منم مثل اون خانمی که شوهرش براش چسب حرارتی خریده بود
حامله بودم دلم ترشی میخواست 😁
به شوهر گفتم دلم ترشی میخواد رفت یه سطل ترشی کلم خریده بود 😋😂منم خب دلم میخواست هی میخوردم
شوهرم تا وقتی زایمان کردم هی ترشی میگرفت 😆😐
وقتی زایمان کردم بیمارستان شوهرم اومد کارای ترخیصم رو انجام داد اومدیم خونه بعد گفت اگه گفتی چی برات گرفتم ؟😍😍
منم ذوق کردم گفتم نمیدونم خودت بگو 🙊
اقا گفت چشاتو ببند چشامو بستم بعد باز کردم دیدم یه سطل بزرگ ترشیه 🤣
اصلا به فنا رفتم گفتم چرا یه سطل گرفتی 🤔
گفت اخه دلت میخواد
گفتم اون موقع ویار داشتم الان که بچه به دنیا اومده دیگه🤦♀
هر دو تامون با مادر شوهرم هم پیش بود مردیم از خنده 😂😉 راستی بچم دختر بود الان دو سال و نیمشه 😍 یه دخمل شیرین☺️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
پسر کوچیکم خیلی زبون داره ماشاءالله
با اینکه ۴ سالش بود ولی خیلی حاضر جواب بود😍
علاقه خاصی هم به پسرعموهاش که تقریبا هم سن خودش بودن داشت
یه روز عموش زنگ زد میام دنبال(امیرعلی، پسرم😊)که ببره خونشون با بچه هاش با هم بازی کنند.
شوهرم که می دونست امیرعلی خوشحال میشه
گفت:امیرعلی یه خبر خوب برات دارم!
عمو داره میاد دنبالت!😊
امیرعلی هم چیزی نگفت😑
بعد باباش گفت :نمیخوای تشکر کنی؟
گفت مگه تو گفتی عمو بیاد دنبالم که ازت تشکر کنم!!
قیافه باباش😳
بعد باباش گفت: نه ...... ولی خوب من بهت خبر خوب دادم!
امیر علی:فعلا که عمو نیومده
هر وقت اومد ازت تشکر میکنم😳😳😄😄😄
من😂😂
شوهرم😳😅😅
امیرعلی😏😏
واقعا در برابر منطق بچه ۴ ساله کم آوردیم😄😄😄
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
برای پسر بزرگم رفتیم خواستگاری (من و همسرم و پسر بزرگم، یعنی داماد😄)
ولی چون هنوز هیچی قطعی نبود
پسر کوچیکم رو نبردیم
گفتیم مبادا پیش فامیلا لومون بده
خلاصه چند دفعه رفتیم و اومدیم و هر بار هم امیرعلی (پسرکوچیکه)رو خونه یکی از فامیلا می گذاشتیم 😄😄
تو خونه هم برای اینکه امیر علی نفهمه ، مدام در مورد خواستگاری و دختره و خانوادش به زبان ترکی حرف می زدیم ☺️
خیالمون هم راحت بود همه چی سکرت هست!
تا اینکه خواهر شوهرم زنگ زد و با دلخوری اطلاعاتی بهم داد که پام چسبید به زمین!!
منم متعجب که هیچ کی از موضوع خبر نداشت😳😳
فکر می کنید کی بهش اطلاعات داده بود!
بله پسر کوچیکم، ترکی متوجه می شده!
ولی اصلا به روی خودش نمی آورده، چون نمی تونست ترکی حرف بزنه، من فکر کردم حالیش نمیشه😢😢
واقعا من بهش ترکی یاد ندادم😢
هیچ وقت فکر نمی کردم حرفهای ما رو بفهمه!
خلاصه بعد کلی اطلاعات که به عمش داده بود
گفته بود:فقط مامانم گفته عمه اینا نفهمن!🙈😓
حالا پسرم حدود ۵ سالشه!😭😂😂
هیچی دیگه هم همه چی لو رفت
هم ازم دلخور شدن!
ولی مهم اینکه یه عروس ماه و خوشگل و خوش اخلاق گیرم اومد☺️☺️☺️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یه شب خونه داداشم اینا بودیم
شام و پذیرایی...
موقع اومدن داداشم گفت:کمی و کسری بود دیگه ببخشید
منم یه قیافه ای گرفتم و گفتم:
زَنده ی خدا بنداداش کلی زحمت افتادن😳😳
خواستم بگم بنده ی خدا زنداداش کلی زحمت افتادن😂😂
تا یه مدت همه می گفتن
زَنده ی خدا بنداداش !!😄😄😄
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
شوهرم کارش جوریه که بعضی وقتها باید غذا ببره با خودش
منم اخلاقم طوریه ک اگه از گشنگی بمیرم چیزی بدون شوهرم نمیخورم 😄😍
عادت کردیم باهم غذا میخوریم همیشه
ماه رمضون بود و افطار میخواست سرکار باشه
منم براش افطاری مفصل آماده کردم و گفتم چیکار کنم چیکار نکنم که بهش بچسبه تنهایی
اومدم رو کلی کاغذای رنگی حرفای عاشقانه نوشتم و چسبوندم روی تمام ظرفایی که براش گذاشته بودم (روی بطری شربت نوشتم گوارای وجودت عشق زحمت کشم روی بسته خرما و زولبیا نوشتم نوش جونت که مث لبات شیرینن 🙈😄) و کلی حرفای دیگه از قضا اونروز یکی از دوستاشم میبینه ک اونم افطاری آورده بوده و اومده پیشش باهم نشستن. میگف سفره پهن کردیم باز کردم سبدمو دیدم کاغذا همینطوری چشمک میزنن دوستمم کنجکاو که اینا چیه 🥺🤣.
میگه وقتی دیده کلی خندیده و گفته خوشبحالت منم باید ازدواج کنم 😂.
شوهرمم کلی خوشحال شده بود که اونجا هم نذاشتم تنها بمونه و هواشو داشتم همون لحظه دیدم پیام اومد و تشکر کرده بود 😍
زندگیو همین چیزا قشنگتر میکنه 💃😍
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دستشویی حرم بودم(مشهدیم) اونجام خلوووت کلا ۳ نفر توش بودن ۱ نظافت چی هم بود
یه دختر بچه ۴/۵ ساله ی عرب رفت دستشویی اومد بیرون پشت سرش به صورت اتوماتیک سیفون کشیده شد😂😂
این بدبخت گرخید
دوباره رفت تو دست شویی بلند داد زد بسم الله الرحمن الرحیم
بعد اومد بیرون تا در خروجی با جیغ و داد بسم الله میگفت😂😂
مام کف دستشویی ولو بودیم قهقه میزدیم😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
سوتی من واسه روز عقدمه
از ارایشگاه اومدم و هیجان زده وارد سالن شدم ک سراسر مهمان بود😍
همه برای تبریک بلند شدن و منم برای خوش امد گویی رفتم جلو و مشغول خوش امد گویی و تشکر کردن بودم ک حس کردم ی جای کار میلنگه...🧐
دقت کردم دیدم در جواب مبارک باشه مهمان ها میگم ممنون خوشبخت بشن🤦♀🤦♀
وای وقتی فهمیدم چی دارم میگم انگار ی سطل اب یخ ریختن رو سرم
یکی نبود بگه اخه بزغاله عقده خودته کیا خوشبخت بشن...😐😐
.................💑.................
🍃 🌸 🌸🍃
💕 @TasvireZendegii 💕
شوهرم میخواست مسابقهٔ تلویزیونی شرکت کنه؛ از اینا که یه سوال طرح میکنن براش جایزه میذارن.
جوابو بهش گفتم؛ وقتی فرستاد، ازم پرسید: جایزهش چه قدر بود؟ گفتم هشتصد هزار تومن. گفت: خیله خب، خوبه😍. پسر برادرش که هشت سالش بود، برگشت خیلی جدی به شوهرم گفت: عمو اگه برنده شدی، ۲۵ هزار تومنشو میدی به من؟ شوهرمم نگفت واسه چی میخوای. فقط گفت: باشه ۲۵ تومنش مال تو. که برادرزادهش ادامه داد: میخوام از دخترخالهم اسکاچ بخرم!😕😐😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
مامانم مریض شدن ( حالشون خیلی بده دعا کنین خوب بشن😢)
از جاشون بزور بلند شدن گفتن بیا ببین تب دارم یا نه ☹️🤨
منم عجله داشتم ، اومدم دستمو بزارم رو پیشونی مامانم ، یعنی نگم براتوووون😂
همچین محکم کوبوندم تو پیشونی مامانم ، مامانم رو تخت دراز شدن😂🤨
میومدم مامانمو بلند کنم باز از خنده دستشونو ول میکردم محکمتر از سری قبل میوفتادن رو تخت😫😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
ما برای اولین بار رفته بودیم خونه زن داداشم برای آشنایی دیدیم کل فامیلشون جمعن و تو همون جلسه از قبل بین خودشون رو یه مهریه خیلی سنگین توافق کردن😐
و به ما هم اعلام کردن 😒
برادر منم فوق العاده مظلوم و بی سر و زبونه و هیچی نگفت ما اومدیم خونه و هر کدوم یه جوری به برادرم میتوپیدیم که ما اگه کل زندگیمونم بفروشم یک دهم این مهریه نمیشه و ...نباید زیر بار میرفتی اصلا مگه قرار به آشنایی بیشتر نبود اینا خودشون بریدن و دوختنو...😒😒
برادر زاده 5 سالم دید اوضاع اینجوری همه در حال سرزنش کردنن یهو با لحن عصبانی گفت اه منم رفتم دستشویی شون جیشم😒😒نیومد!!!!!!!
کل خونه رفت رو هوا😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
یه جا خونده بودم در مورد ایده های عشقولانه ، چند تاش رو اجرا کردم که همش با شکست مواجه شد!!!!!! کلی خرابکاری کردم😐
پیشنهاد داده بودن که برگ گل بزارین پشت آفتابگیر ماشین که وقتی همسرتون ازش استفاه کرد برگ گلها بریزه و سورپرایز بشه ! منم این کار رو کردم و چون همیشه همسرم جلوی پارکینگ افتابگیر رو باز میکنه خیالم راحت بود که مسئله ای پیش نمیاد اما از شانس بنده اون روز آفتابی نبوده و توی اتوبان افتابگیر رو استفاده میکنه و یهو برگها و نوشته ها میریزه روی سرش و بنده خدا میترسه و هول میشه و تصادف میکنه!!!! البته تصادف جزئی بود اما دعوام کرد😐😐😐
😂😂😂
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
من یه اشتباه کلامی که دارم اینه که اگه یه کلمه را چند بار تکرار کنم ناخودآگاه دوباره میاد سر زبونم و دوباره میگمش
یکی از اقواممون فوت شده بود ما رفتیم مجلس ترحیم
یه داداش دارم هفت سال از من کوچیکتره و از دیوار صاف بالا میره از بس شیطونه
همونجام یه خرابکاری کرده بود برا اینکه طولانی نشه نمیگم چیکار کرده بود.
خلاصه من و مامانم داشتیم میومدیم بیرون مدام بازخواستش میکردیم و میگفتیم خاک تو سرت که اینکارو کردی . چرا اینکارو کردی خاک تو سرت
تا رسیدیم به دختر و همسر مرحوم مادرم تسلیت گفت و من اومدم بگم هر چی خاک اون مرحومه بقای عمر شما باشه گفتم هر چی خاک اون مرحومه تو سر شما باشه ...😢😢😂😂😂😂😂
کلا فضا چند لحظه سکوت شد هی من میخواستم ماستمالیش کنم نمیشد😂
کلا گریه همسر و دختر مرحوم بند اومد
من و مادرم معذرت خواستیم و سریع فرار کردیم
دیگه مادرم به جفتمون میگفت خاک تو سرتون بکنن
خدا کنه اینجا نباشه مگه نه منو می شناسه🙈
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿