دنیای بانوان❤️
#مریم(دختریکه به اجبار زن پسرعموش میشه ولی اتفاقات غیرقابل باوری در زندگیش پیش میاد.....)#درد_دل_اعض
وقتی رسیدم خونه چند ساعتی تو ذهنم بود و همش بهش فکر میکردم.اما سعی کردم بی خیالش بشم.هرچی بود الان متاهل بودم و دختر مجرد گذشته نبودم.فکر اینکه چقدر برای خودم رویا می بافتم منو یه خنده می انداخت.یه زمانی وقتی احسان جلوی راهم سد شد و خواست باهام حرف بزنه و بهم ابراز عشق کرد بهش گفتم اگه درسش رو بخونه و کار درست و حسابی داشته باشه بهش فرصت حرف زدن میدم.یه زمانی به دیدنش عادت کرده بودم اما بعد از ازدواج اجباریم و اون بلایی که سرم اومد کلا فراموش شده بودتاشب خونه مامان بودم اما خبری از محمد نشدبا خونشون که تماس گرفتم زنعمو به سردی جواب تلفن رو داد و گفت: محمد با خواهرش و بچه خواهراش رفته بیرون پارک و گردش یادم رفت بهم گفت بهت بگم خودت بری خونه شب دور میاد و نمیتونه بیاد دنبالت.گفتم:الان دیروقته چطوری برم خونه...زنعمو گفت:چمیدونم والا یه مرد تو اون خونه نیست تو رو برسونه همش باید آویزون پسر من باشی.یک شب میخواد خوش بگذرونه....اینا رو گفت و گوشی را گذاشت...ازش متنفر بودم...ازهمشون متنفر بودم....از محمد....از بابام...از عموم...از اون همه بی مهری و بی توجهیدلم میخواست به خونه برنگردم و تصمیم گرفتم بمونم که با صدای بابا به خودم اومدم،محمد کی میاد دنبالت ساعت نه شبه؟؟درستش نیست تا این وقت شب زن و شوهر تنها بمونن. نمیدونم چرا اما از دهنم پرید و گفتم:بهم گفت ده دقیقه دیگه برم سرکوچه....باباگفت: بگو بیاد تو خونه....گفتم: نه خستستمامان اومد بازوم رو گرفت و بردم سمت آشپزخونه و گفت: مامان حرفتون شده؟؟ نمیاد دنبالت....آخه دیدم چشمات پر از اشک شد.....گفتم: نه مامان قشنگم...محمد با خواهرش رفته پارک غصم شد که منو نبردن حالا که اومد دنبالم بهش میگم قبل رفتن بریم یه گشتی تو خیابون بزنیم.با موتورش میاد آخه.نمیدونم مامان حرفمو باور کرد یانه،اما چشماش نشون میداد که حرفمو باور نکرده...لباس پوشیدم و دستی به سر وصورتم کشیدم و روسری سر کردم و خداحافظی کردم و راه افتادم.نمیدونستم کار درسته یانه.محمد که بی خیال دنبال خوش گذرونیش بود و باباهم که تحمل حضور من رو خیلی نداشت..اول ترسیدم راه بیفتم اگه محمد میفهمید تنها برگشتم حتما روزگارم رو سیاه میکرد اما اون که با بابا حرف نمیزد تازه میخواست چیکار بکنه میخواست کتکم بزنه.... مهم نبود.....درخونه رو بستم و راه افتادم.تو خیابون تندتند قدم میزدم و باسرعت راه میرفتم. دلم به حال خودم میسوخت وقتی مجرد بودم اینقدر بی کس نبودم که الان بی کس و تنها بودم..
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه👇
16 سالم بود که سومین خواستگارم به طور رسمی اومدن خواستگاری وچون از این لحاظ هم خودم بزرگتر شده بودم ومشکلات رو میفهمیدم قبول کردم 😞
اومدن خواستگاری.
برادر بزرگترم باهام خیلی لج بود وبهم خیلی گیر میداد خیلی باهام دعوا میکرد اصلا یه جورایی اختیار دار کل خونه ی پدرم بودوبا کارایی که میکرد زیادی باهاش کار نداشتن.
منم بدم نمیومد که از این همه شر وبدبختی فرار کنم برم اما.... 😞😢
بچه بودم نمیدونستم که ازدواج نه تنها راه حل مشکل نیست بلکه خودش یه دردسر از چاله در میام میفتم تو چاه
من که این چیزا رو نمیدونستم
خودمم قبول کردم فکر میکردم که خوشبختی دوتا دستاشو برا من باز باز کرده.
خلاصه اومدن خواستگاری وجواب مثبت رو هم گرفتن.
ما شش ماه نامزدیودیم از اونجایی که ماها خانواده های بسیار سنتی هستیم هیچ کدوم باهم حرف نمیزدیم.
چند ماه بعد از نامزدی بعضی از فامیلامون گفتن که معتاده این پسر مشکل داره من که بچه بودم نمیدونستم پدر ومادرمم زیاد به این موضوع توجهی نکردن😔😔😔
تا این که ماباهم ازدواج کردیم، هنوز چند ماهی از ازدواجمون نگذشته بود که از بلایی که سر خودم آوردم پشیمون شده بودم اما چه فایده که راه حلی هم نداشت خانواده ای که اون قدر دختر براشون بی ارزش بود...
حتی حاضر نبودن حرفامو بشنون یا اینکه مشکلات زندگی مشترکمو قبول کنن.
خلاصه من وهمسرم خیلی با هم دعوا میکردیم 11سال اختلاف سنی داشتیم اصلا همو درک نمیکردیم
همسرم همش منو میاورد میزاشت خونه ی بابام وخودش میرفت اون میدونست که من خانواده ای ندارم که پشتم باشن همش سو استفاده میکرد.
حتی یه بار پدرش منو با حقارت تمام از خونم انداخت بیرون😔
هرچی برای خانوادم میگفتم که من این نشکلات دارم اصلا قبول نمیکردن
اما بازم صبر میکردم یه مدت بره همسرم آروم میشد میومد دنبالم اما چه زندگی بود جهنم به تمام معنا بود.حتی چند بار دست به خودکشی زدم اما موفق نمیشدم...
همسرم به غیر مسئله ی اعتیادش خیلی بد اخلاق بود. اصلا مخارج برام من نمیداد اگرم بهش میگفتم برو فلان چیزو برام بیار میرفت پیش خانوادش جار میزد که زنم بهم گفته برو برام فلان چیز بخر... 😭😔
تا ین که داد همه ی فانیل در اومد همه اعتیادش تایید میکردن کم کم خانوادم متوجه شدن.
خب خلاصه...
الان 19 سالمه چند ماه دیگه میرم تو 20 سالگی 😔
الان 9 ماه که خونه ی پدرمم همه ی کارای طلاقمو انجام دادم تو اوج جوونی از همه ی دنیا ناامیدم به خصوص از ازدواج کردن وتشکیل زندگی حالم به هم میخوره وقتی میبینم که یه زوح باهم ازدواج میکنن خالم بد میشه تو دلم بهش میگم این اول راه تو هم این زندگی مسخر رو میبینی با سختی هایی که من کشیدم فکر نمیکنم هیچ خوشبختی باشه
چند ماه قبل از اومدن خونه ی پدرم خیلییییی ناراحت بودم یه ختم قرآن نظر کردم که طلاق بگیرم وخانوادم راضی بشن به جداییم.
اما به شکر خدا قبول کردن
خواهرای عزیزم اینارو نوشتم که بدونین ازدواج مسئله ی خیلییییی مهمیه همین جوری الکی نیست
من بدون فکر قبول کردم الان برام درس عبرت شد امابه قیمت تمام زندگی و ناامید شدنم به قیمت قلب شکستم...
همین جوری نگین درسته من سنم کمه اما خب عاشق شدم این چیزا رو میفهمم
نه خواهر جان نه عزیز دلم متوجه نیستی داری با خودت وزندگیت چی کار میکنی.
ببخشید که زیادشد🙏🏻
مواظب خودتون باشین...
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک سیاست👇
ما هممون گاهی تجربیات تلخی داشته ایم
شاید مورد بی توجهی قرار گرفتیم
شاید مورد خشم ناحقی واقع شدیم
شاید به جسم و روحمان آسیب زدنند
شاید با خودمان جنگیدیم تا بتوانیم کمی آرام تر باشیم
کمی صبورتر
کمی فداکارتر
کمی مهربان تر
شاید گاهی حس کردیم امروز تمام می شویم !
یا این نهایت من بود ....
اما ما نمیتوانیم همه چیز را یکجا درست کنیم
نمیتوانیم همه اطرافیان را اصلاح کنیم و همه را بهترین کنیم
ما فقط بر خودمان توانایی داریم ...
هر ناخوشی در زندگی را با فکر حل کنی شاید احتمال وقوع مجددش کمتر شود
در مواقعی که همسرتون عصبانیه شما هم عصبانی باشید شرایط بحرانی میشود
البته همیشه سکوت هم خوب نیست
سعی کنید تا فروکش کردن خشم همسرتون صبوری کنید و بعد در قالب حرف یا نامه یا هرچیزی احساستون رو شرح بدید
سعی نکنید با باز کردن پای مادر همسرتون یا مادر خودتون به زندگی شخصیتان مشکلاتتون رو حل کنید ! اینکار شاید برای اولین بار جواب بدهد اما حرمت ها اگر شکسته شود یا خشم ها بیشتر شود دفعات بعدی مشکلات بزرگتر خواهند شد ⛔️
در صورتی که خودتون نتونستید مشکلتون رو با همسرتون حل کنید حتما و حتما پیش مشاور برید که هم بی طرف هست هم متخصص و هم آبروی هیچکدامتان ریخته نشده✅
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک آشنایی👇
در یک خانواده مذهبی و بااعتقاد به دنیا اومده بودم...از وقتی یادمه پدرم روزانه به مادرم عشق می ورزید و عاشقش بود...برخلاف تفکر خیلی از آدمها که فکر میکنند مذهبی ها در زندگی زناشوییشون خشک هستند ولی پدر من عاشق مادرم بود...وقتی پدرم به مادرم میگفت بانوی زیبای من،صورت مادرم گل مینداخت و لبشو میگزید و با چشم و ابرو به بابام میفهموند که عیبه جلو بچه ها...ولی بابام به یه چشمکی بیشتر دل مادرمو میبرد...
همیشه دوست داشتم خدا یه مردی مثل بابام سرراهم قرار بده برای همین وقتی یه خواستگار میومد خیلی درباره ش تحقیق میکردم و در آخر به دلم نمینشست...
تا اینکه سال۹۴از طرف دانشگاه به اردوی ۵روزه ی مشهد اعزام شدیم...
شب اول توی حرم امام رضا عمیقا ازش خواستم یه عشقی مثل عشق بابام به مادرم نصیبم کنه...
اونجا بود که برای اولین بار محمدحسین رودیدم..سرپرست تیم دانشگاهی اصفهان بود...
وقتیکه توی باب الرضابچه های بقیه روگم کرده بودم،با گوشی سرپرست دانشگاه خودمون تماس گرفتم..ایشونم آدرس رو ازمگرفتند و ازمخواستند بمونم تا بیان دنبالم...
ولی بجای سرپرست تیم خودمون،محمد حسین اومد دنبالم...اولین دیدار ما همونجا بود...حرم امام رضا...نمیدونم چرا ولی با دیدنش دلم لرزید...پسر مذهبی خوش قدوقامتی بود که میتونست دل هر دختری رو ببره...
خلاصه اینکه به واسطه دانشگاه باهم آشنا و ازدواج کردیم...
الان میفهمم اینکه میگن مذهبی ها عاشقترند عین حقیقته...محمدحسین هرشب تا شعر برامنخونه نمیخوابه..مثل بابام که مادرمو بانوی زیبای من صدا میزنه،محمدحسین منو فرشته ی من صدا میزنه...
روزی هزاربار از خدا بخاطر محمدحسین تشکر کنم باز هم کمه..و
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک عاشقی👇
وقتي به خواستگاري ام آمد يک دل نه صد دل عاشقش شدم. مسعود خيلي خوش تيپ بود يک لحظه با خودم فکر کردم اگر دوستانم مرا با او ببينند همه مرا تحسين مي کنند.
مسعود اهل تهران بود و خود را پيمانکار ساختمان معرفي کرد. پدر و مادرم راضي به ازدواج نبودند مي گفتند حداقل بايد طبق آداب و رسوم خودمان درباره خواستگارت تحقيق کنيم اما من که شيفته تيپ او شده بودم مخالفت کردم و گفتم حداقل ما را به هم محرم کنيد بعد هر کاري مي خواهيد انجام بدهيد.
خانواده ام وقتي اصرار مرا ديدند به ناچار خواسته ام را پذيرفتند من هم براي آن که نزد دوستانم احساس غرور بکنم مهريه ام را ۱۳۷۲ سکه (تاريخ تولدم) تعيين کردم. اما هنوز چند روز از اين ماجرا نگذشته بود که يک شب مسعود در حالي که قمه اي در دست داشت وارد منزل ما شد و با تهديد به مرگ اعضاي خانواده ام گفت: من مي خواهم همسرم را به تهران ببرم ما که از اين وضعيت شوکه شده بوديم با پليس طرقبه و شانديز تماس گرفتيم و آن ها مسعود را به کلانتري بردند.
تازه فهميده بودم چه اشتباهي کرده ام در آن جا متوجه شدم که مسعود يک فرد بيکار است و براي آن که بتواند پولي از پدر و مادرم بگيرد اين نقشه را طرح کرده بود.
نمي توانستم به چشمان پدرم نگاه کنم چون همه چيز با اصرار من اتفاق افتاد اما پدرم که نمي خواست بيشتر از اين زجر بکشم، رضايت داد مسعود به زندان نرود تا تکليف من روشن شود ولي همان شب دوباره مسعود با حالتي خشن وارد منزل ما شد و پس از آن که خواهرم را کتک زد گفت: شما ۵۰ هزار تومان بدهيد تا من به تهران بازگردم!
واقعاً درمانده شده بوديم مأموران که احتمال مي دادند او دوباره بازمي گردد به طور غيرمحسوس منزل ما را زير نظر گرفته بودند و همين که جيغ و فرياد از داخل منزل ما بلند شد آن ها دوباره مسعود را دستگير کردند.
حالا من مانده ام که چگونه بايد مکافات ناداني خودم را بدهم. همه اهل محل در همين چند روز فهميدند که من ازدواج کرده ام و الان به من به عنوان دختري مطلقه نگاه مي کنند. حالا من مانده ام و يک عمر حسرت خوردن به خاطر يک اشتباه بزرگ و اين که به حرف پدر و مادرم گوش ندادم.
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿
دنیای بانوان❤️
یک زندگی یک تجربه👇
سلام من اهل کرمانشاه هستم 18 سالمه تازه ازدواج کردم تقریبا ده روزی میشه ماشین خریدیم دقیقا یک روز قبل از خرید ماشین ما دعوت بودیم خونه یکی از آشناها...
خواهرشوهرم مجرده اونم خونه ما بود قرار شد با ما بیاد همسرم بیرون بود زنگ زد گفت یه اسنپ بگیر بیاین منم هستم فلان جا به راننده بگو بیاد اونطرف کرایه شو بیشتر میدم تا منم بیام منم گفتم باشه خداروشکر تو این مدت که با محمد یعنی همسرم نامزد بودیم و بعد عروسی کردیم خیلی به هم اعتماد داشتیم و زندگیمون با عشق شروع شد جفتمون مذهبی بودیم همسرم نظامیه خلاصه بعد من اسنپ گرفتم و رفتیم اسنپی یکم خوش برخورد بود هم محله خودمونم بود خودش داش تعریف میکردوگرنه من نمیدونستم اما چون تازه اومده بود مارو نمیشناخت...
اصولا محل ما با اینکه خیلی بزرگه ولی همه مارو میشناسن چون 20 ساله اینجاییم منم به اسنپی گفتم که آقا لطفا از میدان... برین تا همسرم اونجاست اونم بیاد با خوشرویی گفت باشه همسرم که اومد با اونم خوش برخورد کاملا گرم شد اولش گفتم چرا فکر بد کردم که با من خوبه این طفلک با همه خوبه زمانی که به مقصد رسیدیم کرایه حساب کردیم و رفتیم یک ساعت بعدش تو مهمونی نشسته بودیم صدای پیامک گوشیم اومد رفتم نگاه کردم دیدم شماره ناشناسه (همسرم زمانی که ناشناس زنگ میزنه میگه خودت بردار شاید دوستی چیزی باشه شارژش تموم شده با گوشی یکی دیگه زنگ بزنه اگرم اشتباه گرفتن قطع میکنن منم مخالفت نشون نمیدادم چون چندبار همچین اتفاقی افتاد یا اشتباه گرفته بودن از دوستام بودن کار داشتن) شماره رو که دیدم کمی آشنا به نظر اومد اسنپی قبل از اینکه به مبدأ برسه زنگ زد آدرس دقیق رو پرسید منم جواب دادم سریع به ذهنم خطور کرد نکنه اسنپی باشه رفتم نگاه شماره تماس کردم دیدم بلههههه خوده احمقشه اول فکر کردم شاید چیزی تو ماشین جا گذاشتیم وسایل کیفمو نگاه کردم دیدم همه چی هست به خواهرشوهرم و همسرم گفتم چیزی جا نزاشتین اونام گفتن نه منم جواب پیامارو ندادم گفتم میخواد مزاهم شه پیش خودم گفتم اگه کارش واجب باشه زنگ میزنه چرا پیام میده سریع شمارشو انسداد کردم ولی بازم پیام میفرستاد میدیدمشون کثافت دقیقا سن پدرمو داشت نمیدونم چی تو خودش دیده بود که فک کرده بود یه دختر چادری اونم 18 ساله و متأهل بهش پا میده من خودمم واسه افسری میخونم قسم خوردم ولش نکنم تا یه زمانی بهش زهرمو نریزم الان داشتم فکر میکردم که هستن خانمایی که به همسراشون خیانت میکنن یا آقایونی که به همسراشون خیانت میکنن من با اینکه جواب پیامشم ندادم هربار همسرم بهم ابراز علاقه میکنه زود یاد کار اون آقا میفتم و زود شرمنده همسرم میشم اما بعضیا عین خیالشون نیست خواهش میکنم گول جنس مخالف نخورید پاکی از هر زوجی میباره نزارید ناپاک شید من حتی فکر اینکه خانواده اون آقا منتظرن تا پدر و همسرشون برگرده کنار هم غذا بخورن اما این به راحتی خیانت میکرد داشت دیوونم میکرد
حرف آخرم اینه که تمام راننده های اسنپ اینطور نیستن من سه ساله نصب کردم هیچ مشکلی برام پیش نیومد تا الان راننده از 18 سال داشته به بالا حتی شده که تو شب کار واجب داشتم با اسنپ رفتم رفتار ناپسند ندیدم این آقاهه هم... هرچقدر فوشش بدم کمه
به خاطر این به همسرم راجب مزاحمتش چیزی نگفتم چون با اینکه تو خانوادم منو آزاد گذاشتن اما اگه یکی مزاحمم شه تا بلایی سرش نیارن ولکن نبودن بخصوص داداشام چون خونه ش هم تو کوچه اونا بود به خودم قول دادم زهرمو بهش بریزم شاید زندگیش از هم بپاشه ولی اشکال نداره چون شاید اونم زندگی خیلیارو خراب کرده با هوسش شاید اگه اون پیامارو به یه خانم دیگه میفرستاد همسرش نسبت به همسرش بی اعتماد میشد زندگیشون خراب میشد اما خداروشکر من همسر اینطور نیست مراقب خودتون و خانوادتون باشید یاحق🙌
@beheshtezendegii
🌿...........😇.........🌿