دنیای بانوان❤️
هم کفو بودن خیلی مهمه👇
شوهر سابقم روز اول میگفت نوکرتم ولی چند وقت که گذشت دستورات مادرش و خودش شروع شد...
هیز بود و خائن،یه روز دخترخاله ش اومد رفتند داخل اتاق....من اعتراض کردم که چرا با دختر خاله ت خلوت کردی؟؟؟مادرشوهرم میگقت:بتوچه دختره ی نکبت....
جلو چشم مادر و دخترخاله ش منو به کتک گرفت...اینقدر که بچم سقط شد😔😔😔
همون روز داداشم اومد دنبالم و تا میتونست ناصر روکتک زد و منو از اون زندان خلاص کرد...با پسرهمسایه ازدواج کردم و همون شب اول فهمیدم معنای کبوتر با کبوتر باز با باز....
شب اولی که واردح..ج.له ناصر شدم عین وحشی ها بهم پرید جوریکه از زن بودنم بدم اومد...
ولی محمد که میدونست از مردها ترس دارم.؛همون شب اول بهم گفت تا تو آمادگیشو نداشته باشی من کار نمیکنم...
هم کفو بودن خیلی مهمه عزیزان❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
عاشقی نابجا👇
منم یه روز دلم رفت پی پسری که داخل بنگاه محله کار میکرد....
هرچی بابام میگفت پریسیماه این پسره رو من میشناسم،بابا ننه ی درست و حسابی نداره توی گوشم نمیرفت... میگفتم من عاشقشم میخوامش،عاشق چشمهای سبز و وحشیش شده بودم....
سن بلوغ بودم و عاااااشق و بی عقل....
خودمو توی لباس عروس کنارش تصور میکردم و قند توی دلم آب میشد وقتی به شب اول عروسیمون فکر میکردم....😍😍
بابام میگفت دختر منو سکته نده بشین پای درس و مشقت ولی من گفتم الا و بلا همین....
دوروز قبل از عقدمون بود که یه دختر با یه تیپ ضایع و بی حجاب اومد جلوی در خونمون...
به مادرم گفته بود بگو دخترت بیاد پایین کارش دارم...
رفتم پایین حتی چندشم میشد نگاهش کنم..
دختره با پررویی تمام برگشت گفت:تو میخوای زن داوود بشی؟؟؟؟
گفتم:شما؟؟؟
گفت:دختری که دختریم رو گرفت با وعده ی اینکه میخواد بیام خواستگاریم...ته مونده ی من برای تو....
تفی توی صورتم انداخت ورفت...
خیلی سال از اون قضیه میگذره ولی هربار دست میکشم جای اون تف تا یادم نره که حقم بود...
وقتی کسی اصل ونسبش رو فراموش کنه بایدم ته مونده ی دختری مثل اون گیرش بیاد...
خدایارم بود که زود فهمیدم و همه چی روکنسل کردم و با عادل که یکی مثل خودم بود عروسی کردم.....
دخترها اصل و نسب خیلی مهمه،خیلییییی....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
عاشقانه حسینی👇
شب اول عقد ما حرم امام حسین بود😍
آقامون سید هستند😊
اگر بدونید چه شبی بود برامون...
هنوز خاطره ی اون شب باهامه...
از آقام حسین خواستم که زندگیم متبرک به حضورشون و پر از معنویت باشه😍
اسم دخترم زینب و اسم پسرم حسینه...
شاید باورتون نشه ولی ۸سال از ازدواجمون میگذره عشق همون شب اول رو به هم داریم..بیشتر شده ولی کمتر نشده...
عاشقانههمو دوست داریم و از خدا میخوام اون دنیا هم باهم باشیم...😍😊
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
کبوتر با کبوتر باز با باز👇
۱۷ساله بودم که عاشق رحیم شد... رحیم داخل محله ی ما کار میکرد،پسری جذاب بود ولی فرهنگش با ما خیلی تفاوت داشت...
خلاصه منم دختری۱۷ساله بودم که عاشق قد و قامت رحیم شده بودم..خودمو شب عروسی کنارش تصور میکردم و قند توی دلم آب میشد...
با وجود مخالفتهای پدرم ازدواج کردیم،بابام گفت برو ولی هروقت فهمیدی نمیتونی تحمل کنی در خونه م بروت بازه...بابام میدونست چه آینده ای در انتظارمه😔میگفت این پسره هم کفو ما نیست...
روزهای اول خوب بود و شعر عاشقانه برام میخوند،تا اینکه کم کم میگفت برواز بابات پول قرض بگیر،کتکاش شروع شد😔
توهیناش به حاج بابام،فحش نا..موسی به مادرم و خواهرم،یه روز به خودم اومدم دیدم واااای دیگه نمیتونم تحمل کنم،رفتم به پای آقام افتادم....
آقام پیشونیمو بوسید و گفت:کبوتر با کبوتر،باز با باز دختر....
با پسرداییم ازدواج کردم خوشبخت و خانم خونه ش شدم... و تازه فهمیدم منظور آقام از هم کفو بودن رو😔😔😔
دخترها با هم کفو ازدواج کنید...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
مطلقه بودن گناه نیست👇
مطلقه هستم ولی هیچوقت روی خودم ضعف نذاشتم...
من صبح تا صبح میرم باشگاه...بعد میام خونه و دوش میگیرم وبعدش میرم سرکارم...عصرها خودم رو به کافه دعوت میکنم😍
من کارمندم بانکم ولی دلم میخواد رشته پرستاری قبول شم و دارم درس میخونم با۲۸سال سن....
خواستم بگم هیچوقت برای شروع دیر نیست خانمهای خوشگل....
من زشت ترین صحنه عمرمو دیدم....چی بود؟؟؟؟
دیدن همسر سابقم با دوستم داخل یه مهمون سرا بغل هم،وقتیکه باهم میگفتن و میخندیدن...ولی شجاعانه وایسادم و زندگیمو از اول ساختم😊😊😊
.زندگیهاتون پر از آرامش...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
دختر کرد 👇
من یک دختر کرد هستم...اهل تسنن...
داخل دانشگاه با یک پسر اهل اصفهان و شیعه آشنا شدم...شما همتون میدونید که پدرهای کرد روی دخترشون خصوصا مذهبشون خیلی حساس هستند...
خلاصه وقتی علیسان اومد خواستگاری من،همه فامیل به پدرم گفتند اگر دختر بهش بدی نه ما نه تو...مگه پسر توی فامیل کمداریم که بدیش به یه غریبه اونم شیعه....
یه شب رفتم پیش بابام گفتم بابا من بدون اون میمیرم،شاید جسمم برای یکی دیگه باشه ولی روحمم همیشه به علیسان تعلق داره...
وای باورتون نمیشه پدر من که همیشه خیلی متعصب بود اونشب بغلم کرد و گفت هیچی ارزش اشک دخترمو نداره😍😍
ولی شب عروسی به علیسان گفت وای به حالت اشک دخترمو در بیاری😡😡😡
با تمام مخالفتهای فامیل زن علیسان شدم و الان کنار هم خوشبختیم☺️☺️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿