دنیای بانوان❤️
دختر کرد 👇
من یک دختر کرد هستم...اهل تسنن...
داخل دانشگاه با یک پسر اهل اصفهان و شیعه آشنا شدم...شما همتون میدونید که پدرهای کرد روی دخترشون خصوصا مذهبشون خیلی حساس هستند...
خلاصه وقتی علیسان اومد خواستگاری من،همه فامیل به پدرم گفتند اگر دختر بهش بدی نه ما نه تو...مگه پسر توی فامیل کمداریم که بدیش به یه غریبه اونم شیعه....
یه شب رفتم پیش بابام گفتم بابا من بدون اون میمیرم،شاید جسمم برای یکی دیگه باشه ولی روحمم همیشه به علیسان تعلق داره...
وای باورتون نمیشه پدر من که همیشه خیلی متعصب بود اونشب بغلم کرد و گفت هیچی ارزش اشک دخترمو نداره😍😍
ولی شب عروسی به علیسان گفت وای به حالت اشک دخترمو در بیاری😡😡😡
با تمام مخالفتهای فامیل زن علیسان شدم و الان کنار هم خوشبختیم☺️☺️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
عقد معنوی👇
شب اول ازدواج اول رفتیم حرم آقام امام رضا،اونجا شوهری از آقام رضا خواست که زندگیمون پر از معنویت و نور الهی باشه😍😍بهش گفت اگر بچه ی اولمون پسر شد اسمشو میذاریم رضا....
بعدشم رفتیم خونه خودمون و نماز شب اول ازدواج رو باهم خوندیم...بعدشم با چه حوصله ای گیره ی موهامو باز میکرد و چقدر غر میزد و میگفت این آرایشگرها چه بلایی سر شما میارن😂😂😂
وای تازه میخواستیم بخوابیم که همسایه طبقه پایینمون صدای بحثشون بالا رفت و یک بزن بزنی توی راهرو بود که نگو...😭😭😭
من به علی گفتم نکنه بعد چندسال خودمونم اینجور بشیم😭😭
ولی خداروشکر الان بهترین زندگی رو کنار هم داریم و اسم پسرمونم رضاست😊😊😊
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
عاشقی مروارید 👇
دوست من اسمش مروارید بود...عاشق ومعشوق و شیرین و فرهادی با یکی از پسران اقوامشون بودند...
ولی پدر دوستم میگه یا پسرعموت کمال یا هیچکس،حتی اکر خودتو بکشی حالا این پسر عموش یک پسر هوس باز لاابالی بوده😔
ولی چون طایفه ای بودند و روی اقوام خیلی متعصب پدرش میگه فقط کمال...
دختره میبینه راهی نداره چون زندگیش داره از بین میره...میره پیش مادربزرگش که زنی عاقل بوده و بهش میگه کمکم کن...مادربزرگه که میدونسته زندگی نوه ش با پسرعموش عاقبتی نداره به مروارید میگه شناسنامه ش روبرداره و با اون پسری که عاشقش بوده (رضا)برن شهر....
مادربزرگ آدرس یه دوستی روبهشون میده تا براشون کارهای صیغه و عقد ومحرمیت انجام بده....
روزیکه پدرمروارید میفهمه دخترش نیست توی روستا قیامتی به پا بود،جنگ قومی و قبیله ای....
ولی مادربزرگ میدونسته قضیه از چی قراره...
بعد از چند وقت رضا و مروارید برگشتن البته با مامور آگاهی که کسی باهاشون کاری نداشته باشه...
باور میکنید الان پسرعموی مروارید یک مرد معتاد موادفروش شده ولی رضا بهترین مغازه داره وپسری پاک ونجیبه....
خواستم بگم که کاش پدرومادرها بیشتر دقت میکردند و از روی تعصب تصمیم نمیگرفتند....
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
عشقی از جنس امام حسین👇
من از جنوب کشور راهی کربلا شدیم،اربعین و پیاده روی...
اونجا یه محمد نامی با مادرشون از خوزستان بودند...
دوستان اگر فیلم نجلا رو دیده باشین،شوهرم دقیقا همون مشخصات عبد رو داره😂😂
هم قیافه هم غیرتش،اینقدر داخل کاروان برای همه جان نثاری میکرد که پیرو جوون عاشقش شدند...
من کنار دست مادر ایشون نشسته بودم و عاشقی ما اونجا شکل گرفت...الانم حدود یکساله عقد هستیم😊
من عشقمو از آقام حسین خواستم...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
طلب عشق از یاااار👇
زینبم و یک سال آقا امام حسین طلبید برم کربلا به شدت دلم کربلا میخواستم و حالم گرفته بود ....
همیشه دوست داشتم اسم شوهرم محمد علی باشه ....
خلاصه من رفتم کربلا و از امام حسین خواستم اگر به من همسری بده که اسمش این باشه فاصله سنیشم همین چیزی که میخوام باشه و خلاصه همه چیش چیزی که میخوام باشه رو بهم بده منم نذر میکنم به یه قسمت از شهر که سطح پایینن رو یک هفته شام و نهار بدم (شاغلم) ....
آقا ما برگشتیم قم رفتم حرم حضرت معصومه گفتم خانم جان من به امام حسین سپردم به شما هم میسپارم....
به زندگی عادیم تو شهر خودم قم برگشتم
بعد از یک هفته توی خیابون یه خانومی تصادف کرده بود و مثل اینکه تاندون پاش کشیده شده بود و نمیتونست بلند شه منم سریع رسوندمش بیمارستان ...
اون خانم شمارمو گرفت به بهانه ای که اصلا بهش نمیخورد (چون وضع حالش خیییلی توپه و حتی اون روز تمام لباس هاش مارک بود )گفت برای کار میخوام منم بهش دادم ....
پس فرداش یه شماره ناشناس بهم زنگ زد
گفت برای امر خیر تماس گرفتم منم شماره ی مامانمو دادم بهش..
بعدها متوجه شدم اون خانم خاله ی شوهرم بود و برای خواهر زادش منو میخواسته 😍😍...
اسم شوهرم محمد علی هستش و فاصله سنیمون ۲سال دقیقا همون چیزی که میخواستم ...
الان سه سال از این ماجرا میگذره و من هرروز از خدا و امام حسین و حضرت معصومه تشکر میکنم بابت هدیشون...
نذرمم ادا کردم و یک هفته توی همون نامزدیمون به نیازمندا شام و نهار و صبحانه دادم ...
همسرمم که از کارم خوشش اومده بود گفت منم نذر میکنم همراه تو که یه بخشی از نیازمند هارو اطعام میدی منم یه بخش دیگشو اطعام بدم ...
خلاصه اینکه میخواستم بگم توی محرم امام حسین نگاه خاصی داره به تکتکمون
❤️❤️❤️❤️
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
پریچهر(#عاشقانه_ی_من)
روستای ما رسمه که دختر زود ازدواج کنه و همینطور با فامیل مخصوصا پسرعمو...خواستگار منم پسرعموم بود...
پدرم شدیدا موافق بودند...ولی من مثل برادر میدیدمش..و اینکه قلبم گرو عشق یکی دیگه بود...پسر همسایه ی دیوار به دیوارمون...از طریق دخترخاله ش میدونستم که اونم خاطرمو میخواد...
خلاصه گذشت تا اینکه قرار بله برون با پسرعمو گذاشته شد...(علیشاه)پسر همسایه وقتی فهمید موضوع جدیه اومد جلو خونه و گفت من پریچهر رو میخوام....
قیامتی به پا شد....ولی عاشق بود و عاشق بودم...
وقتی جسارتشو دیدم گفتم چرا من عشقمو بهش ثابت نکنم...همونجا جلو مردم روستا گفتم منم میخوامش....
نمیدونم این جسارتو از کجا آوردم ولی اگر اونروز حاج آقای مسجد وساطت نمیکرد شاید من الان زنده نبودم و زن علیشاه نبودم....😊
الان مادربزرگ هستم ولی هیچوقت از کارم پشیمون نشدم چون با دلم راه اومدم و عشقمو انتخاب کردم....
بعد از۳۰سال زندگی مشترک هنوز هم حاج آقامون بعضی مواقع موهامو میبافه و عاشقانه برام شعر میخونه....
الانم به بچه هام میگم هیچ چیزی توی زندگی ارزش عشق و دوست داشتن رونداره....❤️
زندگیهاتون برقرار...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿