین مجبور شدیم طبق روال هرشب یه شام سبک میل کنیم😜
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
زن و شوهر با هم دعوا میکنن
مرده زنگ میزنه به مادرش میگه:
مامان من میخوام زنمو تنبیه کنم چند روزی میام خونتون😢
مامانش میگه : نه پسرم زنت به یه تنبیه بزرگتر نیاز داره!
من میام خونتون😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یه روز رفته بودم فنی حرفه ای
با دوستم بودیم بعد همینجور که نشسته بودیم دختر عمم اومد
بعد به چشمم آشنا اومد ولی گفتم شاید دارم اشتباه میکنم چیزی نگفتم یه چند دقیقه هی نگاش کردم اونم نگام کرد دیگه تهش گفتم ببخشید شما خانوم فلانی نیستین؟ 🧐🤔
اونم گفت چرا شما منو از کجا میشناسید؟؟😳😳
یهو گفتم دخترعمه چطوری خوبی اونم تعجب کرده بود میگف همش به چشمم آشنا میومدی چقدر تغییرررر کردی!!!!
دوستم همینجوری نگام میکرد و یهو زد زیر خنده گفت چطور فامیلی هستین که همو نمیشناسین 😂😂😂
موندم چی بگم (اخه دختر عمم یه شهر دیگست برا همین فکر نمیکردم بیاد شهرمون)
واقعا برا خودمم سوال بود چطور نشناختیم همو؟!؟!؟!
وکلی خندیدیم به کارمون😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
راننده تاکسی داشت از بدبختیاش میگفت.
گفتم حاجی بسه دیگه منم کلی بدبختی دارم.
گفت یکیشو بگو.
گفتم شیر آب سرد دستشوییمون خراب شده، پنج ثانیه بیشتر وقت ندارم خودمو بشورم!
وسط اتوبان دستی رو کشید قفل فرمونو درآورد. منم جیغ زدم دویدم تو بیابون 😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
خونه مامانبزرگم نزدیک خونه خودمونه
منم امروز میخواستم برم اونجا
خلاصه تنهایی داشتم میرفتم یهو دیدم یکی پشت سرم داره میاد داره میگ خانوم خانومم عزیزم عسل خوردنی من😑😐
منم که فک میکردم حتما با کس دیگهایه بخاطر همین سرخوش به راهم ادامه دادم ولی دیدم نه هرچی بیشتر میگذره این منو با الفاظ عجق وجق تری صدا میکنه😐😱
برگشتم نگاش کردم گفت بخورمت
منم بچه بی ادبی نیستمااا ولی اینقد ناراحت شدم میخاستم بگم تو گوه میخوری 😡
اشتباهی گفتم مگ تو گوه خوری😐😤😂
پسره اینجوری شد😳
بعدشم سرشو انداخت پایین برگشت رفت😖
میخاستم بشینم وسط خیابون خودمو بزنم با این طرز حرف زدنم😪😑🤦🏻♀
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یه آموزشگاه بود میرفتم دوره خیاطی اونجا چند نفر دیگم بودن خلاصه باهم دوست شدیم😇
یه روز با یکی از دوستام رفتیم ایستگاه اتوبوس که بریم خونه
همینطور که باهم صحبت میکردیم
یه خانمی اومد سنش از ما خیییلی بیشتر بود تقریبا پشت سر دوستم وایستاده بود
منم گفتم زهرا(اسم دوستمه)ب پشت سرت اصلاااا نگا نکن یه خانمی هست ینی کپ خودته اگه هم سنت میبود انگار دوقلوته
اونم میگف جدی؟ گفتم اره یه جوری برگرد نفهمه🙊
اینم اروم صورتشو برگردوند دیدم خیلی صمیمی باهم حال واحوال کردن منم اینطوری😳😳😳
دیدم دوستم برگشت گف خواهر بزرگمه😌😌
منو میگی یه خنده ای منو گرفت😂😂😂😂😂مگه میتونستم جلوشو بگیرم
هنوزم بعضی وقتا یادش میفتم میگم زهرا یادته باز کلی میخندیم باهم😂😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
مادر من یه پسر عمه فوق العاده خجالتی داره که چند سال پیش اتفاقی اومد خواستگاری دختر عموم و اینکه خب ما شهرمون کوچیکه و نسبت فامیلی هم داشتند و چون تولد دختر عموم نزدیک بود از اونا اصرار که اگه راضیه روز تولدش حلقه بیاریم 😐
خب تا اینجا داشته باشید
شاید باورتون نشه ولی بعد از عقدشون دختر عموم واقعا شوهرش رو دوست داشت و عاشقش شده بود 😁
ولی همسرش بی احساس و خجالتی بود
یبار دختر عموم میره براش شورت میخره 😂🤦
سر همین موضوع طلاق گرفتند 🤧
شروع بدبختی شون همین بود بخدا
میگفت چجوری این دختره اجازه داده به خودش اصلا روش شده برای من شورت گرفته 🤔
نمیدونم بخندم یا گریه کنم ولی من خودم اوایل نامزدی میترسیدم برای شوهر خودم شورت بخرم 😅
البته منطقی بخوای فکر کنی آدم هم نبودند و بهتر که طلاق گرفتن بدبخت دختر عموم ولی عاشقش بود😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
حالا که صحبت از دسته گلای همسریه اول اینو بگم اوایل ازدواج 8 ماه یه شهر دیگه بودیم و بعدش اسباب کشی کردیم واومدیم شهر من مامان وبابام اومدن کمکمون که وسایلو که بیسترش جهیزیه من بود ونوووو جمع کنیم صبح زود کامیون اومدو بار زد من همراه مامان وبابام زودتر از وسایل حرکت کردیم وهمسرم موند تا همه وسایلو بار بزنن بعد بیاد وقتی داشتم خونه رو میچیدم احساس کردم یه چیزی کمه😐بعله مبلای راحتی نبود از همسرم پرسیدم اونم درکمال ارامش گفت تو کامیون به سختی جا میشدن منم دادم به باربرا واسه خودشون🙄واونجا بود که فهمیدم من دانشمندترین والبته دست ودلبازترین مرد زمین ازدواج کردم😐
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یه بار دانشگاه بودم. شوهرم یه جای خیلی خیلی کوچیکی رو باید رنگ میزد.حالا بماند که بعد از یک سال و اندی بالاخره تصمیم گرفت رنگ بزنه و بابت همون جای کوچولو چققققققققدر رنگ خرید
. ولی فکر میکنین رنگو توی چی درست کرد؟ بخدا هر کسی جواب درست بگه بهش جایزه میدم....
آخه به عقل جن هم نمیرسه! من موندم چه جوری به ذهن خودش رسید!!! به هر حال زمان دانشجوییش از نخبه های مملکت بودن دیگه. باید یه جایی تو زندگیش علاوه بر درس خوندن نشون بده نخبه بودنش رو...😐
تو تابه چدن😐😐😐😐بعد هم فکر کرد اگه بذاره رنگ باقی مونده خشک بشه، تابه راحت تر تمیز میشه!!!😐
ولی بعدش که دید تمیز نمیشه با کاردک افتاد به جون تابه، و آخر هم تابه بی نوا راهی سطل آشغال شد😭یه همچنین موجوداتی هستن!!!
خداییش وقتی برگشتم و واسم تعریف کرد، خودش تا دو ساعت داشت به کارش میخندید
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
من کلاسای آموزشگاه رانندگی میرم سرکلاس بودم یه دفعه این سرهنگه داشت یکربع آخر باجدیت همرو نصیحت میکرد
میگفت مثلا این جوونا سوارماشین هستن پیش ما خلاف میرن میگن نیگا یارو چی؟؟؟؟؟؟؟؟(سرهنگه این جای صحبتش دستشو گذاشت روسرش به نشانه شاخ گاو که یعنی مارو گاو فرض میکنن )
یه دفعه سرهنگه گفت مارو چی فرض میکنن یه پسره از ته کلاس داد جناب خررررررر یعنی کلاس ترکید گفت مگه خر شما شاخ داره پسره خودش از کلاس رفت بیرون😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
روزی که ما رفتیم محضر عقد کنیم بعد از محضر قرار بود همه بیان خونه ما
فامیل همسری هم سه چهار تا ماشین بودن منم که خودم رانندگی میکردم
توی ماشینم مامان بزرگمو مامانمو خواهرام بودن که هیشکدوم رانندگی بلد نبودن( پدرم فوت کرده و داداشم ندارم)
خلاصه که همه ماشینا با هم راه افتادیم و
منم همش میخواستم جلوی فامیل همسری خودمو ریلکس نشون بدمو بگم رانندگیم فوله☺️☺️
گاهی تازه از اونا سبقتم میگرفتم با قیافه ای ریلکس ولی درونم پر استرس بود....
خلاصه بسلامتی رسیدیم خونه ما
برادرشوهرم از ماشینش پیاده شدو گفت عروس خانوم دستی رو بده پایین😂
بوی لنت بود که همه جا رو برداشته بود و
نیشخند های فامیل همسری که جمع شدنی نبود😬😬
و من بد بخت😥😥
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿