eitaa logo
دنیای بانوان❤️
10.5هزار دنبال‌کننده
37.8هزار عکس
619 ویدیو
10 فایل
بخوانیم و بیاموزیم..... به زندگیمون نور ببخشیم...🍃 آیدی من @Hamraaaz تبلیغات پذیرفته میشود👇 https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
ما برای اولین بار رفته بودیم خونه زن داداشم برای آشنایی دیدیم کل فامیلشون جمعن و تو همون جلسه از قبل بین خودشون رو یه مهریه خیلی سنگین توافق کردن😐 و به ما هم اعلام کردن 😒 برادر منم فوق العاده مظلوم و بی سر و زبونه و هیچی نگفت ما اومدیم خونه و هر کدوم یه جوری به برادرم میتوپیدیم که ما اگه کل زندگیمونم بفروشم یک دهم این مهریه نمیشه و ...نباید زیر بار میرفتی اصلا مگه قرار به آشنایی بیشتر نبود اینا خودشون بریدن و دوختنو...😒😒 برادر زاده 5 سالم دید اوضاع اینجوری همه در حال سرزنش کردنن یهو با لحن عصبانی گفت اه منم رفتم دستشویی شون جیشم😒😒نیومد!!!!!!! کل خونه رفت رو هوا😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یه جا خونده بودم در مورد ایده های عشقولانه ، چند تاش رو اجرا کردم که همش با شکست مواجه شد!!!!!! کلی خرابکاری کردم😐 پیشنهاد داده بودن که برگ گل بزارین پشت آفتابگیر ماشین که وقتی همسرتون ازش استفاه کرد برگ گلها بریزه و سورپرایز بشه ! منم این کار رو کردم و چون همیشه همسرم جلوی پارکینگ افتابگیر رو باز میکنه خیالم راحت بود که مسئله ای پیش نمیاد اما از شانس بنده اون روز آفتابی نبوده و توی اتوبان افتابگیر رو استفاده میکنه و یهو برگها و نوشته ها میریزه روی سرش و بنده خدا میترسه و هول میشه و تصادف میکنه!!!! البته تصادف جزئی بود اما دعوام کرد😐😐😐 😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
من یه اشتباه کلامی که دارم اینه که اگه یه کلمه را چند بار تکرار کنم ناخودآگاه دوباره میاد سر زبونم و دوباره میگمش یکی از اقواممون فوت شده بود ما رفتیم مجلس ترحیم یه داداش دارم هفت سال از من کوچیکتره و از دیوار صاف بالا میره از بس شیطونه همونجام یه خرابکاری کرده بود برا اینکه طولانی نشه نمیگم چیکار کرده بود. خلاصه من و مامانم داشتیم میومدیم بیرون مدام بازخواستش میکردیم و میگفتیم خاک تو سرت که اینکارو کردی . چرا اینکارو کردی خاک تو سرت تا رسیدیم به دختر و همسر مرحوم مادرم تسلیت گفت و من اومدم بگم هر چی خاک اون مرحومه بقای عمر شما باشه گفتم هر چی خاک اون مرحومه تو سر شما باشه ...😢😢😂😂😂😂😂 کلا فضا چند لحظه سکوت شد هی من میخواستم ماستمالیش کنم نمیشد😂 کلا گریه همسر و دختر مرحوم بند اومد من و مادرم معذرت خواستیم و سریع فرار کردیم دیگه مادرم به جفتمون میگفت خاک تو سرتون بکنن خدا کنه اینجا نباشه مگه نه منو می شناسه🙈 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
مامان بزرگم همیشه قبل از اینکه ما بریم خونشون، آدامس هاشو قایم می‌کنه😐🤦🏻‍♀💔 یه روز زنگ زده بود که آرههه از دست شما میاین اینجا هی آدامسای منو میخورین منم قایم کردم نمیدونم کجا گذاشتمشون🙂😂 یهو داداش ۶ سالم برگشت گفت: مامان جون برو تو اتاق بالا توی کمد کتابخونه قفسه زیر حوله ها کنار چمدون زیر کاموا ها دقیقا رو به روی تنبک دایی حمید ی کشو بود ک بابا جون جورابای نو میزاشت توش همونجاس😐🤣🤣🤣 بعد مامان بزرگم هنگ بود می‌گفت چطوری فهمیدییی یهو داداشم برگشت گفت بو میکشم😐😐😐😭🤣 دیگه مامان بزرگم تصمیم گرفته تو داشبورد ماشین بابابزرگم زیر دستمال لوله ای قایم کنه داداشم نفهمه🤣 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
ما خونمونو گذاشته بودیم واسه فروش یه خانوم و اقای مسن اومدن واسه دیدن خونه که یه پسر جوون هم همراهشون بود و منم تنها بودم تو خونه... رفتم در حیاط رو باز کردم اومدن داخل اون خانوم و آقا رفتن داخل خونه و منم به رسم ادب به پسره گفتم بفرمایین اونم وایستاده بود و میگفت نه شما بفرمایین🤦‍♀ دیدم هر چی اصرار میکنم نمیره اومدم خودم برم🚶‍♀ولی دمپاییم چسبیده بود به پام-خیس بود-هرررر کار میکردم در نمیومد😐 منم پامو تکون تکون میدادم تا موفق بشم اما دمپاییه چسبیده بود منم اعصابم خورد شد پامو یه جوری تکون دادم که دمپاییه از پام در اومد و از پله‌ها افتاد و خورد به در دستشویی😂 پسره هم داشت از خنده میترکید😭😂منم اومدم درستش کنم گفتم خیسه در نمیاد😂😂😂 ایندفعه دیگه خودمم زدم زیر خنده و رفتم داخل خونه اخرشم اونا خونه رو نخریدن فقط ابروی من رفت😂😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
یه بار هم مامانم تو عروسی یکی از فامیل ها با زن عموم قهر بودن، من که نمیدونم بزرگتر کجا بودم میخواستم آشتی شون بدم، از اول مجلس تا آخر تو دل زن عموم و دختر عموم نشسته بودم و باهاشون حرف میزدم، حالا اونا هم محل بهم نمی دادن، من مثلا تریپ فداکاری برداشته بودم که این رفتارها رو به جون میخرم😭 چقدر زشت بهم بی محلی میکردن و من عین ... چسبیده بودم بهشون، همه هم نگاه میکردن چون میدونستن مامانم اینا با هم قهرن، آخرش هم زن عموم همه جا رو پر کرده بود که این پسرم و میخواسته اینطوری منت مون رو میکشیده، خدا شاهده فقط جَو گیر بودم، حالمم از اون پسر عموم به هم میخورد همیشه😂  توروخدا بهم دلداری بدین، این یکی خاطره خیلی اذیتم میکنه😂😂😂 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
به سلامتی مامانم که هر وقت بهش میگم مامااااان! میگه😁 : درد...! به سلامتی بابام که هروقت بهش میگم باباااااا! میگه😠 : من بابای تو نیستم... من موندم اینا از کجامیفهمن من دراون لحظه پول میخوام ؟؟!🤔😉🤑😂 اه... 😕😕 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
من وقتی بیکارم الکی عکس پروفایل ملتو نگاه میکنم نیم ساعت پیش رفتم پروفایل یه همسایه قدیمی که ما ه وا ره نصب میکنه یادم رفت پروفایلو ببندم گوشی رو دادم دست دخترکوچیکه ام شاید بازی کنه خوابش بگیره الان که نگاه کردم واسه این نصاب ماه واره چند تاااگل وقلب و بوس فرستاده😢😭 دارم دیوونه میشم عکس یارو"""نشسته بر دوپا سیگار در دست بایه شلوار مزخرف وسط گل و گیاه یعنی ابرو برام نذاشت بچه😫😫 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
ی بار ناهار دمی برنج گذاشتم رفتم پایین بعد بوی سوختگی پیچید تو ساختمون 😱😱 سریع امدم بالا دیدم بله ته دیگش داره جزغاله میشه حس ششم خبردار شد الان قوم فضول میان بالا برای سرکشی و کاراگاه بازی 😂😂 سریع قابلمه رو عوض کردم و قابلمه سوخته رو مخفی کردم شروع کردم غذا رو بکشم دیدم خواهرشوهرم بادخترش که ۵سالش بود امدن بالا کنجکاوی منم شروع کردم ب غذا خوردن تعارف هم نکردم خودم تمومش کردم برای اونام ی لیوان اب بردم که گلوشون خشک نشه 😄😄😄 قیافه خاندان فضول 😳🧐🤨 قیافه کودک درون من 🤪😜🤩 بله اینجوریاس همیشه سرعت العمل و هوش باهم استفاده کنید 😁 @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿
آنچه برای خواندش به کانال دعوت شده اید👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 درددل مریم اعضای کانال که با پسر عموش ازدواج میکنه ولی شب عروسی👇 https://eitaa.com/beheshtezendegii/3552 سمیرا👇 https://eitaa.com/beheshtezendegii/6404 گلزار👇 https://eitaa.com/beheshtezendegii/15577 شکر👇 https://eitaa.com/beheshtezendegii/24706
🍃🍃🍃🍃 خاطره ای عجیب از شب اول ازدواج
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🍃 خاطره ای عجیب از شب اول ازدواج
سلام شوهر من شب عروسی منو گذاشت تو خونه خودمون رفت گفتم کجا گفت میرم خونه مون گفتم خونه ما اینجاست گفت نه میرم پیش مامانم تو هم پاشو برو خونه مامانت قبول نکردم و تنها خوابیدم گفتم زشته اخه خونه مون پر مهمون بود ولی اون رفت چند سال بعدش قهر کرد رفت سه ماه خونه مامانش چند سال بعدش دوباره رفت شش ماه خونه مامانش و من با دو تا بچه موندم تنها اگه مادرش شب عروسی محبت بی جا نمیکرد و راهش نمیداد و میگفت من برات زن گرفت برو تو خونه خودت شاید بند نافش کنده میشد و دیگه هی تکرار نمیشد هنوزم که هنوزه بعد بیست سال خونه مادرشو خونه اصلیش میدونه و هیچ حس مسئولیتی نداره @beheshtezendegii 🌿...........😇.........🌿