به سلامتی مامانم که هر وقت بهش میگم مامااااان!
میگه😁 : درد...!
به سلامتی بابام که هروقت بهش میگم باباااااا!
میگه😠 : من بابای تو نیستم...
من موندم اینا از کجامیفهمن من دراون لحظه پول میخوام ؟؟!🤔😉🤑😂
اه... 😕😕
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
من وقتی بیکارم الکی عکس پروفایل ملتو نگاه میکنم نیم ساعت پیش رفتم پروفایل یه همسایه قدیمی که ما ه وا ره نصب میکنه
یادم رفت پروفایلو ببندم گوشی رو دادم دست دخترکوچیکه ام شاید بازی کنه خوابش بگیره
الان که نگاه کردم واسه این نصاب ماه واره چند تاااگل وقلب و بوس فرستاده😢😭
دارم دیوونه میشم
عکس یارو"""نشسته بر دوپا سیگار در دست بایه شلوار مزخرف وسط گل و گیاه
یعنی ابرو برام نذاشت بچه😫😫
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
ی بار ناهار دمی برنج گذاشتم رفتم پایین بعد بوی سوختگی پیچید تو ساختمون 😱😱
سریع امدم بالا دیدم بله ته دیگش داره جزغاله میشه حس ششم خبردار شد الان قوم فضول میان بالا برای سرکشی و کاراگاه بازی 😂😂
سریع قابلمه رو عوض کردم و قابلمه سوخته رو مخفی کردم شروع کردم غذا رو بکشم دیدم خواهرشوهرم بادخترش که ۵سالش بود امدن بالا کنجکاوی
منم شروع کردم ب غذا خوردن تعارف هم نکردم خودم تمومش کردم برای اونام ی لیوان اب بردم که گلوشون خشک نشه 😄😄😄
قیافه خاندان فضول 😳🧐🤨
قیافه کودک درون من 🤪😜🤩
بله اینجوریاس همیشه سرعت العمل و هوش باهم استفاده کنید 😁
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
آنچه برای خواندش به کانال دعوت شده اید👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
درددل مریم اعضای کانال که با پسر عموش ازدواج میکنه ولی شب عروسی👇
https://eitaa.com/beheshtezendegii/3552
سمیرا👇
https://eitaa.com/beheshtezendegii/6404
گلزار👇
https://eitaa.com/beheshtezendegii/15577
شکر👇
https://eitaa.com/beheshtezendegii/24706
دنیای بانوان❤️
🍃🍃🍃🍃 خاطره ای عجیب از شب اول ازدواج
سلام شوهر من شب عروسی منو گذاشت تو خونه خودمون رفت
گفتم کجا گفت میرم خونه مون گفتم خونه ما اینجاست گفت نه میرم پیش مامانم تو هم پاشو برو خونه مامانت قبول نکردم و تنها خوابیدم گفتم
زشته اخه خونه مون پر مهمون بود ولی اون رفت
چند سال بعدش قهر کرد رفت سه ماه خونه مامانش
چند سال بعدش دوباره رفت شش ماه خونه مامانش و من با دو تا بچه موندم تنها
اگه مادرش شب عروسی محبت بی جا نمیکرد و راهش نمیداد و میگفت من برات زن گرفت برو تو خونه خودت شاید بند نافش کنده میشد و دیگه هی تکرار نمیشد
هنوزم که هنوزه بعد بیست سال خونه مادرشو خونه اصلیش میدونه و هیچ حس مسئولیتی نداره
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
خواستگاری عجیب من👇
قبل محرم من یه خواستگار داشتم،وقتی باهم تنها شدیم یعنی رفتیم داخل اتاق من صحبت کنیم بهم گفت در اتاق رو ببند...من رو هم انداختم،گفتم شاید فکر میکنه صدا میره بیرون...
هنوز ننشسته بودم که گفت یه نظر برای پسر روز خواستگاری حلاله😐😐میخوام شما رو ببینم😐😐😐
وای اکر بدونید من دختری چادری بودم اون لحظه چه حالی پیدا کردم😞😞
گفتم حتما درون من چیزی دیده که همچین خواسته ای داره...😔😔
همون لحظه بابامو صدا زدم و کفتم این آشغال رو از خونه بیرون بنداز...
تجربه ی خیلی بدی بود....😔
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
هم کفو بودن خیلی مهمه👇
شوهر سابقم روز اول میگفت نوکرتم ولی چند وقت که گذشت دستورات مادرش و خودش شروع شد...
هیز بود و خائن،یه روز دخترخاله ش اومد رفتند داخل اتاق....من اعتراض کردم که چرا با دختر خاله ت خلوت کردی؟؟؟مادرشوهرم میگقت:بتوچه دختره ی نکبت....
جلو چشم مادر و دخترخاله ش منو به کتک گرفت...اینقدر که بچم سقط شد😔😔😔
همون روز داداشم اومد دنبالم و تا میتونست ناصر روکتک زد و منو از اون زندان خلاص کرد...با پسرهمسایه ازدواج کردم و همون شب اول فهمیدم معنای کبوتر با کبوتر باز با باز....
شب اولی که واردح..ج.له ناصر شدم عین وحشی ها بهم پرید جوریکه از زن بودنم بدم اومد...
ولی محمد که میدونست از مردها ترس دارم.؛همون شب اول بهم گفت تا تو آمادگیشو نداشته باشی من کار نمیکنم...
هم کفو بودن خیلی مهمه عزیزان❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
عاشقی نابجا👇
منم یه روز دلم رفت پی پسری که داخل بنگاه محله کار میکرد....
هرچی بابام میگفت پریسیماه این پسره رو من میشناسم،بابا ننه ی درست و حسابی نداره توی گوشم نمیرفت... میگفتم من عاشقشم میخوامش،عاشق چشمهای سبز و وحشیش شده بودم....
سن بلوغ بودم و عاااااشق و بی عقل....
خودمو توی لباس عروس کنارش تصور میکردم و قند توی دلم آب میشد وقتی به شب اول عروسیمون فکر میکردم....😍😍
بابام میگفت دختر منو سکته نده بشین پای درس و مشقت ولی من گفتم الا و بلا همین....
دوروز قبل از عقدمون بود که یه دختر با یه تیپ ضایع و بی حجاب اومد جلوی در خونمون...
به مادرم گفته بود بگو دخترت بیاد پایین کارش دارم...
رفتم پایین حتی چندشم میشد نگاهش کنم..
دختره با پررویی تمام برگشت گفت:تو میخوای زن داوود بشی؟؟؟؟
گفتم:شما؟؟؟
گفت:دختری که دختریم رو گرفت با وعده ی اینکه میخواد بیام خواستگاریم...ته مونده ی من برای تو....
تفی توی صورتم انداخت ورفت...
خیلی سال از اون قضیه میگذره ولی هربار دست میکشم جای اون تف تا یادم نره که حقم بود...
وقتی کسی اصل ونسبش رو فراموش کنه بایدم ته مونده ی دختری مثل اون گیرش بیاد...
خدایارم بود که زود فهمیدم و همه چی روکنسل کردم و با عادل که یکی مثل خودم بود عروسی کردم.....
دخترها اصل و نسب خیلی مهمه،خیلییییی....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿